شــعر زنگ انشــاء
ساعت انشاء بود
و چنین گفت معلم با ما:
بچهها گوش کنید
نظر من این است
شهدا خورشیدند
مرتضی گفت: شهید
چون شقایق سرخ است
دانشآموزی گفت:
چون چراغی است که در خانه ما میسوزد
و کسی دیگر گفت:
آن درختی است که در باغچهها میروید
دیگری گفت: شهید
داستانی است پر از حادثه و زیبایی
مصطفی گفت: شهید
مثل یک نمره بیست
داخل دفتر قلب من و تو میماند