واکاوی علل بگومگوها میان حامیان تروریسم
آمریکا ، عربستان و ترکیه /وحدت در راهبرد، اختلاف در تاکتیک
سبحان محقق
اشاره
شرایط کنونی خاورمیانه کمی درهم و برهم به نظر میرسد و به راحتی نمیتوان از جریانها و نیروهای درگیر یک صورتبندی به دست داد.
هرچند جبهه مقاومت چه از لحاظ نیروهای میدانی و چه کشورهای حامی و اهداف، جبهه شفافی است و در اینجا نیز مورد بحث نیست، ولی در جبهه حامی تروریسم کمی آشفتگی به چشم میخورد؛ زمانی ترکیه مقابل آمریکا قرار میگیرد و در موقعیتی دیگر، میان عربستان و آمریکا بگومگو رخ میدهد و حتی کار به جاهای باریکی (مثل قرار دادن هر چند یک هفتهای ائتلاف عربستان علیه یمن در لیست سیاه) میکشد.
همین تفاوت و اختلاف را درخصوص نوع حمایت از گروههای تکفیری، خصوصاً داعش در عراق و سوریه میبینیم.
مطلب حاضر با ترسیم یک مدل سه سطحی درمورد سیاستهای جاری آمریکا نسبت به منطقه، تلاش میکند صورتبندی شفافتری از تحولات جاری غرب آسیا به دست دهد.
سرویس خارجی
تحولات جاری در غرب آسیا را با یک رویکرد زمانی سه سطحی میتوان مورد تحلیل قرار داد: کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت.
در مقطع کوتاه مدت، معمولاً از تاکتیکهای قدرتهای درگیر سخن گفته میشود. در میان مدت تاکتیک و راهبرد با هم پیوند میخورند و در مقاطع بلندمدت هم نگاههای راهبردی مدنظر قرار میگیرد.
اگر مقاطع سهگانه فوق را مدنظر داشته باشیم و بازیگران اصلی منطقه را نیز بازیگران خردمند (در معنای غیر ارزشی و صرفاً صاحب عقل) بدانیم، در این صورت علاوه بر اینکه میتوانیم از شرایط پیچ در پیچ جاری، تصور نسبتاً درستی به دست دهیم، گمانههای درستی را نیز میتوانیم درباره آینده منطقه حدس بزنیم.
چیزی را که اکنون در سوریه، عراق و یمن میبینیم، گیجکننده است؛ در سوریه حدود 500 تفنگدار آمریکایی در کنار شبهنظامیان «حزب دموکراتیک کرد سوریه» حضور دارند و وارد بخشهای شمالی استان «رقه» شده و مقابل داعش قرار گرفتهاند.
در عراق علیرغم اعلام بینیازی بغداد به عملیات جنگندههای آمریکایی در فلوجه، این جنگندهها در قالب «ائتلاف ضد داعش»، مواضع این گروه تروریستی را هرچند غیر مؤثر یا کمتأثیر درهم میکوبند.
در ماجرای یمن، آمریکا ائتلاف سعودی در جنگ علیه یمن را در «فهرست سیاه» قرار میدهد.
نگاه ظاهری به این قضایا، همه چارچوبهای ذهنی و پارادایمهای موجود را به هم میریزد؛یعنی بخش اعظم تحلیلها و گفتمانهایی که به دنبال برنامههای حساب شده در پشت این ماجراها بودهاند، باد هوا میشوند و هر فردی به این نتیجه میرسد که تحولات غرب آسیا، تحولاتی مجزا، خودجوش، غیر مرتبط و درهم و برهم هستند و هرگونه تلاشی برای علتجویی و نظمبخشی به این ماجراها، مهملگویی و محکوم به شکست است.
اتفاقاً، نگاه جریانهای خبری اصلی مثل خبرگزاریهای فرانسه، رویترز، آسوشیتدپرس، و شبکههای «سیانان» و «بیبیسی» همین است. اینها نیز تلاش میکنند وقایع منطقه را به شکل دفعی و بدون عقبه راهبردی، به مخاطبان زیاد خود قالب کنند.
اما، وقتی صفت خردمند را برای بازیگران منظور میکنیم، نمیتوانیم بپذیریم که همه چیز در غرب آسیا بدون منطق و به شکلی حساب نشده اتفاق میافتد. از این منظر، وقایع منطقه یا حساب شده رخ میدهند، یا از حیطه اختیار بازیگران اصلی خارج هستند، و یا همانطور که در جای خود بدان اشاره میشود، وقایع جزیی و بیاهمیت هستند و نمیتوانند به اهداف کلان لطمه بزنند.
با توجه به اینکه آمریکا به عنوان بازیگری که به زعم خود، دست به انتخابهای عقلانی میزند، بعید به نظر میرسد که از اهداف راهبردی خود دست بکشد و یا آنها را تغییر دهد.
اهداف راهبردی
هدفهای راهبردی آمریکا در منطقه به ترتیب اهمیت، حفظ موجودیت اسرائیل، حضور قدرتمند در ژئوپلیتیک منطقه، و تسلط بر منابع نفت است.
این منافع راهبردی هستند و تا آیندهای دور تغییر نخواهند کرد. مگر اینکه منابع و ذخایر نفتی غرب آسیا به پایان برسد.
بنابراین، منافع ذکر شده میتوانند به عنوان پایههای ثابت هر تحلیلی از رویکرد آمریکا نسبت به منطقه در نظر گرفته شوند و اگر تحلیلگران در رویکرد خود نسبت به تحولات روزمره و جاری منطقه، منافع مذکور را در نظر بگیرند، در تحلیل کمتر دچار خطا میشوند.
اهداف میان مدت
حمایت از داعش و گروههای تکفیری و اتحاد با کشورهایی مثل عربستان، ترکیه و قطر، هرچند برای آمریکا مهم است اما اهمیت این طیف از سیاستها برای کاخ سفید، به اندازه طیف نخست (اسرائیل، نفت و ژئوپلیتیک) نیست. به همین خاطر، ممکن است طی سالهای آتی روزی برسد که آمریکا بخواهد روابط خود را با این کشورها قطع کند و یا همانطور که مفصلاً بدان اشاره خواهیم کرد، داعش را کنار بگذارد و برنامه دیگری را جایگزین آن بکند. حذف محور مقاومت، برکناری «بشار اسد» از ریاست جمهوری سوریه نیز هماکنون جزو اهداف میان مدت واشنگتن است.
اهداف تاکتیکی و کوتاه مدت
منطقه اکنون (مثل سالهای گذشته) به یک دریای متلاطم شبیه است؛ جنگ رژیم آلسعود علیه مردم مظلوم یمن که حدود 15 ماه از عمر آن میگذرد، فراز و نشیبهای زیادی داشته است.
در سوریه آمریکا و متحدانش از سال 2011 تا اواسط 2013 مستقیماً از داعش حمایتهای مالی، تسلیحاتی و رسانهای میکردند. در طول این مدت، گروههای تروریستی دیگری نیز در سوریه اعلام موجودیت کردهاند که میتوان آنها را به گروههای تکفیری و غیرتکفیری تقسیم کرد. آمریکا هم در این مدت (و البته به مرور زمان) گروههای مسلح فعال در سوریه را به گروههای تروریستی تندرو و مخالفان میانهرو تقسیم کرده است.
اما، از سال 2013 همه چیز به هم ریخت و کسی به راحتی نمیتوانست تشخیص دهد که در منطقه سمت و سوی کشورها چگونه است.
تا این زمان از نگاه حامیان «داعش» همه چیز خوب پیش میرفت و این گروه تکفیری با رعب و وحشتی که ایجاد کرده بود بر قلمرو خود در سوریه میافزود و نهایتاً 9 ژوئن سال 2014 (19 خرداد 1393) وارد عراق هم شد و یکباره چهار استان «الانبار»، «صلاحالدین»، «نینوا» و «دیاله» را به طور کامل و یا جزئی اشغال کرد و در استانهای «بغداد» و «کرکوک» نیز فعال شد.
این قدرتگیری یکباره هر چند برای جبهه حامی تروریسم تا حدودی نگرانکننده بود، ولی آنها آمریکا را پشت سر خود داشتند و میدانستند که واشنگتن پس از یکسره شدن کار جبهه مقاومت و سقوط دولتهای عراق و سوریه، داعش را مهار خواهد کرد.
ولی قبل از این که شرایط به این مرحله برسد، دو مسئله پیش آمد؛ یکی اینکه کشور ایران در عراق و سوریه به صورت قدرتمندتر ظاهر شد و دیگر اینکه، جنایات وحشتناک داعش علیه غیرنظامیان باعث شد که افکار عمومی مردم جهان نسبت به این گروه تروریستی حساس شود. این حساس شدن، آمریکا و متحدانش را مجبور کرد در ظاهر هم که شده، رویه خود را عوض کنند و حتی به صورت صوری، مقابل داعش قرار بگیرند. شکلگیری «ائتلاف بینالمللی ضدداعش» از الزامات همین شرایط بود. اما، این ائتلاف نمیتوانست یک جنگ واقعی علیه داعش راه بیندازد، چون به تعبیر خود غربیها، داعش برای آمریکا و غرب یک «گنج» محسوب میشود.
سیاست واشنگتن در قالب ائتلاف بینالمللی ضدداعش، طی دو سال گذشته حملات پراکنده و بدون برنامه به موضع و عناصر داعش در عراق و سوریه بوده و هست. این سیاست چند مزیت برای آمریکا داشت؛ اولا حضور جنگندههای آمریکایی و غربی را در آسمان دو کشور عراق و سوریه تبدیل به امری معمولی و نهادینه میکند؛ ثانیا داعش در طول این حملات ریشهکن نمیشود؛ ثالثا آمریکا از لحاظ زمانی، جنگ علیه تروریسم در منطقه را مدیریت میکند و این مدیریت را به رقبای خود، مثل ایران و روسیه، نمیسپارد.
اما، تغییر رویه کاخ سفید (از فاز حامی داعش به فاز ائتلاف ضد داعش) برای آمریکا هزینه نیز داشته است؛ عربستان در این مقطع (یعنی اواخر سال 2013 و در طول سال 2014) خواستار مداخله نظامی در سوریه بود و ترکیه نیز طرح منطقه امن و یا پرواز ممنوع را در شمال سوریه پیگیری میکرد.
اما، اینها مطالباتی نبود که آمریکا بتواند به آنها جواب مثبت بدهد و همین مسئله، جبهه حامی تروریسم را دچار اختلاف کرد. عربستان مدتی از آمریکا قهر کرد و به سمت روسیه متمایل شد و پس از یکی دو سفر سران آل سعود به مسکو، ریاض اعلام کرد که از روسیه سلاح میخرد. این جابجایی فروشنده سلاح، از آمریکا به روسیه، در مقطع مذکور کاملا معنادار بود.
البته، این قهر کردن آل سعود از پدرخوانده، زیاد طول نکشید و سران ریاض عملا به این صرافت رسیدهاند که پیوند آنها با آمریکا، پیوندی ساختاری است و نمیتوانند مدت زمان زیادی به این قهرکردن ادامه دهند.
اکنون در ارتباط با سوریه و عراق، سعودیها هرچند به پذیرش شرایط موجود (مبارزه صوری با داعش) تن دادند، ولی گفتمان آنها، خصوصا اظهارات «عادل الجبیر» وزیر خارجه عربستان، بیقراری آلسعود را برملا میکند.
در حال حاضر، هدف کشورهای حامی تروریسم در سوریه مشترک است: برکناری «بشاراسد» از قدرت. برسر این هدف هیچ اختلافی نیست. اما، در مورد نحوه تعامل با گروههای جورواجور تروریستی فعال در سوریه (و عراق) میان آنها اختلاف وجود دارد.
به زبان دیگر، براساس مدلی که در ابتدای این بحث ارائه شده است؛ کشورهای عربستان، ترکیه و قطر در مورد منافع راهبردی آمریکا در منطقه (اسرائيل، نفت و ژئوپلتیک) حرفی ندارند. این کشورها به همراه آمریکا منافع میان برد خود را برکناری بشاراسد، حذف محور مقاومت و حمایت از داعش تعریف کردهاند.
اما چیزی که طی یکی دو سال گذشته اتفاق افتاده، این است که کشورهای حامی تروریسم در مورد سوق دادن داعش از سطح دوم به سطح سوم، وحدتنظر ندارند. در سطح سوم (اهداف تاکتیکی و کوتاهمدت) البته، اوضاع آشفته به نظر میرسد و این سطح عرصه اختلافهاست؛ اختلافهایی که گاهگاهی بر زبان مقامات ارشد آمریکا، عربستان، ترکیه و قطر جاری میشود.
همان طور که اشاره شد، آمریکا به نبرد صوری با داعش تن داده و حتی در برخی مناطق مثل استان «رقه» سوریه، تفنگداران آمریکایی مقابل عناصر داعش صفآرایی کردهاند. سعودیها وارد این بخش از بازی نشدهاند و در عوض، به حمایتهای مخفیانه خود از داعش ادامه میدهند و البته این، موردی است که آمریکاییها به آن اهمیتی نمیدهند.
این ماجرا یک بار دیگر پیچیدگی دیپلماسی آمریکا را آشکار میکند. در دیپلماسی آمریکایی به طور کل، دو شاخصه «زمان» و «مکان» خیلی مدنظر قرار میگیرد؛ این دو شاخصه که معمولا تحت عنوان سیاستهای دوگانه، از طرف کشورهای مستقل محکوم میشود، در ارتباط با پدیده داعش اینگونه نمود مییابد که میزان و شکل حمایت آمریکا از داعش در طول پنج سال گذشته (زمان) و در کشورهای مختلف (مکان) متفاوت بوده است.
همین انعطاف است که کشورهای متحد آمریکا در منطقه را به زحمت میاندازد و همانطور که در یک سال اخیر در ارتباط با ریاض- واشنگتن شاهد بودهایم، باعث اصطکاک میان آنها هم میشود. در شرایط جاری هماهنگی کمتری میان مثلث واشنگتن- آنکارا- ریاض در حوزه تاکتیکی وجود دارد؛ در سوریه، آمریکا کنار کردها قرار گرفته و این قضیه، «رجب طیب اردوغان» رئیسجمهور ترکیه را بسیار عصبانی کرده است. این کشور به همراه عربستان، پنهانی از همه گروههای تکفیری از جمله داعش در سوریه حمایت میکند. اما آمریکا سیاستش در سوریه را روی سایر گروههای تکفیری، از جمله «جبهه النصره» متمرکز کرده است و گویا میخواهد داعش را در تنگنای بیشتر قرار دهد.
اما، در عراق اوضاع فرق میکند؛ در این کشور هیچ نیروی جایگزین قابل اتکایی برای آمریکا به جای داعش وجود ندارد. به همین خاطر، طرح واشنگتن در عراق، طولانی کردن نبرد با داعش است. آمریکاییها نسبت به عملیات «بسیج مردمی» علیه تکفیریها در عراق بسیار حساس است و نمیخواهد بسیج پیروزیهای بزرگی به دست آورد. لذا، کار آمریکا در عراق به بمباران پراکنده مواضع داعش، و سنگاندازی در عملیات نیروهای مسلح عراق متشکل از بسیج مردمی، ارتش و عشایر علیه تروریستهای داعش است.
آمریکا از سویی نمیخواهد داعش همه عراق را ببلعد، اما از سوی دیگر موافق جاروشدن داعش دراین کشور هم نیست و فعلا به یک جنگ فرسایشی و طولانیمدت در عراق میاندیشد. متأسفانه ابزارهای اجرای این راهبرد در عراق فراهم است؛ هرگاه بسیج مردمی به یک پیروزی بزرگ نزدیک میشود، فشارها بر نخست وزیر عراق به عنوان فرمانده کل نیروهای مسلح، برای توقف عملیات افزایش مییابد و ماشین تبلیغاتی منطقه برای انتساب انواع و اقسام تهمتها به بسیج مردمی راه میافتد. این چیزی است که هماکنون آن را در عملیات فلوجه شاهد هستیم.
به هر حال، چیزی را که هم اکنون در منطقه شاهدش هستیم و در ظاهر بسیار گیجکننده به نظرمیرسد، این است که میان آمریکا، عربستان و ترکیه بر سر تاکتیکها اختلاف افتاده است و همین زمینهساز برخی حرکتهای هیستریک در سطح سران این کشورها علیه هم میشود. این که آمریکا و عربستان علیه هم شاخ و شانه میکشند و ریاض میگوید 800میلیارد دلار سرمایه خود را از بازارهای آمریکا خارج میکند و واشنگتن نیز آل سعود را به انتشار اسناد 18 صفحهای 11 سپتامبر تهدید میکند و ائتلاف سعودی در حمله به یمن را در «لیست سیاه» قرار میدهد، همه در قالب همین اختلافات تاکتیکی قابل فهم هستند و به همین خاطر، اهمیت چندانی ندارند.
متأسفانه، در سطح اهداف میان مدت، میان کشورهای حامی تروریسم بر سر برکناری «بشاراسد» وحدت نظر وجود دارد و در سطح اهداف راهبردی آمریکا در منطقه نیز کشورهای عربستان، ترکیه و قطر هیچ اعتراضی ندارند و مطیع سیاستهای واشنگتن هستند.