kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۹۰۷۷
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱:۱۳

تا کی غبار بی‌کسی جارو کنم آقا(چشم به راه سپیده)

یازده پله
جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندی است که در کار زمین حیرانم
مانده‌ام بی‌تو چرا باغچه‌مان گل دارد؟
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
جمکران نقطه امید جهان شد که در آن
هرچه دل، سمت خدا دست توسل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن کعبه تحمل دارد
سید حمیدرضا برقعی
مثنوی آشفته
تا کی غبار بی‌کسی جارو کنم آقا
می‌خواهم امشب با غزل جادو کنم آقا
اینکه ظهور جمعه آینده‌ات حتمی است
بگذار امشب با خیالش خو کنم آقا
یک لحظه چشمم را ببندم، خوب شد حالا
بگذار یک تصویر تازه رو کنم آقا
حالا فقط یک ساعت دیگر تو اینجایی
من می‌روم تا شهر را خوشبو کنم آقا
مردم پر از شوق‌اند با گل، آینه، اسپند
امروز حتی سنگ‌ها از شوق می‌گریند
وقتش رسیده تا ابد آرام می‌گیریم
از چشم‌های روشنت الهام می‌گیریم
امروز چشم هر کسی حساس خواهد شد
حالا غزل شاعرترین احساس خواهد شد
باید خدا را جور دیگر دید از امروز
از سنگ‌ها هم می‌شود گل چید از امروز
از آب، از آیینه، رو می‌گیرم امروز
در آبی چشمت وضو می‌گیرم امروز
آیینه‌ها را پیش پایت فرش خواهم کرد
این خاک را چیزی شبیه عرش خواهم کرد
کاری کنم از آسمان باران ببارانند
نه... نه گلاب قمصر کاشان ببارانند
ای کاش می‌شد چشم‌هایم بسته می‌ماندند
مردم کنار کوچه دسته دسته می‌ماندند
دستی خیال خفته‌ام را زیر و رو می‌کرد
این «مثنوی آشفته»‌ام را زیر و رو می‌کرد
آقا خجالت می‌کشم اینجا زمین است و
شرمنده وسع ما زمینی‌ها همین است و
باید که با دستان خالی منتظر باشیم
در کوچه‌های لاابالی منتظر باشیم
اصلا خودت آقا برای ما دعا کن تا
با حال خوش، نه خوش‌خیالی منتظر باشیم
این انتظار خسته و کج را بگیر از ما
کاری بکن در حد عالی منتظر باشیم
حتی اگر دیدار رویت سهم ماها نیست
آقا کمک کن چند سالی منتظر باشیم 
بیتا امیری
جمعه‌های بی‌تو
جمعه‌ها را همه از بس که شمردم بی‌تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی‌تو
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی‌تو
تا به این‌جا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی‌تو
چاره‌ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی‌تو
سال‌ها می‌شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی‌تو
با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی‌تو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی‌تو
محمدجواد پرچمی
دلواپسی
شب‌های بی‌قراریِ چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
 آهم کشید شعله، ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
یوسف رحیمی
کران سبز
کران شرق، کمان خطر کشید، بیا
کویر فتنه امان مرا برید، بیا
در آسمان کبودم، کران سبزی باش
بیا که قامت این کهکشان خمید، بیا
خدای تیغ رهایی! چه حاجت آن که دهد
طلوع سبز تو را این فلک نوید؟ بیا
دل خمیده که در خود فرو رود هر دم
به انتهای تکاپوی خود رسید، بیا
فرخنای اناالحق! برای دیدن تو
به روی دار، سرم باز سر کشید، بیا
به خون نشست هزاران دل تماشایی
هزار دیده به یاد تو آرمید، بیا
محمد سرور تقوی(شاعر افغانستانی)