بعثت انبیاء از نگاه وحی و عقل
مسائل و مباحث كلامى و اعتقادى از جهت روش شناسى، يكسان نيستند. پارهاى از آنها فقط با استدلال عقلى و برخى ديگر فقط با دلايل نقلى و دسته سوم، با براهين عقلى و دلايل نقلى اثباتپذيرند.
مسئله ضرورت بعثت انبياء تنها با برهان عقلى اثبات میشود. اگر با آيات و روايات و دلايل نقلى به اثبات آن بپردازيم، مشكل دور لازم میآيد؛ زيرا در اين صورت اثبات ضرورت بعثت انبياء بر آيات و روايات توقف دارد و اثبات حجّيت آيات و روايات نيز به ضرورت بعثت انبياء متوقف است.
اين مطلب مورد اتفاق متكلمان شيعه و معتزله است؛ ولى اشاعره كه منكر حسن و قبح عقلىاند به استدلال عقلى در اين مسئله توجه نكردند، زيرا لازمه اين استدلال قبول حسن و قبح عقلى است.
شايان ذكر است كه تمسك ما به آيات قرآن و روايات پيشوايان دين در مسئله ضرورت بعثت انبياء ، از باب تعبد و استدلال به دلايل نقلى نيست، بلكه گاه میتوان از اين آيات و روايات براهين عقلى استخراج كرد. به عبارت ديگر، با نگاه بيرون دينى به قرآن، نيازمندى به پيامبر را به صورت عقلى میپذيريم؛ به هر حال، قرآن از زواياى گوناگونى بعثت انبياء را لازم و ضرورى شمرده است و مسائلى همچون: تثبيت و تكميل توحيد، اميدوارى به قيامت، رفع اختلاف، فصل خصومت، اجراى عدالت در جامعه بشرى، اتمام حجت، تزكيه، تعليم كتاب و حكمت و ... را به عنوان فلسفه بعثت پيامبران بيان کرده است.
اهداف بعثت پیامبران در قرآن
1. بعثت انبياء براى عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت
الف): « ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب نماييد.»(1)
ب):» و به سوى قوم عاد برادرشان، هود را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! (تنها) خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست. آيا پرهيز کارى نمیكنيد؟!»(2)
انبياء ، علاوه بر تشويق مردم به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت و بتهاى ساختگى، پرهيز از طاغوت و بت نفس را نيز توصيه میكردند، كه بدترين بت، بت نفس آدمى است. تبعيت از هوا و هوس و تمايلات نفسانى، آدمى را از قرب الهى و صراط مستقيم دور میسازد و به انحراف و اعوجاج میكشاند و انسانها در عصر جديد بيشتر از گذشته گرفتار بتپرستىاند. تاريخ گواهى میدهد كه هر گاه مردم از انبياء فاصله گرفتند، گرفتار شرك و طاغوت شدند.
2. حكومت و داورى به حق ميان مردم
«اى داود! ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد؛ كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.»(3)
چه بسيار احكامى كه اگر انسان بخواهد از طريق تجربه، به حسن و قبح و بایدها و نبایدهای آنها پى ببرد، گرفتار ضرر جبرانناپذير بشود؛ حقايقى كه به يك معنا، تجربه ناپذيرند و با تجربه آنها گوهر آدمى متلاشى میشود، مثل روابط جنسى كه در اسلام حكم به محدوديت آن آمده است، اگر حكمش به دست تجربه بشرى نهاده شود، ارزش ذات و گوهر انسانى را تنزل میدهد و بعد از كشف ضررهاى آزادى جنسى، توان جبرانش از بشر گرفته میشود.
3. ايجاد عدالت اجتماعى توسط مردم
- « ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.»(4)
4.تعليم كتاب و دستورهاى الهى و حكمت
- « همانگونه كه رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمیدانستيد به شما ياد دهد.»(5)
5. خروج کردن مردم از ظلمت به نور
«(این) كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكىها به سمت روشنايى، به فرمان پروردگارشان درآورى، به سوى راه خداوند توانا و ستوده.»(6)
6. اتمام حجت بر مردم
- «پيامبرانى كه بشارتدهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند و خداوند توانا و حكيم است.»(7)
7. زنده كردن آدميان
- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد؛ خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد، هنگامى كه شما را به سوى چيزى میخواند كه شما را حيات میبخشد.»(8)
8. امر به معروف و نهى از منكر و بيان احكام و حلال و حرام الهى
- «همانها كه از فرستاده خدا، پيامبر امّى، پيروى میكنند؛ پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است، میيابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد و از منكر باز میدارد، اشياى پاكيزه را براى آنها حلال میشمرد و ناپاكىها را تحريم میكند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، برمیدارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و يارىاش كردند و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند.»(9)
9. رفع اختلافها
- «مردم، قبل از بعثت انبياء ، يك امت بودند. خداوند به جهت اختلافى كه در ميان آنان پديد آمد، انبياء يى به بشارت و انذار برگزيد و با آنان كتاب را به حق نازل فرمود، تا طبق آن در ميان مردم و در آنچه اختلاف كردهاند حكم كنند، اين بار در خود دين و كتاب اختلاف كردند و اين اختلاف پديدار نشد، مگر از ناحيه كسانى كه انگيزه حسادت داشتند. در اين هنگام بود كه خدا كسانى را كه ايمان آوردند، در مسائل مورد اختلاف، به سوى حق رهنمون شد و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت میكند.»(10)
مرحوم علامه طباطبایى، در تفسيرالميزان، جلد دوم، ذيل اين آيه میفرمايد: انسان به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است و در آغاز اجتماعش يك امت بود، اما همان فطرت وادارشان كرد تا براى جذب منافع خود با يكديگر اختلاف نمايند. در اينجا براى برطرف كردن اختلافها به وضع قوانين نيازمند شدند. اين قوانين لباس دين به خود پوشاند و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب شد تا مردم از آن طريق مهذّب شوند و به همين سبب، پيامبران مبعوث شدند؛ و رفته رفته، در دين نيز اختلاف پديدار شد، شعبهها و حزبها پيدا شد، ولى اين اختلافها بعد از تشريع دين، به جز دشمنى و ظلم و طغيان، منشأ ديگرى ندارد. پس اختلافها دو قسم است: نخست، اختلاف در دين، كه سرمنشأ آن ستمگرى و طغيان است و دوم، اختلافى كه منشأش فطرت و غريزه بشرى است. اختلاف دوم كه همان اختلاف در امر دنياست، باعث تشريع دين شد؛ و خدا به وسيله دين خود، عدهاى را به سوى حق هدايت كرد و حق را روشن ساخت؛ پس دين الهى تنها وسيله سعادت براى نوع بشر است و حيات بشرى را اصلاح میکند.
علامه طباطبایى در توضيح اختلاف دوم میفرمايد: هر انسانى داراى قريحهاى است كه میخواهد انسانهاى ديگر را استخدام و از آنها بهرهكشى كند، بر اين اساس، اختلاف و سرانجام هرج و مرج ظاهر میشود و انسانيتِ انسان را به هلاكت میكشاند؛ پس انسانها در عين اينكه در جهتى اتحاد دارند، از جهت ديگر اختلاف دارند. اختلاف در احساسات و ادراكات باعث میشود كه هدفها و آرزوها هم مختلف گردند و در نتيجه، اختلاف در افعال و اختلال در نظام اجتماعى پديدار شود؛ در اينجا ضرورت تشريع قوانين كليهاى كه عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود و صاحب حق را به حقش برساند آشكار میشود.
ضرورت بعثت انبياء در كلام ائمه اطهار(ع)
مرحوم كلينى(11) پنج حديث در باب لزوم بعثت انبياء و حجتهاى الهى بيان كرده است، يكى از آنها حديث هشام بن حكم است كه میگويد:
امام صادق(ع) به زنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راهى ثابت میكنى؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوقات، برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را ببيند و لمس كند و بىواسطه با يكديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوقات و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافع و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهىكنندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيدههاى خلق او باشند. حكيمانى هستند كه به حكمت، تربيت شده و مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند، در احوال و اخلاق، شريك ايشان نباشند؛ و از جانب خداى حكيم دانا به حكمت مؤيد باشند. سپس آمدن پيامبران در هر عصرى به سبب دلايل و براهينى كه آورده اند ثابت شود تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه الهى دارد خالى نماند.
نتيجه آنكه تحقق هدف آفرينش انسان، كه همان معرفت مبدأ، معاد و ساير مجهولات است، بدون بعثت انبياء محقق نمیشود. خداوند سبحان بر اساس حكمت خود و قابليتهاى انسان در پذيرش دعوت، پيامبران را مبعوث کرد تا توحيد و يكتاپرستى و اميدوارى به آخرت را به انسانها بياموزند و اختلافها و خصومتهاى مردم را رفع سازند و با تبشير و انذار مردم و تشكيل حكومت دينى و آموزش كتاب و حكمت، بربندگان اتمام حجت کنند.
ضرورت بعثت پیامبران از ديدگاه متكلمان و حكما
متكلمان اسلامى بر اساس اصل حسن و قبح عقلى و قاعده لطف، به اثبات مسئله ضرورت بعثت پيامبران پرداختهاند. آنان میگويند:
بعثت انبياء ، به جهت بيان زشتى و زيبايى افعال و احوال قيامت، لطف است و لطف (احسانى كه بندگان را با حفظ اختيار، به طاعت خدا نزديك و از معصيت او دور میسازد) حسن عقلى دارد و آنچه عقلا حسن و نيكو باشد، بر خداوند واجب است.(12)
استاد مصباح در كتاب راهنماشناسى، براى اثبات ضرورت بعثت انبياء ، از برهانى استفاده میكند كه از سه مقدمه تشكيل شده است:
1. هدف آفرينش انسان، تكامل اختيارى است؛
2. تكامل اختيارى انسان در گرو افعال اختيارى است؛
3. شناختهاى عقلى و حسى انسان براى تشخيص راه كمال و سعادت كافى نيست؛
4. پس خداوند میبايست راه ديگرى غير از حس و عقل را براى رساندن انسان به كمال نشان دهد.(13)
فيلسوفان اسلامى همچون ابن سينا، با ذكر مقدماتى كه ناظر بر جنبه اجتماعى انسان است، بر لزوم بعثت انبياء استدلال كردهاند:
1. انسان به زندگى اجتماعى تمايل دارد؛ انسان به لحاظ فطرى و طبيعى و شايد به دليل مدنى بالطبع يا مستخدم بالطبع بودن، متمايل به زندگى اجتماعى است، و يا اينكه انسان كمالجو میباشد و تكامل و ترقى انسان با زندگى اجتماعى امكانپذير است؛
2. زندگى اجتماعى و دسته جمعى به قوانين اجتماعى نيازمند است، زيرا هر انسانى به مقتضاى غريزه سودجويى تلاش میكند تا منافع را براى خود جذب كند و همين امر سبب تعدى به حقوق همنوعان و در نهايت، منشأ تزاحم در منافع میشود و براى رفع و تعديل اختلافها و تزاحمها بايد قوانين اجتماعى وضع شوند؛
3. تنها قوانينى میتوانند سعادت و كمال انسانها را تضمين و اختلافهاى آنها را برطرف كنند كه نيازهاى واقعى و طبيعى بشر را در همه جنبههاى معنوى و مادى، دنيوى و اخروى و فردى و اجتماعى مورد توجه قرار دهند و منافع و سعادت همه انسانها را در نظر داشته باشند؛
4. تنها حق تعالى قادر به وضع چنين قانونى است، زيرا لازمه آن، آگاهى به تمام ساختمان وجودى انسان و اسرار و رموز آفرينش اوست و جز خداوند كسى توان كسب اين علم و معرفت را ندارد؛
5. قانونگذار بايد با مردم سخن بگويد تا آنها از وضع قوانين اطلاع يابند.(14) و چون همه انسانها صلاحيت دريافت سخن و وحى الهى را ندارند، پيامبرانى از بين آنان براى ابلاغ وحى مبعوث شدند.
* مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم
پی نوشتها:
1. نحل: 36. 2. اعراف: 65. 3. ص: 26. 4. حديد: 25. 5. بقره: 151.
6. ابراهيم: 1. 7. نساء: 165. 8. انفال: 24. 9. اعراف: 157.
10. بقره: 213. 11. اصول كافى جلد، ج 1، كتاب الحجة، باب الاضطرار.
12. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 353 ـ 254.
13. راهنماشناسى، ص 44 ـ52.
14. الهيات شفا، صص 441 ـ444 ؛ النجاهًْ، ص 303ـ 308.