گفتوگوی منتشر نشده با مرحوم حبیبالله معلمی
کشاورزی که در دشت کربلا بذر شعر کاشت و با خون دل آبیاری کرد
رنجبر گل محمدی
«حبیبالله معلمی» شاعر، متولد 1305، فرزند آخوند نصیر، که در زمان رضاخان معلم مکتب قرآن بود و به همین دلیل نام خانوادگی معلمی برای آنان انتخاب شد. دوران کودکی خود را در مکتب خانه پدر گذراند. مکتب خانهای که توسط نیروهای حکومت پهلوی تعطیل شد. سپس تحصیلات خود را در مدرسه تا کلاس نهم ادامه داد. وی در محضر پدر و همچنین همنشینی با استادانی همچون آیتالله سید علی بهبهانی از مجتهدان برجسته رامهرمز با سیره اهل بیت (ع) و همچنین الفبای عروض و قافیه آشنا شد. از جوانی به سرودن پرداخت و از آغاز مداحی اهل بیت (ع) را جانمایه اصلی شعرهای خود قرار داد. وی در چهارم تیر ۱۳۹۲، در بیمارستان شرکت نفت اهواز درگذشت. پیکر وی در محوطه آرامگاه امامزاده علی ابن مهزیار اهواز به خاک سپرده شد.
***
ـ چند سال است که شعر میگویید؟
ـ بنده از 10، 12 سالگی خدمتگزار ائمه (ع) هستم. و در همان سنین اولین شعرم را در مدح حضرت ثامنالائمه (ع) سرودم.
ـ قبل از انقلاب اشعار ائمه (ع) را میسرودید؟
ـ بله. اوایل هم شعر میسرودم و هم میخواندم. اشعاری را که میسرودم مداحان اهواز آنها را اجرا میکردند. بعد از انقلاب هم «حاج صادق آهنگران» آمد که سالها با او کار کردم.
ـ آیا از مداحان قدیمی که در دوران کودکی شما، آنها معروف بودند کسی را به یاد دارید؟
ـ الآن دیگر خیلی پیر شده ام، اما کسانی که به یاد دارم یکی آقای «ناظم زاده» بود. ما جوان بودیم میرفتیم پای منبر ایشان و سینه میزدیم.
ـ چگونه شد که برای جنگ شعر گفتید؟
ـ حاج صادق آهنگران با یکی از پسرهای بنده در دبیرستان «شاپور» همکلاس بودند. حاج صادق به پسر من گفته بود که به دنبال یک کسی میگردم که اشعاری برای جنگ بگوید و من بخوانم. پسر من هم به او گفته بود پدرم شاعر خوبی است، اگر میخواهی نزد ایشان برویم، بلکه قبول کند که شعر بگوید. بالاخره پیش من آمدند و من برای او اشعاری را سرودم. او هم ما را رها نکرد و تا امروز با هم هستیم.
ـ اولین شعر جنگ که سرودید کدام بود؟
ـ خیلی به یادم نمیآید، اما اولین شعرهایی که سرودم همینها بود.
«ای لشکر صاحب زمان، آماده باش، آماده باش
بهر نبردی بیامان، آماده باش، آماده باش»
و یکی دیگر هم این بود:
«ای لشکر حسینیای لشکر حسینی
تا کربلا رسیدن یک یاحسین دیگر»
افسوس که پیر شده ام و دیگر خیلی ذهن فعالی ندارم، و چیزی را به یاد نمیآورم.
ـ برای سرودن اشعارتان از چه چیزی الهام میگرفتید؟
ـ فقط از امام حسین ع و عاشورا. اینها الهامبخش تمام اشعار من بودند.
ـ آیا اشعار را به شما سفارش میدادند؟
ـ خیر من هرگز سفارشی کار نمیکردم. آن روزها جنگ بود و دشمن به ما حمله کرده بود و هزاران جوان بسیجی و ارتشی در میدانهای نبرد میجنگیدند و جان میباختند. اینها سینهزن بودند و سینهزنی ریتم اصلی نوحههای ما بود. من از آن ریتمها الهام میگرفتم و شعر میسرودم. اشعاری را که من میسرودم و صادق آهنگران اجرا میکرد، از سراسر ایران جوانان را تشجیع میکرد و به سوی جبههها سرازیر میشدند.
حضرت آیتالله خامنهای بر بنده لطف داشتند و برای من نوشته اند:
«برادر عزیزم آقای معلمی! هنگامی که شعر روشن شما که چون جویبار مصفایی با نغمه ی برادر خواننده ی عزیز آقای آهنگران به کام جان مشتاقان میریزد، و روحی تازه و سرشار از انگیزه و احساس انقلابی به شنونده میبخشد، شأن شعر و سرود انقلابی و اسلامی و مردمی، و اوج شاعر مومن و صالح، آشکار و ملموس میگردد. و سرود دلنواز شما از سرایش صمیمی و شیرین آن برادر بیشک یکی از پایههای جهاد مقدس ما در برابر دشمن جهانی و جنگ تحمیلی است. این پایگاه شایسته را به شما تبریک میگوییم و نیز طلوع فجر مقدس انقلاب را. و صله ی ناقابلی تقدیم میدارم و شما را دعا میکنم. برادر شما سید علی خامنهای»
ـ آیا خاطرهای از سرودن شعرهایتان دارید؟
ـ یک روز آقای آهنگران آمد اینجا گفت آقای معلمی میخواهم به دزفول بروم و برنامهای دارم. خوب است که یک نوحهای بسرایی که ریتم سینهزنی آن تند باشد. به او گفتم: من اینجوری نمیتوانم شعر بگویم؛ اگر میخواهی شعر بگویم بلند شو برویم به لشکر امام حسین (ع)، در آنجا من هر چه از امام حسین (ع) گرفتم آن را میگویم. بر و بچههای صدا و سیما هم حرکت کردند به دزفول رفتیم. حالا همه در آنجا منتظرند آهنگران بیاید و برایشان بخواند. آهنگران پرسید شعر چه شد؟ گفتم فعلاً خبری نیست. او هم در دزفول مقداری خواند و حرکت کردیم و برگشتیم. 25 کیلومتری «دارخوین» در بیابان گفتم ماشین را نگه دارید. ماشین را نگه داشتند. به آهنگران گفتم خودکارت را بده. کاغذی از جیبم بیرون آوردم. همه ساکت مانده بودند، و من به دشت نگاه میکردم و این شعر به من الهام شد.
«در زوال ظهر عاشورا
مادری دیدم که خون گرید
در کف شمر ستم پیشه
خنجری دیدم که خون گرید
کربلا بود و خیمهگاهی بود
یک طرف لشکر و سپاهی بود»
خلاصه تا به اهواز برسیم، تمام این نوحه در سینه من نقش بست و آهنگران نیز آن را بعدها در همه جا خواند.
ـ الآن هم شعر میگویید؟
ـ بله، سال گذشته محرم 10 تا نوحه گفتم. امسال هم سه تا نوحه گفته ام. البته دیگر پیر شده ام و فعالیتم کمتر شده است.
ـ شعرای جوان امروز چه کنند که اشعارشان مانند اشعار شما همهگیر شود؟
ـ اول باید اخلاص داشته باشند، و اشعارشان برای رضای خدا باشد، نه برای اسم و رسم و سیدی و اینجور چیزها. من این را بارها به صادق آهنگران هم گفته ام که برای معرفی خودت در این راه قدم نزن. برای رضای خدا بخوان و هر جا رسیدی و دیدی که روضه امام حسین (ع) برپاست، برو و بخوان و نگو که من صادق آهنگران هستم، در فلان جا و فلان جا باید بخوانم. و هرگز به طمع پول و تشویق مردم نوحهخوانی نکن. من به او گفته ام که اگر پول بگیری همان جا اجرت را فروختهای و چیزی برای ارباب باقی نمیماند.
ـ آیا خودتان برای پول شعر نگفته اید؟
ـ هرگز ... هرگز برای پول نخوانده ام و شعر نسروده ام.
ـ شغل شما چه بوده است؟
ـ اولش من حسابدار یک تاجر پارچه بودم. بعدها که جنگ شد و دولت اعلام کرد که همه مردم باید کشاورزی کنند تا محتاج گندم بیگانگان نباشیم، 12 هکتار زمین کنار رود کارون گرفتم و به کاشتن گندم مشغول شدم.
ـ اولین شعری که آهنگران در جماران خواند شما سروده بودید؟
ـ بله آن شعر را به مناسبت چهلم شهدای هویزه سروده بودم و آهنگران از آنجا معروف شد. یک شعر هم برای فخری سروده بودم که او هم در جماران در سالگردحضرت امام(ره) خواند. آن شعر این بود:
«جای آن دارد جهان زین ماتم عظمی بگرید
بر خمینی جدهاش صدیقه کبری بگرید»
خدا گواه است که من هر شعری را فقط به خاطر خدا میگفتم. هرگز هم دوست نداشتم که برای رزمندگان یا برای شهدای عاشورا اشعاری که در آن واژههای ذلت و خواری باشد بسرایم. شاید به خاطر همین هم هرکَس در هر جای ایران و با هر فرهنگی که داشت این اشعار را میپسندید. همه اینها لطف خداوند بود.
ـ نوحه خوانها چه تاثیری در دفاع مقدس داشتند؟
ـ آنها سلاح معنوی جنگ بودند. شبهای حمله وجود یک نوحهخوان تاثیر زیادی در بالا بردن روحیه رزمندگان داشت. ما این مسئله نوحه خوانی را نباید دست کم بگیریم و باید بیشتر به آن توجه کنیم.
ـ آیا در مدت عمرتان کرامتی هم از امام حسین (ع) دیده اید؟
ـ آری. بزرگترین کرامت امام حسین (ع) همین است که من برای اهل بیت (ع) شعر میگویم. افتخار نوکری بزرگترین کرامت امام حسین (ع) است. اگر کرامت آنان نباشد نمیتوانی یک بیت شعر بگویی. خاموشت میکنند و هر چه فکر کنی نمیتوانی شعر بگویی.
ـ اگر یک روز امام حسین (ع) بگوید که دیگر تو را نمیخواهم چکار میکنی؟
ـ خدا آن روز را نیاورد. دیوانه میشوم. خودم را میکشم. من هر کاری را که خواستم انجام بدهم با ذکر یازهرا(س) شروع کرده ام. انشاءالله مادرش نمیگذارد که امام حسین (ع) مرا بیرون کند.
ـ اگر امام حسین (ع) مرا بیرون کرد من چه کنم؟
امام حسین (ع) کسی را که قبول کرد دیگر بیرون نمیکند. از همان اول که قبولت کرد یعنی تا آخر با تو است. تو باید قدر خودت را بدانی. انشاءالله شما را پذیرفتهاند و تا آخر هم حفظت میکنند.
روحش شاد