جوهره حیات انسان / روح یا دم و بازدم؟
بدون شک، انسان پیچیدهترین موجود عالم هستی است؛ عالمی که پراز شگفتیها و ناشناختههاست؛ به روشنی معلوم نیست که انسان از چه زمانی، به صورت عمیق، اندیشیدن درباره خود را آغاز کرده است؛ اما به یقین میتوان گفت پیامبران الهی، نخستین کسانی بودند که به مدد نور وحی، انسان را آن گونه که هست، شناختند و به او کمک کردند تا خود را آن گونه که هست بشناسد و بتواند آن گونه که باید، بسازد؛ همواره دو جریان کلی فکری در میان انسانها وجود داشته است که یکی منکر هرگونه بعد فرامادی و ملکوتی (روح) در وجود انسان و دیگری، سخت معتقد به وجود بعدی غیرمادی و زوالناپذیر در وجود انسان است؛ هرکدام از این دو جریان، از خاستگاهها، مبانی و ارزشهای متفاوتی گرد آمدهاند، اما همه آنها در یک چیز شریک و همراهند: در اینکه دستهای، هستی را در ماده خلاصه میبینند (مادهگرایان) و دسته دیگر، به عالم ماده، به عنوان بخش ناچیز و قابل محسوس هستی، مینگرند و هستی را بسیار فراختر و گستردهتر از ماده میانگارند.
مسئله روح، چیستی، چرایی و کارکردهای آن همواره جزء مسائل مهم فکری و فلسفی بوده است؛ گروهی آن را باور داشته و مبنای انسانشناسی خود قرار دادهاند و گروه دیگری آن را انکار کردهاند؛ هر دو گروه برای اثبات مدعای خویش دلایل مختلفی ارائه کرده و کوشیدهاند تا دلایل گروه دیگر را نقد و ابطال کنند؛ آنچه در ادامه میآید، تقریر یکی از دلایل منکران روح است که به بررسی و نقد آن خواهیم پرداخت و همچنین پیرامون چیستی روح و برخی براهین اثبات وجود آن سخن خواهیم گفت.
***
چکیده شبهه
بسیاری از انسانها به علل گوناگون، قائل به وجود روح شده و آن را اصل و ریشه حیات در جانداران دانستهاند؛ مهمترین علت اعتقاد به روح، جهل و ناآگاهی انسان از بدن و کارکردهای بدنی خود بوده است؛ هرچه بر دانش انسان نسبت به سیستم پیچیده بدن و اندامهای او افزوده شد، انسان فهمید اموری را که پیشتر به روح نسبت میداد، در واقع از منشأ مادی و بدنی سرچشمه میگیرد و این مغز و نظام عصبی است که مدیریت بدن را به عهدهدارد؛ از این رو بررسی ماهیت حیات در جانداران ،وابستگی خود از روح و نفس را از دست داد و بشر به دنبال خاستگاهی مادی و بدنی برای حیات به جستوجو پرداخت؛ امروزه میتوان گفت منشأ حیات در جانداران، همان تنفس و فرایند دم و بازدم است؛ این مسئله بسادگی قابل اثبات است که وقتی فرایند دم و بازدم دچار اختلال میشود، جانداران حیات خود را از دست میدهند؛ ولی اگر اعضای دیگر جاندار، مثل دست و پا قطع شود، هرچند حیوان یا انسان، ناقص میشود اما به حیات آن لطمهای وارد نمیشود؛ بنابر این جوهر حیات، همان تنفس است و تنفس، یک فرایند طبیعی است؛ حال اگرکسی میخواهد نام آن را روح بگذارد، مانعی نیست!
مقدمه
یکی از مسائلی که ذهن انسان را به خود مشغول کرده و کاوشهای فراوانی درباره آن صورت گرفته است، مسئله روح، چیستی، کارکرد و نسبت آن با بدن مادی انسان است؛ مسئله روح در طول تاریخ حیات انسان، در کنار مسائلی مثل خدا، زندگی پس از مرگ، منشأ بسیاری از کشمکشها و اختلاف نظرهای علمی و فلسفی بوده است؛ شاید بتوان گفت که در میان مسائل بنیادین بشر، مسئله روح از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ زیرا اثبات بسیاری از مسائل، مانند یکپارچگی شخصیت انسان، تأثیر اعمال در شخصیت انسان، بقاء نفس پس از مرگ بدن، وجود رستاخیز،... متوقف بر اثبات وجود روح است؛ ادیان الهی همواره بر وجود روح و اصالت آن تأکید کرده و راز زندگی ابدی و رستاخیز نیک و بد را به سبب حیات روحانی ومعقول آدمی دانستهاند؛ در مقابل، تعدادی از انسانها از خاستگاههای گوناگون و با انگیزهها و اهداف مختلف از پذیرش این باور سر باز زده و بر انکار روح و در پی آن انکار زندگی پس از مرگ و معاد پای فشردهاند؛ هرچند امروزه شمار معتقدان به وجود روح بیش از منکران آن است، اما همچنان مسئلهای زنده و پرقیلوقال باقی مانده است؛ هر دو گروه بر مدعای خویش استدلالها کرده و برهانهایی را ارائه کردهاند؛ با بررسی بحثها و مجادلاتی که در این میان رخ داده است، میتوان دو نکته اساسی را به عنوان نقطهضعف استدلالهای منکران روح برشمرد: یک: اینکه به جای استدلال، بیشتر استبعاد کردهاند و دوم: خواستهاند با استمداد از روشهای تجربی و حسی به اثبات روح بپردازند و چون ناکام ماندهاند، آن را انکار کردهاند؛ روح، هرچه هست، مجرد از ماده و خواص ماده است؛ هرچند ممکن است حدوث آن مادی باشد، اما بقاء آن مستلزم برهنه و پیراسته بودن از ماده و خصوصیات مادی است.
چیستی، چرایی و کارکردهای روح
واژه روح در لغت و اصطلاح
واژه روح از ریشه واژگانی ریح، به معنای نسیم هوا مشتق شده است؛(1) روح را از آن جهت روح گفتهاند که قدما تصور میکردند مانند ریح (هوا) در بدن انسان در حال حرکت است؛ روح در اصطلاح فلسفه، کلام، عرفان و ادب دینی، عبارت است از بعد فرامادی وجود انسان، که اصل حیات و مرکز شخصیت آدمی است و پس از مرگ و جدایی از بدن، به حیات خویش ادامه میدهد.
روح از منظر فیلسوفان و متکلمان
در باب روح تعاریف مختلفی از سوی فیلسوفان و متکلمان ارائه شده است؛ به عنوان نمونه، به پارهای از تعاریفاشاره میشود:
ـ روح چيزى است كه مايه زندگى جانهاست و اسم جان انسان است؛ زيرا جان (نفس)، بخشى از روح است و مبدأ زندگى عضوى (زندگى انداموار) و انفعالى است(2)؛
ـ روح، حياتى است كه محل خود را شايسته قدرت و علم و اختيار مىكند؛(3)
ـ نفس انسانى، جوهرى است مجرّد، که بعد از قطع تعلّق از بدن، در عالم مجرّدات خواهد بود و در وقت حشر جسمانى، به امر اللّه تعالى، به بدن تعلّق مجدد خواهد یافت؛(4)
ـ روح امر وجودى است كه فى نفسه يك نوع اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است و در عين حال، يك نوع استقلال هم از بدن دارد؛ به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مىشود؛(5)
تعاریف، در باب روح، مختلف و قدری متفاوت است اما نقطه مشترک همه تعاریف این است که: روح، امری ماورایی و غیرمادی است؛ یعنی مخلوقی مجرد است که در عالم ماده اثر میگذارد اما از سنخ ماده نیست؛ چون ویژگیها، خصوصیات و آثار ماده را ندارد و با آن تطبیق نمیکند؛ همچنین آثار و خصوصیاتی که در روح است، در ماده نیست؛ این تعاریف در واقع، تعریف به رسم است و تنها مرز روح را با دیگر موجودات مشخص میکند؛ وگرنه شناخت کنه حقیقت آن برای ما ممکن نیست.
براهین اثبات روح
براهین گوناگونی بر وجود روح از سوی فیلسوفان، متکلمان و دانشمندان قدیم و جدید ارائه شده است؛ آیات قرآن کریم و روایات اهلبیت(علیهمالسلام)، به صورتهای تصریحی و تلویحی بر این امر استدلال کردهاند؛ در اینجا به پارهای از این براهین و استدلالهااشاره میکنیم:
برهان طبیعی
در طول زندگى و در سیر تحولات هستى انسان، آثارى ظاهر مىشود که قادر به تفسیر آنها نیستیم، مگر اینکه به وجود نفس و روح باور داشته باشیم؛ یکى از این آثار، حرکت است و دیگرى ادراک؛ مراد از حرکت، حرکت ارادى است؛ حرکت ارادى نیز گاهى به مقتضاى طبیعت حاصل مىشود، چون سقوط سنگى از بالا به پائین و گاهى نیز خلاف مقتضاى طبیعت است، مثل انسانی که بر روى زمین راه مىرود، در حالى که سنگینى جسمش او را به سکون مىخواند؛ حرکتى که برخلاف طبیعت است، باید محرک خاصى، علاوهبر عناصر جسم متحرک داشته باشد و آن نفس است؛ ادراک، چیزى است که برخى از موجودات از آن برخوردارند و برخی نه؛ بدیهى است که باید موجودات ادراککننده، قوهای در باطن خود داشته باشند که موجودات غیرادراککننده، آن را ندارند؛ قوه ادراککننده، همان نفس است(6) (چون اگر ادراک با جسم باشد، باید تمام اجسام دارای قوه ادراک باشند، در حالی که اینگونه نیست).
برهان هوای طلق (آزاد)(7)
فرض کنید موجودی هستید که بتدریج آفریده نشدهاید تا از غیرخود آگاهی داشته باشید؛ بلکه دفعتاً آفریده شدهاید و در یک هوای آزاد شناور هستید؛ حالتی که بدن احساس هیچگونه گرمی و سردی نمیکند و چشمها بسته و اعضا و جوارح با همدیگر تماس ندارند تا در اثر برخورد و لمس، آگاهی حاصل شود (شبیه حالتی که فرد در آزمایش بیحسی، در روانشناسی، تجربه میکند)؛ اگر انسان خود را در چنین حالتی فرض کند، آنچه مییابد، ذات اوست که از همهچیز بیخبر است؛ از اعضاء، هوا، زمین و از هرچه غیر اوست، بیخبر است، ولی از وجود خودش بیخبر نیست و خودش را درک میکند؛ این آگاهی از خود، دلالت میکند بر اینکه نفس، غیر از بدن است.(8)
من و ثبات شخصیت انسانی
جاى هيچ شكی نيست كه ما در خود معنايى و حقيقتى مىيابيم و مشاهده مىكنيم كه از آن معنا و حقيقت به «من» تعبير مىكنيم؛ باز جاى هيچ شك و ترديد نيست كه تمامى انسانها در اين درك، مساوى هستند و حتى يك لحظه از لحظات زندگى، مادام که شعورشان کار میکند، از آن غافل نیستند؛ همواره متوجهام كه «من» منم و هرگز نشده كه خود را از ياد ببرم! حال اين «من» در كجاى بدن ما نشسته و خود را از همه پنهان كرده است؟! قطعا در هيچيك از اعضاى بدن ما نيست؛ آن كه يك عمر ميگويد: من! در سر ما نيست، در سينه ما و در دست ما و خلاصه در هيچيك از اعضاى محسوس ما، نيست؛ در حواس ظاهرى، مایيم كه وجود این «من» را از راه استدلال اثبات كردهايم؛ چون حس لامسه و شامه و غيره پنهان نشده و در اعضاى باطنى ما هم، كه وجود آنها را از راه تجربه و حس اثبات كردهايم، نيست؛ به دليل اينكه بارها شده و ميشود كه من از اينكه داراى بدنى هستم و يا داراى حواس ظاهرى يا باطنى هستم، به كلى غافل ميشوم ولی حتى براى لحظهای هم نشده كه از هستى خود، غافل باشم و دائما «من» در نزد من حاضر است؛ پس معلوم ميشود اين «من» غير از بدن و اجزای بدن است؛ همچنین اگر «من» همان بدن و يا عضوى از اعضاى آن و يا خاصيتى از خواص موجود در آن باشد، با حفظ اين معنا كه بدن و اعضا و آثارش همه مادى است و يكى از احكام ماده اين است كه بتدريج تغيير مىپذيرد و حكم ديگرش اين است كه قابل قسمت و تجزيه است، بايد «من» نيز، دگرگون شده و قابل انقسام باشد؛ در حالی که نه «من» قابل قسمت است و نه قابل دگرگونی؛ به دلیل اينكه هر كس به اين مشاهده، كه آنى و لحظهاى از آن غافل نيست، مراجعه كند و سپس همين مشاهده را كه سالها قبل، يعنى از آن روزى كه دست چپ و راست خود را شناخته و خود را از ديگران تميز ميداد، بياد آورد، مىبيند «من» امروز، با «من» آن روز، يك «من» است و كمترين دگرگونى و يا تعددى به خود نگرفته است، ولى بدن و اجزای بدن و خواصى كه در بدنش موجود بوده، از هرجهت دگرگون شده است؛ هم از جهت ماده و هم از جهت صورت و شكل و هم از جهت سائر احوال و آثارش، جور ديگرى شده است؛ پس معلوم ميشود «من» غير از بدن است و آن همان روح است و این «من» نه همه آن بدن مادی و نه جزئى از اجزای آن و نه خاصيتى از خواص آن؛ نه خواصى كه براى ما محسوس است و نه خواصى كه با استدلال به وجودش پى بردهايم و نه خواصى كه براى ما هنوز درك نشده است.(9)
روح در کلام ملاصدرا
وقتی به اطراف خود مینگریم اجسامی را میبینیم که از آنها آثار مختلفی صادر میشود؛ این آثار بر روش و شیوه واحد نیست؛ آثاری مانند حرکت، تغذیه، رشد و نمو و تولید مثل.اما مبداء و منشاء این آثار چیست؟ منشاء آنها یا ماده است، یا صورت جسمیه یا امر دیگری غیر از ماده و صورت؛ اما ماده نمیتواند منشا اثر باشد؛ زیرا ماده، قابلیت محض است و در تمام اجسام، مشترک است و اگر میخواست منشاء اثر باشد، باید اثر، واحد باشد نه متعدد؛ زیرا ماده در تمام اجسام، مشترک است؛ منشأ آنها صورت جسمیه هم نیست؛ چراکه صورت جسمیه، مشترک بین تمام اجسام است؛ حال آنکه اجسامی وجود دارد که آثاری غیر از آثار دیگر اجسام دارند و حرکت، نمو، تولید مثل،... ندارند؛ پس منشاء این آثار، امری غیر از ماده و صورت جسمیه است و ما آن را نفس مینامیم؛(10)
روح از دیدگاه علوم جدید
علوم جدید در اثبات و شناخت چیستی روح، کمک زیادی به انسانها کرده است؛ امروزه شاخههای مختلفی از علوم در کار تحقیق پیرامون روح، ارتباط با ارواح پس از مرگ،...تلاش میکنند؛ البته علومی مانند نورولوژی و فیزیولوژی هم با شناخت هرچه بهتر اندامهای بدن وکارکردهای آنها، بیش از گذشته به این عقیده کمک میکنند که کارکردهای عالی انسانی، مانند تفکر، استدلال، حافظه، عواطف و امور معنوی را نمیتوان صرفا به مغز و سیستم عصبی ارجاع داد و از پذیرش یک نیروی فرامادی برای توجیه این امور ناگزیریم. لئون دنی، روحشناس معروف فرانسوی، میگوید: فیزیولوژی به ما میآموزد که تمام اعضا و دستگاههای مختلف بدن تحت تاثیر دو جریان مهم حیاتی، یعنی جذب مواد از خارج و تبدیل آن به انرژی، در طی چند سال به کلی تجدید و تعویض میشود و یک تغییر و تحول مستمر و دائمی در اجزای بدن و در تمام بافتهای بدن روی میدهد؛ از بافتهای حساس مغز گرفته تا قسمتهای سخت استخوانی؛ در طول عمر، این سلولها به دفعات از بین رفته و دوباره شکل میگیرد؛ اما با وجود این تغییرات و تحولات که در بدن مادی ما روی میدهد، پیوسته همان شخصیتی که بودیم، هستیم و فکر و اندیشه و قوه حافظه و خاطرات گذشته ما در جسم فعلیمان ثابت و پایدار است؛ از این مقدمات، به دست میآید که در وجود، ما غیر از مواد متغیر، حقیقت ثابت دیگری است که هرگز دچار تغییر نمیشود و اوست که شخصیت ما و معلومات ما را حفظ کرده و هروقت اراده کند، خاطرات گذشته را به یاد میآورد.(11) (این همان برهان استمرار ابن سیناست)
پرفسور فرانسیس ملر در پاسخ به ادعای دكتر مايو یکی از دانشمندان علوم تجربي مشهور آمريكا، که گفته بود: «علماي تشريح، دقايق واجزاي بدن انسان را شكافته و به جزئيات آن رسيدگي کرده، ولي اثري از روح نيافتهاند و اين خود، دليل است كه روح وجود ندارد و اعتقاد به وجود آن فقط افسانهاي است كه از گذشتگان به ما ارث رسيده است»، مينويسد: چه كسي به دكتر مايو گفته كه روح عضوي مادي و داراي خصوصيات ماده است و علماي تشريح باید آن را در اجزاي بدن جستوجو كنند! هرگاه نديدن روح را دليل براي انكار آن قرار دهيم، چرا عين آن را براي انكار عقل دليل ندانيم؛ زيرا همان طوركه به واسطه تشريح، موفق به ديدن روح نميشويم، عقل را نيز نميتوانيم به شكل ماده مستقلي در دماغ مشاهده نماييم! آیا دکتر مایو میتواند ثابت کند که چیزی مثل عواطف، حب، بغض، شجاعت، ترس و... را در قلب، مشاهده کرده است و یا منکر وجود این عواطف در انسان میشود؛ وقتی وجود روح را منکر شدیم باید هرعضو کوچک و بزرگ بدن انسان ماده معلومی باشد که دانشمندان علم شیمی به خوبی بتوانند انسانی را خلق کنند، در حالی که قطعا قادر به ایجاد آن نخواهند بود و این خود بزرگترین دلیل بر وجود روح است؛ علم نمیتواند مرکز و شکل روح را تعیین کند ولی ما از دلیل، پی به مدلول میبریم و از آثار ظاهری آن، مانند نشاط، حرکت، ادراک و غیره، وجود روح را تشخیص میدهیم.(12)
هیپنوتیسم یا خواب مصنوعی
هیپنوتیسم نیز از علوم و فنون دیگری است که درباره خواب مغناطیسی یا خواب مصنوعی بحث میکند؛ در فرایند خواب مغناطیسی، حواس پنجگانه حساستر شده و در درجات عمیقتر آن، حالت روشنبینی به دست میآید و دری از عالم مجهول به روی فرد گشوده میشود و چیزهایی که خارج از حوزه ادراک حواس پنجگانه است را ادراک میکند؛ در واقع، در هنگام خواب مصنوعی، روح شخص از بدنش خارج میشود؛ در این عملیات، خوابکننده باید از روحی فوقالعاده قوی برخوردار باشد تا بتواند در روان خواب شونده، نفوذ کند و روح او را در اختیار خود بگیرد.(13)
رؤیای صادقه، دری به سوی عالم روح
مسئله خوابهای صادق، که پرده از اسراری در گذشته یا آینده خواببیننده برمیدارند نیز یکی از دلایل مهم وجود روح است؛ فیلسوفان میگویند روح انسان در هنگام خواب، موقتاً از بدن مادی فاصله میگیرد و در عوالم دیگر به سیر میپردازد؛ ممکن است در خواب، حقایقی به او الهام شود که در بیداری از درک آن عاجز است؛ علت این امر آن است که روح، در بیداری، اسیر بدن است و نمیتواند آزادانه به پرواز درآید؛ همچنین در عالم خواب، روح میتواند با ارواح مردگان و زندگان ارتباط بر قرار سازد و اطلاعاتی را کسب کند و در اثر این ارتباطات، از گذشته و آینده آگاهی یابد؛ حتی ممکن است از این طریق، حقایقی بر او آشکار شود؛ از جمله رویاهای صادق، که در قرآن به آناشاره شده است، میتوان به خواب حضرت یوسف و حضرت ابراهیم(علیهماالسلام)اشاره کنیم.(14)
روح از منظر قرآن کریم
واژه روح در قرآن کریم به معانی مختلفی آمده است: فرشته مقرب خداوند که حامل وحی(15) و مؤید پیامبران(16)و مؤمنان(17)است، جبرئیل روح الامین،(18) قرآن(19)، روح انسانی،(20)... وجهاشتراک همه این موجودات همان مجرد بودن از ماده و جسمانیت است؛ همچنین در قرآن از نفس سخن رفته است که گاهی به معنای شخص(21) انسانهاست و گاهی به معنای شخصیت و روح(22) آنها؛ نفس، اگر چه در ادب فلسفی، با روح متفاوت است اما در ادبیات قرآن کریم، مفهوم همان معنای روح، یعنی بعد اصیل، ابدی و فرامادی وجود انسان است.
روح از منظر روایات اسلامی
در احادیث و روایات مأثور از پیامبر و امامان شیعه(ع)به مسئله روح و مباحث مرتبط با آن فراوان پرداخته شده است؛ به عنوان نمونه به یک روایتاشاره کرده و خواننده را برای آگاهی افزونتر، به کتاب شریف بحارالانوار، جلد 57 و 58، ارجاع میدهیم:
فردی از امام صادق(ع) پرسید: آيا روح مشمول خصوصیاتی چون سبكى و سنگينى و وزن مىشود؟ امام فرمود: روح مانند باد در مشک است؛ وقتى در مشک دميده شد، مشک از هوا پر میشود؛ اما نه وارد شدن هوا به وزن آن میافزاید و نه خروج هوا، از وزنش میکاهد؛ نسبت روح با بدن نيز اين گونه است كه نه ثقلى دارد و نه وزنى!
پرسشگر گفت: ماده و جوهر روح چيست؟ امام فرمود: باد همان هواست و به مجرّد حركت، باد ناميده مىشود و در صورت سكون، آن را هوا مینامیم؛ برپايى دنيا بسته به همان هوا است و اگر سه روز باد نوزد همه چيز زمين خراب شده و متعفّن مى شود؛ باد، در مثل، مانند بادزن است كه فساد و خرابى را از هر چيزى دور ساخته و فضا را خوشبو مىکند؛ مانند روح که به محض خروجش، بدن، عفونى شده و تغيير میکند.(23)
در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق(ع)نقل شده كه فرمودند: هى من الملكوت من القدرة؛ روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است.(24)
آیا تنفس، همان حیات است؟!
بر اساس تحقیقات فراوان در حوزه پزشکی و فیزیولوژی و تجارب شخصی همه ما، فرایند دم و بازدم برای ادامه حیات بدن بسیار حیاتی بوده و هرگونه اختلال در آن، برای مدتی بیش از چند دقیقه به مرگ حیوان و انسان میانجامد؛ اما هرگز نمیتوان آن را جوهر حیات و همان نفس دانست؛ حال اگر کسی نفس کشیدن را جوهر حیات نامید، نوعی مجاز است و برای نشان دادن اهمیت این رفتار غیرارادی مطرح میشود وگرنه در اصطلاح ادیان و فیلسوفان، روح جوهر حيات است؛ روح چيزى در مغایر با جسم و حرکت دهنده آن است؛ حركت و حيات بايد دوتا دستمایه داشته باشد: يكى جسم و دیگر روح؛ همين كه روح رفت، جسم هم از بین میرود؛ (25)زندهبودن و حیات دنیایی شخص، به وجود روح بستگی دارد؛ تا وقتی که روح در جسم و بدن انسان است، حیات وجود دارد؛ هرچند تعدادی از اعضای بدن شخص، قطع شود.
نتیجه سخن اینکه با مرور براهین و ادلهای که از سوی ادیان الهی و متفکران و دانشمندان از خاستگاههای گوناگون برای اثبات روح اقامه شده است، حتی اگر کسانی نتوانند وجود آن را با قطع و یقین بپذیرند، هرگز به آسانی نمیتوانند آن را انکار کنند، مسئله روح، چیستی و نسبت آن با بدن و رفتار انسان، آنچنان پیچیده وشگفتانگیز است که منکران برای اثبات مدعای خویش باید راهی به غایت صعب و دشوار را بپیمایند؛ همچنانکه باورمندان به آن تاکنون راهی سخت و دشوار را طی کردهاند؛ استدلال با استبعاد متفاوت است؛ با استبعاد میتوان در وجود چیزی تشکیک کرد اما نمیتوان چیزی را انکار نمود!
* مرکز مطالعات وپاسخگویی به شبهات حوزه علمیه
_______________________
1: لسان العرب، ج2، ص455. 2: فرهنگ فلسفی، ص 337 3: مجمع البیان، طبرسی، ج6، ص686.
4: مصنفات میرداماد، ص567. 5: المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص154. 6: رساله احوال نفس، ابن سینا، ص150 فی اثبات القوی النفسانیه. 7: هوای طلق یعنی هوایی که نه سرد است و نه گرم و مقدار حرارت آن با حرارت بدن برابر است. 8: اشارات و تنبیهات، ابن سینا، نمط سوم، ص80/ شرحاشارات و تنبیهات ابن سینا، علامه حسن زاده آملی، ج 1، ص76-86. 9: المیزان فی تفسیر القرآن،علامه طباطبایی،ج1.
10: الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه ، ملا صدرا، ج8، ص6/ بحوث فی علم النفس الفلسفی، سید کمال حیدری، ص30. 11: درسهایی از مکتب اسلام، حسین حقانی زنجانی، تیر1379، شماره 4(به نقل از کتاب فیزیولوژی حیوانی نوشته دکتر محمود بهزاد، ص32).
12: نشریه ارمغان، شماره5، 1305ش، (خلود روح: عقیده عدهای از علماء آمریکا). 13: همان، ص220.
14: همان، ص194. 15: نحل/102. 16: بقره/23.
17: مجادله/22. 18: شعرا/193. 19: شوری/52. 20: سجده/ 9. 21: تحریم/ 6. 22: زمر/42؛ شمس/7. 23: الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج2، ص350.
24: تفسیر نمونه آیتالله مکارم شیرازی، ج12، ص253.
25 : مجموعه آثار شهید مطهری، ج4، ص637.