نگاهی به فیلم «بهمن»
چگونه تماشاگران سینما را شکنجه دهیم؟
سیاوش رسولی
فیلم «بهمن» نمونهای است از تلاش برای تلف کردن بودجه و اوقات عوامل و مخاطب یک فیلم! یک آزمایش عملی برای اینکه ثابت شود، میتوان سینما را تبدیل به شکنجهگاه کرد و مخاطب را آنقدر آزار داد تا دیگر هوس سینما رفتن به سرش نزند. «بهمن» فیلمی برای فراری دادن مردم از سینما و شیوهای نوین و روشنفکرانه برای به تعطیلی کشاندن سینماست!
هما، پرستار حرفهای یک بیمارستان است که پیشنهاد پرستاری از یک خانم مسن در نوبت شب را میپذیرد. این خلاصه داستان فیلم «بهمن» دومین ساخته مرتضی فرشباف کارگردان فیلم «سوگ» است. کارگردان فیلم «بهمن» تلاش دارد تا در قالب یک ملودرام، داستان چند زن را به هم پیوند دهد. کاراکتر اصلی فیلم یعنی هما در این فیلم به شدت بیحوصله و مایوس به تصویر کشیده میشود. موضوعی که بخش قابل توجهی از قصه فیلم را شکل میدهد. همچنان که روی مقابل این کاراکتر، همسر هماست که در فیلم به ظاهر حالش خوب است و همیشه لبخند میزند. این دو، پسری دارند که از ایران مهاجرت کرده، پسری که بعدها فهمیدهاند کارهایی انجام میداده که آنها از آن بیخبر بودهاند.
بهطور کلی فیلم «بهمن» از آن دست فیلمهایی است که تماشاگر تنها با گذشت کمتر از نیمی از مدت زمان آن، ترجیح میدهد سالن سینما را ترک کند. این فیلم نه تنها هیچ قصهای ندارد، بلکه به شدت کند و خستهکننده است. شاید اگر هنر صدابردار این فیلم یعنی وحید مقدسی نبود دیگر فیلم چیزی برای وارد کردن تلنگرهای گاه به گاه به مخاطب نداشت. ریتم کند فیلم و البته یاس دائمی و خستهکننده کاراکتر هما سبب شده تا سر نخ قصه از دست مخاطب خارج شود. آنطور که مخاطب لحظهای حس همذاتپنداری با یاس فراوان کاراکتر اصلی فیلم پیدا نمیکند.
از طرفی دیگر، برخی سکانسهای طولانی و کند فیلم آنقدر کشدار هستند که مخاطب دچار این تصور میشود که کارگردان، هدفی جز تلف کردن وقت و هزینه فیلم خود را نداشته است! همانطور که دیالوگهای فیلم به شدت معمولی هستند و مخاطب پس از گذشت چند دقیقه از فیلم احساس میکند که دقیقا میداند قرار است چه صحبتهایی از سوی شخصیتهای فیلم مطرح شود. در برخی سکانسها، مثل گیر کردن هما در برف یا دیدن خالکوبی روی بدن پسرش گویی فیلم میخواهد از این یکنواختی وحشتناک خارج شود، اما نمیتواند. چرا که روندی که کارگردان از همان ابتدای فیلم انتخاب کرده در انتها کاملا فضا را برای مانور بیشتر و ایجاد کمی تفاوت در روایت بسته است. نمایش دائم صحنه جاده و حضور کاراکتر هما در آن یا پارس مداوم سگ و یا گفتوگوی مداوم وی با پسرش، هیچ کدام نمیتواند کوچک ترین تفکر یا حس خاصی را در مخاطب برانگیزد. بهطور کلی «بهمن» نه نتیجهگیری خوبی درباره سرنوشت پیرزنی دارد که کاراکتر هما مسئول پرستاری از اوست، نه دلیل و تکلیف کلافگی و خستگیهای پررنگ خود هما را مشخص میکند و نه دلیل سردرگمی همسر هما روشن میشود!