به باشگاه قدرتهای جهانی
سبحان محقق
مقدمه
«حفظ و تقویت جایگاه خود و مقابله با رقبای بالفعل و بالقوه» گزارهای است که با آن میتوان به عنوان یک مقیاس، بخش اعظم تاریخ سیاسی بشر را تحلیل کرد. به عبارت دیگر، میتوان گفت که «بخش قابل توجهی از تاریخ عبارت است از جریان منازعه میان صاحبان قدرت و کسانی که میخواستهاند جای آنها را بگیرند.»
هر چند این منازعات معمولا به نفع طرف زورمند ختم میشود، ولی زور زمانی تعیین کننده هست که طرفهای منازعه در بستری شفاف، روبروی هم قرار بگیرند و نکته اینجاست که همیشه این گونه نبوده است. تحولات بزرگ تاریخی محصول ساز و کار ویژهای هستند که با یک نبرد عیان و در بستری شفاف فرق دارند. بر عکس، در بخش اعظم تحولات بزرگ، نوعی رمز و راز در انتقال قدرت دخیل بوده است، که میتوان آن را «سنت الهی» و یا «سنت تاریخی» نامید. این سنت، موتورحرکت تاریخ و مصداق همیشگی حدیث معروف منسوب به پیامبر(ص) «ان الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» است. این که تاریخ متوقف نمیشود، محصول همین ساز و کار است، و به نظر میرسد که موفقیت طرفهای زیر دست و حاشیهای درنبرد مذکور، وابسته به دو ویژگی است: «پوشیده بودن» و «تدریجی بودن».
به عنوان مثال، این دو ویژگی را در ماجرای راجع به حضرت موسی(ع) و فرعون میتوان دید؛ علیرغم اینکه موسی(ع) به عنوان نوزاد، در کاخ فرعون پرورش مییابد، حضورش به عنوان یک رقیب، ازچشم فرعون پوشیده است. علاوه بر آن، موسی(ع) به تدریج رشد میکند و از نوزادی و ناتوانی، عبور کرده و به انسانی بالغ و رشید تحول پیدا میکند و به نبوت میرسد و بالاخره نیز ماموریت مییابد که به سوی فرعون برود و ...
طبیعی است که همه این اتفاقات، پوشیده و تدریجی بوده و در حالی به وقوع میپیوسته که فرعون بر اساس توصیه دستیارانش، خطرهای بالقوه، یعنی کودکان ذکور، را پیشاپیش از میان برمیداشته است.
در بسیاری از منازعاتی که نتیجهاش، غلبه رقیبان بر صاحبان قدرت و پادشاهان بوده و تاریخ آنها را روایت کرده است، مثل غلبه «فریدون» بر «ضحاک» در ایران باستان و یا پیروزی «مائو تسه تونگ» بر «چیانگ کای شک» رئیسجمهور وقت چین در سال 1949، همین دو سازو کار «پوشیده بودن» و «تدریج» قابل مشاهده است. در مقابل نیز بسیاری از سردارها و جنبشهای شکست خورده تاریخ، آنهایی هستند که بیموقع بر ملا شدهاند و یا قبل از آنکه به بلوغ برسند و قاعده تدریج را رعایت بکنند، دست به قیام زدهاند و یا خطرات آتی آنها، پیشاپیش آشکار شده است. شکست جنبش «مزدکیان» در زمان «انوشیروان»، و فرقه «داودیه»(دیویدیان) در تگزاس آمریکا(1993)، نمونههایی از این جریانها و جنبشهای شکست خورده هستند.
لذا، ظهور آرام ، پوشیده و تدریجی یک نیروی جدید، شانس پیروزی آن را بیشتر میکند و باعث میشود که این نیرو، بر قدرت مسلط غلبه کند. البته این نیروی جدیدی که از آن صحبت میکنیم، همیشه خوب نیست و ممکن است مثل نازیهای آلمان دهه 1930، یک شر بالقوه و مخرب باشد.
از نگاه «ابن خلدون» جامعهشناس تونسی قرن هفتم شمسی، این روند آرام، پوشیده و تدریجی یک سنت جا افتاده تاریخی بوده و چرخه انتقال قدرت را از دست کسانی به دست کسان دیگر، مکرر میکند.
اگر چنین چرخهای در کار نمیبود و صاحب قدرت همیشه موفق میشد میل درونی خود را محقق کند، قدرت در نزد صاحبش و فرزند و نسلهای بعدی او باقی میمانده و حکومت در یک نسل برای همیشه جاودانه میشده است! به زبان دیگر، اگر این چرخه در کار نبود، به تعبیر «فرانسیس فوکویاما»ی آمریکایی، پایان تاریخ در همان ابتدای تاریخ رقم میخورده است.
ولی همان طور که میدانیم، تاریخ متوقف نیست و چرخه انتقال قدرت همچنان جریان دارد. انگار که صاحب قدرت در مقطعی از حکمرانی خود، هپنوتیسم و غافل میشود و در کنارش نیروی جدیدی- مثل ممالیک(غلامان) مصری دوران میانه- جوانه میزند، آرام آرام رشد میکند، بالنده میشود و بالاخره هم در کمال ناباوری، این نیروی نو رسیده، قدرت حاکم را به زیر میکشد و جایش مینشیند.
تقابل این دو نیرو و غلبه نیروی دوم بر نیروی اول را ما در انقلاب اسلامی سال 1357 و تحولات پس از آن نیز مشاهده کرده ایم. در سالهای نخست انقلاب از دوست و دشمن، کسی فکر نمیکرد که این انقلاب و نظام و نیروهای برخاسته از آن، به تدریج موانع کوچک و بزرگ را یکی یکی از مسیر بردارند و جمهوری اسلامی کم کم به یک قدرت بزرگ منطقهای تبدیل شود و به جایی برسد که الان هست.
با توجه به توضیحاتی که تاکنون داده شد، اگر بخواهیم ساز و کار تاریخی ذکر شده در بالا را در مورد انقلاب اسلامی در نظر بگیریم، به این نتیجه میرسیم که نیروهای انقلابی و نظام جمهوری اسلامی در عبور از مراحل و موانع پیش روی خود، نه تنها بی سلاح نبوده اند، بلکه دو سلاح قوی وموثر محرک تاریخ، یعنی «پوشیده بودن» و «تدریج»، را در اختیار داشته اند.
ما در اینجا که اختصاصا روی چگونگی ورود نظام جمهوری اسلامی ایران به باشگاه قدرتهای جهانی متمرکز میشویم و تلاش خواهیم کرد که این «تدریجی بودن» و« پوشیده بودن» روند قدرتگیری نظام را برجسته کرده و آن را نشان دهیم.
طبیعی است جایگاهی را که امروز جمهوری اسلامی ایران دارد و تهدیدی را که اکنون این نظام برای قدرتهای مسلط و حتی تمدن غرب ایجاد کرده است، اگر از روز نخست این حجم از تهدیدات، آشکار و هویدا میبوده است، آمریکا و سایر قدرتها در همان سال 1357 و حتی قبل از آن، با تمام قوا کار انقلاب و رهبران آن را یکسره میکردهاند.
با توجه به همه این مقدمات، قصدمان این است که دست به مهندسی معکوس بزنیم و با ترسیم و تحلیل جایگاه فعلی کشورمان در منطقه و جهان، به عقب برگردیم و ظهور تدریجی، گام به گام و پوشیده این قدرت جدید را در شرایط تسلط دو ابر قدرت آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و پس از فروپاشی شوروی، شرح بدهیم.
جایگاه ایران در بحرانهای موجود
در حال حاضر، شش بحران مهم در جهان وجود دارد، که یک طرف همه این دعواهای بزرگ، آمریکا است. این بحرانها عبارتند از: 1) روسیه، 2) کره شمالی، 3) چین، 4) ونزوئلا، 5) فلسطین و 6) ایران.
این بحرانها از لحاظ اهمیت و پیچیدگی، با هم یکسان نیستند و به ترتیبی که در ادامه توضیح داده خواهد شد، ممکن است تک بعدی، دو بعدی و یا چند بعدی باشند.
بحران میان روسیه و آمریکا، تک بعدی و صرفا «نظامی- امنیتی» است. به طور مختصر، آمریکا پس از فروپاشی شوروی در سال 1991، قصد داشته است یک نظام جدید تک قطبی سلسله مراتبی را بر جهان تحمیل کند و لازمه این تحمیل سلطه، خلع سلاح کردن فدراسیون روسیه از سلاحهای غیرمتعارف و مطیع و منقاد کردن این کشور بوده است. اما روسیه به هر دلیلی، که در اینجا مورد توجه ما نیست، از این مطالبه آمریکا طفره رفته و همین مسئله، بحران کشداری را میان روسیه و غرب سبب شده است، که هنوز هم ادامه دارد. والا روسیه از لحاظ شکل سیاسی حکومت، هیچ مشکلی با آمریکا ندارد و هر دو کشور خود را به ارزشهای لیبرال دموکراسی مقید میدانند.
شاید گفته شود که بسیاری از حوزههای منازعه میان مسکو و واشنگتن، مثل اوکراین، رنگ و بوی سیاسی دارد. البته که این درست است، ولی باید به یاد داشته باشیم که مسئله اوکراین در منازعه میان روسیه و آمریکا، یک مسئله فرعی و تبعی است. بر اساس یک قاعده جا افتاده در نظام بینالملل، بحرانها در ابتدا معمولا یک بعد دارند و میان دو یا چند طرف محدود شکل میگیرند، اما با گذشت زمان، بحرانهای دیگری بر بحران نخست «بار» میشوند و بر شمار کشورها و طرفهای مداخلهکننده در بحران نیز افزوده میشود. این همان قاعدهای است که در ارتباط با بحران میان روسیه و آمریکا نیز اتفاق افتاده و کش دار شدن و طولانی شدن این بحران، سبب شده که بحران سیاسی(اوکراین) و بحران اقتصادی(مثل تحریم) هم بر بحران امنیتی اولیه بار شوند.
دعوای آمریکا با کره شمالی هم به سلاحهای هستهای و موشکهای دور برد پیونگ یانگ مربوط شده و علت این بحران نیز صرفا «نظامی- امنیتی» است.
ماهیت بحران و منازعه موجود میان چین و آمریکا هم «اقتصادی» بوده و اگر هر تحلیلگری بخواهد این بحران را کالبد شکافی و بررسی کند، باید مبنای تحلیل خود را مسائل اقتصادی و مبادلات تجاری فیمابین قرار دهد. در غیر این صورت، تحلیل درستی از این بحران به دست نخواهد داد.
ونزوئلا هم از لحاظ «ژئوپلیتیکی» برای آمریکا تبدیل به بحران شده است؛ واشنگتن مایل نیست در حیات خلوت خود، یعنی آمریکای لاتین، ساز مخالفی را بشنود. والا، ونزوئلا از لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی و غیره برای آمریکا خطر محسوب نمیشود. به مثال کشور ونزوئلا اگر همسایه ماداگاسکار در شرق قاره آفریقا میبود و سیاستهای مستقل و یا سوسیالیستی را جستوجو میکرد، آمریکا این همه حساسیتی که اکنون به ونزوئلا نشان میدهد، حساسیت نشان نمیداد.
بحران فلسطین نیز هر چند مزمن است و بیش از هفت دهه قدمت دارد، ولی باز هم تک بعدی و یا مسامحتا دو بعدی است و در دو وجه «اشغالگری» و «ژئوپلیتیک» خلاصه میگردد.
اما بحرانی که میان جمهوری اسلامی ایران و آمریکا و البته کل غرب جریان دارد، به طور همزمان سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی، ژئو پلیتیک و ایدئولوژیک است.
در حال حاضرایران کل تمدن مدرن غرب را به چالش طلبیده و به همین خاطر است که دنیای غرب نیز معمولا یکپارچه علیه ایران موضع میگیرد و یا دست به اقدام میزند. در حال حاضر برای همه روشن است که غرب هرگز از سر رضا تسلیم نخواهد شد، مگر این که نظام جمهوری اسلامی تغییر ماهیت بدهد و یا ماهیت خود غربیها عوض بشود.
بحران جاری میان ایران و آمریکا(و غرب) یک بحران «سیاسی» است، زیرا نظام جمهوری اسلامی بخش اعظم انباشتهای چند صد ساله سیاست مدرن را چه در حوزه نظری و چه عملی، مورد چالش قرار داده و بدیل متفاوتی را به جای مدرنیته ، در معرض دید جهانیان گذاشته و این برای آمریکا بزرگترین خطر است.
بحران موجود میان ایران و آمریکا، یک بحران «فرهنگی» است، چون ایران خداباوری و سبک زندگی معنوی و کاملا متفاوتی را ترویج میکند.
این بحران، «اقتصادی» است، بدین خاطر که ایران اسلامی به جای سود محور دانستن اقتصاد، آن را اخلاق محور میداند و با استثمار ملتها و اقشار ضعیف جامعه توسط شرکتهای بزرگ و سرمایهداران، مخالف است.
بحران میان دو طرف یک بحران «ژئو پلیتیک» است، زیرا بحرانی است که در حساسترین نقطه دنیا و یا «قلب جهان» جریان دارد و اگر اهمیت ذخایر سوختهای فسیلی را هم فاکتور بگیریم، موقعیت جغرافیایی منطقه آسیای غربی را نمیتوان نادیده گرفت. این اهمیت تا آنجاست که تاریخ ثابت کرده هر قدرتی که بر این منطقه مسلط شود، بر کل جهان نیز تسلط پیدا میکند.
اما این بحران از همه مهمتر، یک بحران «ایدئولوژیک» است؛ انقلاب اسلامی ایران تمامیت مدرنیسم را در دو شاخه اصلی لیبرالیسم و ماتریالیسم دیالکتیک، به چالش کشیده است. در تاریخ مدرن، خدا و مذهب به زعم «فردریش نیچه»، مرده بودند و از نگاه «کارل مارکس» نیز افیون تودهها هستند و نه تنها محرک هیچ انقلابی شمرده نمیشوند، بلکه اصولا ترمز و بازدارنده قیام و اعتراض هم محسوب میشوند. ولی مردم ایران با تکیه بر خدا و مذهب، قیام کرده و عملا نشان دادهاند که همه ادعاهای غرب و مدرنیسم، مشتی ادعا و حدس و گمان بوده است.
اما به هر حال، نکتهای که در اینجا وجود دارد و به بحث ما نیز مربوط میشود، این است که خطراتی را که جمهوری اسلامی اکنون و با این گستردگی برای کل غرب ایجاد کرده، در سال 1357 نه مشاهده میشده و نه قابل پیشبینی بوده است. اگر مقامات آمریکایی و اروپایی از قبل میدانستهاند که پیروزی انقلاب اسلامی، یک بحران بزرگ و خطرناک چند وجهی را برای آنها به ارمغان خواهد آورد، آیا اجازه میدادند که این انقلاب پیروز بشود؟ آیا آن را در همان نطفه خفه نمیکردهاند؟ آیا مقامات فرانسوی در سال 1357 اجاز میدادند که امام خمینی(ره) وارد این کشور بشود و در «نوفل لوشاتو» اقامت کند؟ طبیعی است که غربیها بر اساس سود و زیان خود عمل میکردهاند و همان زمان به طور یکپارچه مقابل این انقلاب میایستاده و آن را هم مثل نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، به شکست میکشاندهاند. بنابراین و در یک جمعبندی، انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران موفقیت و اقتدار فعلی خود را مرهون همان دو رمزماندگار تاریخی است که قبلا گفتهایم؛ «پوشیدگی» و «تدریج».
قطبهای قدرت در منطقه
در ارتباط با مبحث بحرانها، شاید این سوال مطرح شود که چرا از کشورهایی مثل سوریه، افغانستان، یمن، بحرین، اوکراین و دیگر مناطق ناآرام دنیا، سخنی به میان نیامده است؟ دلیلش این است که این بحرانها یا نسبت به بحرانهای بزرگتر دیگر فرعی محسوب میشوند و تابع هستند و یا اصولا، آن اهمیت لازم را ندارند. بحران سوریه هر چند هزینههای جانی و مالی زیادی به همراه داشته است ، ولی نسبت به بحران فلسطین و ایران، یک بحران فرعی محسوب میشود و آمریکا و رژیم صهیونیستی با هدف ایجاد شکاف در محور مقاومت و غلبه بر ایران و مقاومت ضد اسرائیلی، در سال 2011 جنگ داخلی در سوریه را کلید زده بودند. در ارتباط با بحرانهای افغانستان، بحرین و یمن هم باید گفت که این بحرانها هر چند برخاسته از تحولات داخلی خود این کشورها هستند، ولی تا حدود زیادی ، پیامد بحران فلسطین و بحران بزرگ ایران و آمریکا به شمار میروند و در حقیقت، آتش تحولات منطقهای، دامن آنها را نیز گرفته است. بحران اوکراین هم اگرچه برای خود ریشههای تاریخی دارد، ولی در حال حاضر، خصومتهای جاری میان روسیه و آمریکا، آن را ملتهب کرده است . اگر این خصومتها فروکش بکند، مستقیما بر بحران اوکراین اثر مثبت و آرامکننده خواهد گذاشت.
اما، اکنون در منطقه غرب آسیا به طور کل سه قطب وجود دارد؛ روسیه، ایران و آمریکا. در ارتباط با کشور روسیه باید گفت به دلایلی که به بحث ما مربوط نمیشود، پای این کشور به منطقه کشیده شده است. اگر آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، ناتو را منحل میکرده و دست از سر فدراسیون روسیه برمیداشته است و اگر در منطقه غرب آسیا مداخله نمیکرده، روسیه نیز وارد منطقه نمیشده است. اما به هر حال، روسیه اکنون در منطقه، با جمهوری اسلامی ایران همسو بوده و به نظر نمیرسد که این ائتلاف و همسویی در آینده نزدیک به هم بخورد.
ایران در منطقه غرب آسیا یک قدرت نوظهور بومی با قدرت نرم بسیاربالا و قدرت سخت در خور توجه است. قدرت نرم کشورمان فرامنطقهای بوده و تا اروپا و آمریکای لاتین هم تاثیرگذار است.
علاوه بر قدرت نرمی که جمهوری اسلامی دارد، واشنگتن قدرت سخت ایران را هم نمیتواند نادیده بگیرد. این کشور قدرت سخت خود را مدیون تحولات تدریجی دریک بازه زمانی طولانی است. آمریکا که در سال 2011 که جنگ نیابتی را در سوریه راه انداخته، قدرت نرم و سخت ایران را نادیده گرفته بود. هدف از راه اندازی این جنگ ، بر اندازی نظام «بشار اسد» بود، آمریکا همچنین میخواست کار حزب الله لبنان را یکسره کند و در نهایت، به عمر نظام جمهوری اسلامی ایران خاتمه دهد. اما در کمال ناباوری، پاشنه در به سمت مخالف چرخید ؛ نه تنها آمریکا و متحدانش، شکست تلخ و خفت باری را متحمل شدهاند، بلکه نیروهای مقاومت نیز اکنون در مرزهای سوریه علیه ارتش رژیم صهیونیستی صفآرایی کردهاند.
بنابراین، بی دلیل نیست که در حال حاضر «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا و همه دستیارانش به همراه دولتهای اروپایی، با عجله و از سر دستپاچگی، روی ایران متمرکز شدهاند و به زعم خودشان، میخواهند به طریقی جلوی جمهوری اسلامی را سد کنند. همین سراسیمگی غرب نسبت به ایران و برگزاری همایش در لهستان، به تنهایی ثابت میکند که چه خبر است و جایگاه ایران تا کجا ارتقا یافته است.
همانطور که گفته شد، جمهوری اسلامی ایران یکباره به این جایگاه نرسیده و این موقعیت حاصل یک روند آرام، بطئی و پوشیده بوده است. شرایط فعلی آمریکا و اروپا مثل داستان قورباغهای است که درون آب دیگ بوده و گرم شدن تدریجی آب را جدی نمیگرفته و زمانی فهمیده که آب دارد میجوشد که کار از کار گذشته بود!
در هر حال، موقعیت فعلی جمهوری اسلامی ایران با موقعیت دهههای گذشته آن و به ویژه ایران قبل از انقلاب، بسیار متفاوت است. برای اینکه بدانیم قبلا در کجا قرار داشتهایم و چه تحولاتی به صورت تدریجی و پوشیده رخ داده که به اینجا رسیدهایم، تحولات را از قبل از انقلاب به این سو دنبال میکنیم.
ایران جزیره ثبات
اوضاع و احوال جهان در دهه 1350 (1970 م.) محصول تحولات و رویدادهایی بوده که در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم و پس از آن رخ داده است. به عبارت بهتر، «نظم جهانی» حاکم بر جهان دهه 1350، محصول همین رویدادها است.
تحولات جهانی از سالهای میانی جنگ جهانی دوم تا سال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی(1991) به طور کل متاثر از اتحاد ابتدایی و اختلاف بعدی میان شوروی و آمریکا بوده است؛ در مرحله اتحاد، سازمان ملل در سال 1945 تاسیس و جایگزین جامعه ملل شده است.
اما، از آنجا که از لحاظ ایدئولوژیکی، میان اتحاد شوروی و آمریکا، شکاف بزرگی وجود داشته است، این اتحاد عمق استراتژیک نداشته و خیلی زود میان این دو کشور، که یکی پرچمدار کمونیسم در جهان و دیگری نماینده لیبرال دموکراسی بوده، شکاف افتاده و رقابت سختی میان این دو ابر قدرت در گرفته بود و این رقابت نیز کم کم به جنگهای نیابتی علیه یکدیگر تبدیل شد و این چیزی است که از آن تحت عنوان «جنگ سرد» یاد میکنند.
اتفاقا، کشمکش دولت مرکزی ایران و کمونیستهایی که در صدد تجزیه استان آذربایجان از سرزمین اصلی بر آمدند، تبدیل به اولین منازعه میان شوروی و آمریکا در همان سال 1945 شد. این قضیه به همراه تقسیم آلمان به شرقی و غربی و دیگر مسائل، باعث شدند که عملا یک نظام جهانی دو قطبی شکل بگیرد و با اتفاقاتی که بعدا در شبه جزیره کره، هندوچین، یمن، کوبا، یونان و سایرمناطق افتاده بود، جنگ میان جنبشها و کشورها به نیابت از آمریکا و شوروی در اطراف و اکناف جهان درگرفت و حتی در جنگ ویتنام، آمریکا مستقیما علیه کمونیستها وارد نبرد شد.
هر چند در این شرایط و در اوج جنگ سرد، در سال ۱۹۶۱ میلادی نیروی سومی تحت عنوان «جنبش عدم تعهد» در «بلگراد» پایتخت یوگسلاوی سابق تأسیس شد. اما جنبش مذکور در شرایط آن زمان، بیشتر یک وضعیت انفعالی داشته و نمیتوانست اعضای خود را از فشارهای دو ابر قدرت جهان مصون نگه دارد. به همین خاطر، بیشتر کشورهای عضوجنبش عدم تعهد، به یکی از این دو ابر قدرت نیز به شدت وابسته بودند. مثل رژیم محمدرضا شاه که علیرغم اطاعت کامل از آمریکا، در جنبش عدم تعهد هم عضو بوده است!
در دوران جنگ سرد آمریکا در واقع، کل رژیم شاه را به عنوان ابزار و مهرهای برای مقابله با نفوذ شوروی میدیده است. بر اساس همین نگاه بود که « ادوارد کندی» رئیسجمهور آمریکا در دهه 1970، اصلاحات ارضی را در داخل ایران به اجرا درآورد تا تفکرات کمونیستی به داخل کشور نفوذ نکند. در خارج از مرزها نیز ایران با هدایت آمریکا، عضو پیمان «سنتو» شد. این پیمان متشکل از ایران، عراق، ترکیه و پاکستان بوده است. این پیمان، پیمان «سیتو» در شرق را به پیمان ناتو در غرب وصل میکرد و بدین ترتیب، کمربند امنیتی در اطراف اتحاد شوروی کامل میشد.
در مجموع، رژیم شاه از لحاظ سیاسی هیچ اختیاری از خود نداشت و آمریکا این رژیم را در جنگهای نیابتی و رقابتهای خود علیه شوروی به کار میگرفته است. «حسین فردوست» که دوست صمیمی و نزدیک شاه بود، درجلد اول کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، مطالب جالبی را در مورد وابستگی شدید شاه به آمریکا ذکر میکند. بر اساس نوشتههای این کتاب، آمریکاییها مخفیانه جزواتی را به شاه میرساندند تا او آنها را مطالعه کند و از این طریق، وظیفه و خط و مشی خود را بشناسد. شاه نیز پس از مطالعه، جزوات را به فردوست میداد تا آنها را بسوزاند.
در آذر سال 1351 ایران با اشاره آمریکا، به منطقه «ظفار» در کشورعمان نیرو فرستاد و این نظامیان با چریکهای چپگرا در آنجا جنگیدهاند. در دهههای 1960 و 1970 نیز کشور ایران به ترمینال و مسیر لجستیکی نیروهای آمریکایی اعزامی به شبه جزیره کره و ویتنام تبدیل شده بود.
در مجموع، ایران دهه 50 یک نیروی بومی مطیع و پیرو آمریکا بوده است و واشنگتن همان طور که روی کشورهایی مثل کره جنوبی و یونان برای مقابله با نفوذ اتحاد شوروی و برای تسلط بر مناطق مهم و استراتژیک جهان، حساب باز کرده بود، به ایران هم، چنین نگاهی داشت و اصولا منافع ملت و کشور ایران را در نظر نمیگرفت. نگاه مقامات آمریکایی به ایران به عنوان ژاندارم منطقه، به قدری مثبت و از سر اطمینان بود که «جیمی کارتر» رئیسجمهور وقت آمریکا، طی یک سخنرانی در 10 دی 1356، ایران را «جزیره ثبات» و حتی شاه را «محبوب ملت» خوانده بود.
کارتر در شرایطی این اظهارات را بر زبان آورد که سه روز بعد، اولین جرقه انقلاب اسلامی با تظاهرات مردم قم، زده شد و یک سال بعد نیز در 26 دی 1357، شاه از ایران فرار کرد.
لایه نخست؛ بالفعل شدن قدرت انقلاب
اظهارات کارتر به خوبی نشان میدهد که مقامات آمریکایی اصلا فکر نمیکردهاند رژیم شاه بر اثر یک انقلاب داخلی واژگون شود.
این اظهارات همچنین، نشان میدهد که علیرغم اشراف نهادهای سیاسی و جاسوسی آمریکا بر ایران، تحولات داخلی کشور و قدرت رهبری و بسیجکنندگی روحانیت و مرجعیت از نگاه آنها مکتوم مانده بود. این غفلت آمریکا، سر آغاز تحولات تدریجی بعدی انقلاب اسلامی ایران است.
آمریکاییها در مقطع وقوع انقلاب به این صرافت افتاده بودند که در هر حال، این انقلاب روی داده و به جای مقابله، بهتر است که با آن همراه شوند. سپس و در شرایطی که انقلابیون از شور حرارت افتادهاند، میتوان از طریق کودتا و یا به وسیله عناصر فرصتطلب و سازشکار، جمهوری اسلامی ایران را به وضعیت سابق برگرداند.
اما، تحولات تدریجی بعدی و عبور موفق انقلاب از توطئهها و گردنههای خطرناکی چون کودتای نوژه، تجزیهطلبی در ترکمن صحرا و کردستان، دولت موقت متمایل به آمریکا، و به ویژه جنگ تحمیلی هشت ساله، لایههای قدرت نظام و مردم انقلابی یکی پس از دیگری رو شد و در این میان، رهبری بیبدیل امام خمینی و اطاعت ملت ایران از او، مقامات آمریکایی و غربی را متحیر و به شدت نگران کرد. آنها تازه فهمیدند که رودست خوردهاند. اما، کار از کار گذشته بود و آمریکاییها حتی در مقابل تسخیر سفارتشان به دست دانشجویان پیرو خط امام، نتوانستند کاری بکنند.
موضعگیریهای قاطع رهبر انقلاب علیه ابر قدرتها به ویژه آمریکا، شکست طرح رام سازی از طریق لیبرالهای داخلی، شکست توطئه کودتای نوژه، فتح موفق و بدون پیامد لانه جاسوسی آمریکا و خصوصا، شکست قدرتها در جنگ هشت ساله تحمیلی که همگی دومینو وار و یکی پس از دیگری رخ میدادند، از یک طرف باعث ورزیدگی و قدرتگیری تدریجی نظام شد و از طرف دیگر، سبب شد که ابر قدرتها بفهمند با یک خطر واقعی روبرو هستند.
با این حال، آمریکا و کشورهای اروپایی و غربی هنوز فکر میکردند که میتوانند از هژمونی خود در سطح جهان بهره ببرند. و با توجه به تسلطی که بر نهادهای سیاسی و مالی جهان دارند، ایران را از دورخارج کنند.
تا این مقطع هر چند پیام انقلاب ایران از مرزها عبور کرده، ولی جمهوری اسلامی به استثنای حمایت از جنبشهای لبنانی و فلسطینی، بیشتر سرگرم مسائل داخلی خود بوده است. به بیان دیگر، هنوز آمریکا از پیامدهای انقلاب و ابعاد دو قدرت نرم و سخت نظام آگاهی نداشته است و البته، این جنبهها برای مسئولان نظام و مردم ایران هم مکتوم بودهاند.
لایه دوم؛ شکوفایی علمی
با پایان جنگ و آغاز دهه 1370، در حالی که ایران هنوز از عوارض جنگ هشت ساله خارج نشده بود، مرحله جهش علمی آغاز شد؛ در این مقطع اتفاقاتی که در حوزههای علم ژنتیک، سلولهای بنیادی، علم نانو ، ساخت موشک و عرصههای مشابه میافتاد، آن هم در شرایط تحریم و تحمل خصومتهای جور واجور غربیها، ناظران را متعجب کرد و این اتفاقات علمی به و مردم ایران هم دلگرمی داد.
اما، خیز برداشتن جمهوری اسلامی ایران به سمت انرژی هستهای و توانی که دانشمندان ایرانی در این حوزه از خود نشان داده بودند، غرب را یکپارچه به واکنش واداشت و آنها تلاش کردند که راه هسته ای شدن را مقابل ایران سد کنند. ولی، غربیها هر چند ایران را وارد یک مسیر ماراتنی مذاکرات دیپلماتیک کرده بودند، بالاخره نتوانستند این کشور را از ورود به باشگاه هسته ای جهان باز بدارند.
تا این مرحله جمهوری اسلامی ایران تبدیل به نظامی شد که چند ویژگی اساسی داشت؛ مشروعیت، ثبات و امنیت داخلی، توسعه یافتگی نسبی در حوزه علوم سخت و رهبری معنوی جوامع اسلامی و حتی غیر اسلامی در مواجهه با غرب. با این بسترسازیهای اولیه، زمینه برای ورود ایران به منطقه فراهم شد و بالاخره اشتباه استراتژیک آمریکا در سال 2011 و کلید خوردن بحران سوریه، این زمینه را نیز فراهم کرد؛«عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».
لایه سوم؛ ورود به فاز رهبری در منطقه
حضور تعیینکننده جمهوری اسلامی ایران در بحران سوریه و واکنش قاطع نیروی موشکی ایران به حملات پراکنده داعش، غرب را با لایه جدیدی از قدرت این کشور مواجه کرد.
در سال 2011 که جهان عرب با قیام و جنبش سراسری مواجه شد، آمریکا و متحدانش سعی کردند این جریان جدید را از مسیر اصلی خود منحرف کرده و از آن در سوریه به نفع خودشان استفاده بکنند. به همین خاطر، رسانههای غربی وعربی دست به کار شدند و نام «بهار عربی» را بر این قیام سراسری گذاشتند.
بهار عربی قبل از هر چیز، یادآور انقلابهای رنگی و مهندسی شده در کشورهای مختلف بود. هدف ظاهری این انقلابها، ایجاد دموکراسی و مردمسالاری است، ولی هدف اصلی و واقعی آنها، خلع ید کردن مردم از رقم زدن سرنوشت خود، و سپردن این سرنوشت به دست آمریکا است.
در ماجرای بحران سوریه هم از همان نخست و زمانی که آمریکا به همراه رژیم صهیونیستی و رژیمهای مرتجع عربی وارد میدان شدند، و پای گروههای تکفیری مثل داعش و القاعده و جبهه النصره را به خاک سوریه باز کردند، مشخص شد که آمریکا چه آشی را قرار است برای سوریه و منطقه بپزد و چه سوداهای خطرناکی را در سر دارد.
آمریکا میخواست با سرنگون کردن دولت بشار اسد، جنبش حزبالله را منزوی کند و ایران را نیز تحت فشارهای شدیدتر قرار دهد. در مجموع، هدف نهایی پروژه آمریکا در سوریه، فروپاشی مقاومت و برطرف کردن خطر از مقابل رژیم صهیونیستی بوده است.
در چنین شرایطی بود که ایران و جنبش حزبالله فعالانه جانب دولت سوریه را گرفتند و روسیه نیز هرچند از ابتدا، حامی نظام سوریه بوده و سلاح در اختیار ارتش این کشور قرار میداده است، ولی از 9 مهر 1394 نیروی هوایی ارتش روسیه به فرمان «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور این کشور، در سوریه فعال شد.
در کل، ایستادگی روسیه در برابر آمریکا، نفوذ و تدابیر میدانی ایران، جانفشانی نیروهای مقاومت و نبردهای منظم و کلاسیک ارتش سوریه در مقابل تروریستها، کمر آمریکا را در سوریه شکست. این شکست به قدری خفت بار بود که حتی متحدان آمریکا در منطقه به هراس افتادند و نسبت به آینده خود، نگران شدند.
در هر حال، پیروزی قاطع ایران و مقاومت در بحران سوریه، یک نقطه عطف در روابط بینالملل و طلیعه شکلگیری یک نظام جهانی جدید است. در این نظام جهانی، رژیمهای وابسته عربی و رژیم صهیونیستی جایی نخواهند داشت، و جهان دوره جدید و متفاوتی را تجربه خواهد کرد.
لایه آخر؛ ایران پس از بحران سوریه
این روزها اعترافات سیاستمداران و رسانههای غربی در مورد ایران، واقعا شنیدنی است. سیاستمدارانی که عمری را در دشمنی با ایران سپری کردهاند، الان از سر عجز و درماندگی، حرفهایی را بر زبان میآورند که تا همین چند سال قبل امکان نداشت این حرفها را بزنند. اکنون شتابزدگی و دستپاچگی در رفتارهای ضد ایرانی دستیاران «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا، کاملا مشهود است. نشریات معتبری مثل «تاگس اشپیگل» آلمانی، «فیگارو»ی فرانسوی، «گاردین» انگلیسی، «نیویورک تایمز» و «واشنگتن پست» آمریکایی کمتر روزی است که درباره جایگاه مستحکم و قدرت منطقهای ایران، مطلبی را ننویسند. به عنوان مثال، روزنامه «تاگس اشپیگل» همین 24 دی گذشته نوشت: عملا ایران برنده بزرگ ژئو استراتژیک سالهای گذشته است. نظام جمهوری اسلامی با وجود همه مخالفتها و مقاومتها، توانسته نفوذ سیاسی و نظامی خود در منطقه را به طور مداوم افزایش دهد. هدف بلندپروازانه ایران برای ایجاد یک نوع هلال شیعی(البته منظورش همان محورمقاومت است) در منطقه خلیج فارس، بیش از پیش به تحقق نزدیکتر میشود. در بخش دیگری از مطلب این روزنامه آمده است: بعد از لغو توافق هستهای ایران از طرف (دونالد) ترامپ، حالا رئیسجمهور آمریکا میخواهد جمهوری اسلامی را با همه ابزارها به زانو درآورد، اما در حال حاضر به نظر نمیرسد که وی بتواند این کار را به سرعت انجام دهد. این گونه حقایق و اعترافات را در نشریات و روزنامههای غربی به وفور میتوان دید. واقعیت هم این است که ایران اکنون به قدرت برتر منطقهای تبدیل شده است و دربازار کشورهایی مثل افغانستان و عراق، حضور پر رنگ دارد. اکنون رژیم نامشروع اسرائیل عملا به محاصره ایران و نیروهای مقاومت در آمده است. به گفته ژنرالها و کارشناسان صهیونیست، در صورتی که جنگ دیگری میان اسرائیل و حزبالله در بگیرد، اسرائیل به طور همزمان با یک حمله گاز انبری و همه جانبه از جنوب و شمال(حماس و حزبالله) و شمال شرق(سوریه) مواجه خواهد شد. از این پس و در یک نبرد جدید، اسرائیل مجبور است با ارتش آماده و قدرتمند سوریه در بلندیهای جولان، قنیطره و درعا هم دست و پنجه نرم کند.
آمریکا به زودی مجبور میشود در منطقه غرب آسیا را ترک کند؛ چرا که طی دو دهه اخیر، عملا در عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، لبنان و یمن شکست خورده است. متحدان منطقهای واشنگتن مثل ترکیه، عربستان و قطر دیگر مثل قبل، به قدرت مطلق آمریکا در منطقه باور ندارند و حتی از این کشور دلخور هم هستند.
از لحاظ قدرت نرم نیز ایران در منطقه حرف اول را میزند؛ آمریکا نه تنها دلها را فتح نکرده، بلکه آمریکا به نماد ظلم و جنایت و اشغالگری تبدیل شده است و لیبرال دموکراسی حتی دیگر برای خودغربیها هم آن جذابیت سابق را ندارد. نمونهاش، حمایت بخش اعظم جامعه فرانسه، یعنی مهد لیبرال دموکراسی، از جنبش ضد لیبرالی و ضد سرمایهداری «جلیقه زردها» است.
در هر صورت، چه بپذیریم و چه نپذیریم، آینده به ایران، مقاومت و کشورهای مستقل لبخند میزند و ما باید خود را برای آینده آماده بکنیم.
نتیجهگیری
جمهوری اسلامی ایران اکنون و در 40 سالگی خود، به یک قدرت منطقهای تبدیل شده است. این کشور هیمنه آمریکا را در هم شکسته و موجودیت رژیم نامشروع اسرائیل را نیز به خطر انداخته است. علاوه بر آموزههای اسلامی، اصالت انقلاب و رهبری داهیانه امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب، که در این قدرت یابی جمهوری اسلامی ایران نقش داشته اند ودارند، از منظر تاریخی دو نیروی مرموز در ظهور انقلاب اسلامی و اعتلای آن، نقش بازی کردهاند؛ «پوشیده بودن» و «تدریج».
همانطورکه اشاره شد، ایران چهار مرحله ثبات، جهش علمی، توسعه صنایع دفاعی و ورود مقتدرانه به معادلات منطقهای را آرام آرام و به تدریج از سر گذرانده تا به اینجا رسیده است.
جمهوری اسلامی ایران در طی این مسیر، قابلیتهایی را از خود بروز داده که حتی رهبران انقلاب نیز نمیتوانستند آنها را پیشبینی بکنند.
اما، نکته این است که خود این تدریجی بودن و پوشیده بودن، ضامن صیانت از انقلاب بوده است. چرا که دشمن را پیشاپیش از آینده با خبر نکرده و انقلاب اسلامی به تدریج خطرش را برای نظام سلطه آشکار کرده است.
اگر بخواهیم برای روحیات و ذهنیتهای چهل ساله دشمن، دیاگرامی را ترسیم کنیم، از آرامش مطلق به نگرانی کامل میرسیم. میان این میزان آرامش و به کارگیری منابع علیه ایران هم ارتباط وجود داد.
آمریکا هرچند در سال 1357 برای سرکوب انقلاب، منابع موثرتری را در اختیار داشته، ولی از ناحیه انقلاب کمتر نگران بوده و به اصطلاح، آن را جدی نمیگرفته است. اما، در دورههای بعد، هرقدر این نگرانی بیشتر شد، آمریکا آن منابع سابق را در اختیار نداشته و اکنون هم شرایط به جایی رسیده که نگرانی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران در اوج خود است، ولی این کشور برای مقابله با ایران، منابعی در اختیار ندارد! و این همان سنت الهی است که در تاریخ تکرار میشود.