تدلیسکاران نظام آموزشی کشور چه کسانی هستند؟!
تلاش جریان خزنده از مدرسه تا دانشگاه
اخیرا تلاشهایی از سوی طیف تجدیدنظر طلب به منظور تسخیر فضای تعلیم و تربیت کشور صورت گرفته که طی چند روز گذشته و پس از اعلام آغاز به کار قریبالوقوع دانشگاه منتسب به نامزد انصرافی اصلاحطلبان، این فعالیتها به اوج خود رسیده است. به همین بهانه و در این مقال برآنیم تا نگاهی موشکافانه بر نحوه نفوذ تدریجی تفکرات دگراندیشانه در مدارس و دانشگاههای کشور انداخته و سیر تاریخی آن را مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم.
عرصه آموزش را میتوان به مثابه کارخانهای انسانساز تشبیه نمود که نسل آینده و آتیهساز هر ملتی را آماده حضور فعال و اثرگذار در اجتماع میکند.
شاید در نگاه نخست، صرف تربیت نیروی کار متخصص و ماهر، مسئولیت خطیر و مهم ارگانهای آموزشی هر کشوری را کفایت کند اما سادهانگارانه خواهد بود اگر تصور کنیم که کار به همین نقطه ختم میشود. تحویل نیروی کار مجرب و آموزشدیده، اگرچه شرط لازم برای توسعه و پیشرفت کشورها بشمار میرود ولی شرط کافی و ملزوم آن، اصلی اساسی به نام «تعهد» است.
اهمیت این موضوع زمانی دوچندان میشود که بدانیم یکی از ریشهایترین محلهای مناقشه میان نظام جمهوری اسلامی و نظام لیبرال دموکراسی غرب، جدال بر سر بکارگیری نیروی کار متعهد و متخصص یا تکنیسینهایی صرفاً تکنوکرات است.
اگرچه در نگاه آرمانی، تأمین همزمان دو مقوله تخصص و تعهد در نسلهای آتی، ضروری به نظر میرسد اما قائل بودن اولویت و اصالت برای یکی از آنها، منشأ بسیاری از اختلافات و درگیریها خواهد بود.
بعنوان مصداق، علم بما هو علم برای ماتریالیستهای غربی ذیقیمت است و اما متقابلاً در مکتب اسلام به معنای اعم و جمهوری اسلامی به مفهوم اخص، کسب علوم زمانی ارزشمند است که انسان را به تعبد و خداشناسی رهنمون سازد که در غیر اینصورت، فراگیری آن جز گمراهی و ضلالت نخواهد بود.
در این بین تسّری شیوه تربیت مادیگرایانه نوجوانان و جوانان بالاخص در میان کشورهای جهان سوم به یکی از اولویتدارترین کارویژههای دولتهای استثمارگر بدل گشت.
از اینجا بود که نهادهای بشردوستانه همچون سازمان ملل و سایر NGOهای به ظاهر عامالمنفعه بواسطه دلارهای لایتناهی مستکبرین اروپایی و آمریکایی وارد کارزار شدند و در لفافه جهلزدایی و علمآموزی به ملل عقب مانده، نسل آیندهساز ایشان را به نوکران بیمزد و مواجب خویش تبدیل نمودند.
در تاریخ معاصر ایران نیز از این نمونهها فراونند، تأسیس مدرسههای لاقید سفارتخانههای غربی در تهران پیش از انقلاب و حتی مدارس مختلط فرقههای ضالهای چون بهائیت – که محمدرضا شاه معدوم نیز از جمله فارغالتحصیلان آن بود – را میتوان در همین زمینه ارزیابی نمود.
از این روی بود که مستعمرین غربی میتوانستند با سرمایهگذاری اندک و بیهیچ جنگ و خونریزی، با یک تیر چند نشان زنند و علاوه بر تغییر فرهنگ و هنجارهای هر کشور طی چند نسل، غربزدگانی را در دامان خویش بپرورند که تنها راه رستگاری را در قبله آمال باختران جست وجو کنند!
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی اما این تلاشها به شکلی زیرپوستی و نامحسوس استمرار پیدا میکند. دراواسط سالیان جنگ تحمیلی، پس از تشکیل اولین دانشگاه زنجیرهای خودگردان ایران یا همان «دانشگاه آزاد» به پیشنهاد شخص هاشمی رفسنجانی، اینبار طرح تأسیس مدارس غیرانتفاعی از سوی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی، پیریزی و البته پیگیری میشود.
هاشمی رفسنجانی در کتاب "امید و دلواپسی" اینگونه ذکرکرده: «روز 25 دی 64 صبح زود به مجلس رفتم و تا ساعت ده در دفترم کار کردم. در [جلسه] شورایعالی انقلاب فرهنگی شرکت کردم. درباره اجازه تأسیس مدارس توسط بخش خصوصی و گرفتن پول از شاگردان متمکن بحث شد...»
جالب آنکه تنها 3 سال بعد و در پنجم خردادماه 1367، قانون تأسیس مدارس غیردولتی به تأیید و توقیع رفسنجانی رسید و تقدیر بر آن بود که گام اولیه اجرایی نمودن این طرح نیز در دولت متبوعش برداشته شود. همزمان با روی کار آمدن دولت سازندگی مسئولیت سیاست خصوصیسازی و تعدیل اقتصادی کارگزاران در حوزه آموزش بر گردن محمدعلی نجفی سنگینی کرد. در دوران این وزیر که اتفاقاً از بنیانگذاران اصلی حزب کارگزاران سازندگی نیز بحساب میآمد، مدارس به اصطلاح غیرانتفاعی تأسیس گردید و در سیاستهای مدیریتی و نظارتی بر مدارس بازنگری شد.
در این میان، مرحوم سعد [احمد] حجاریان – برادر سعید حجاریان (مشاور سیاسی محمد خاتمی) – از نخستین لبیکگویان به طرح تأسیس مدارس غیرانتفاعی بود.
سعد همسو با سیاستهای دگراندیشانه برادرش سعید، که در آن هنگام مسئولیت معاونت سیاسی مرکز مطالعات و تحقیقات استراتژیک دفتر رئیس جمهور وقت را عهدهدار بود، در سال 72 دبیرستان «انرژی اتمی» را در امیرآباد تهران بنیان گذارد.
درست در همین بحبوحه است که سعد حجاریان به پیروی از اخوی تئوریسین خویش که در 19 آذرماه 1377 به خبرنگار روزنامه ایران اظهار داشته بود: «ما به دنبال حاکمیت یکپارچه هستیم و فتح سنگر به سنگر تا رسیدن به سنگر فرماندهی را در دستور کار قرار داده ایم.»، کلنگزنی پروژه فتح سنگر به سنگر در مدارس کشور را آغاز کرد و همزمان با روی کار آمدن دولت اصلاحات، در سال 76 ایده مدارس هماهنگ و پس از آن در سال 79، مجموعه دبیرستانهای «سلام» را پایهریزی نمود.
گفته میشود علت نامگذاری مجموعه مدارس «سلام» به این مسمی، گرتهبرداری از نام روزنامه توقیفی "سلام" بوده است که اتفاقاً سعید حجاریان نیز از اعضای شورای سردبیری آن به شمار میرفت!
بهعلاوه اینکه مجموعه مدارس سلام با در اختیار داشتن 21 مجتمع آموزشی دخترانه و پسرانه در مقاطع مختلف تحصیلی و تحت پوشش قرار دادن قریب به 4000 دانشآموز، هم اکنون به یکی از اصلیترین قطبهای کادرسازی تجدیدنظرطلبان تبدیل شده است!
این درحالیاست که با استناد به سایت رسمی اطلاع رسانی مدارس سلام، مدیران این آموزشگاههای زنجیرهای تاکنون چندین بار و با انگیزه استفاده و آگاهی از روشهای مستعمل در نظام تعلیم و تربیت انگلستان، از سوی مالک این مدارس، عازم پادشاهی روباه پیر شدهاند!
بهعلاوه، مجموعه آموزشگاههای «سما» را نیز میتوان در زمره این قبیل مدارس زنجیرهای گنجانید. سازمان سما که در حکم شعب آموزش تحصیلات عمومی دانشگاه آزاد شناخته میشود، هم اکنون با در اختیار داشتن 643 باب مدرسه و 56هزار نفر دانش آموز، به بزرگترین امپراتوری آموزشگاهی کشور تبدیل شده است!
لازم است بدانیم مجموعه مدارس سما بنابر صلاحدید شخص عبدالله جاسبی (ریاست وقت دانشگاه آزاد) در سال 1370 و علیالظاهر به منظور جبران محدودیتهای کمّی و کیفی در حوزه تعلیم و تربیت، به یاری وزارت آموزش و پرورش دولت سازندگی آمد و تاکنون نیز دست از این استمداد برنداشته است!
نکته جالب در این بین، پدیده بومیسازی فرار مغزها از سوی این مدارس است بدین نحو که، این قبیل مدرسهها با تبلیغات سرسامآور، برگزاری آزمونهای استعدادیابی و گزینش از میان دانشآموزان با معدلهای ممتاز، نه تنها بدون تحمل هیچ رنج و زحمتی، نتایج درخشان در المپیادها و کنکورهای سراسری را از آن خود میکنند بلکه با تحمیل عقاید و تفکرات تجددگرایانه خویش به نخبگان این مرز و بوم، آینده سیاسیشان را از حیث وابستگی عقیدتی و علقه فکری تولیدگران علم و دانشمندان آتیه ایران اسلامی به ایشان، تضمین مینمایند.
فارغ از بررسی بیشتر روند اثرگذاری جماعت اصلاحطلب بر مدارس سراسر کشور، فعالیتهای این گروه در فاز دانشجویی نیز تشدید شده و ایشان را برای پیگیری اهداف وامانده تجدیدنظرطلبی در محیط دانشگاهی، به تقلای بیشتری وا داشته است.
در این میان اخیراً موضوع اعطای مجوز به دانشگاه زیرمجموعه بنیاد امید ایرانیان وابسته به محمدرضا عارف، به یکی از مهمترین اخبار حوزه دانشگاه تبدیل شده است.
در همین ارتباط، حمیدرضا عارف در گفت و گو با نشریه معلوم الحال "صدا" درباره جزئیات تأسیس دانشگاه پدرش اظهار داشته است: «دکتر عارف به همراه عدهای دیگر موافقت اصولی برای تشکیل یک دانشگاه خصوصی دریافت کردهاند. ایشان سال 84 [مقارن با سال پایانی فعالیت دولت اصلاحات!] به همراه برخی دیگر از دوستانشان که همگی از اهالی علم و فرهنگ و حوزه هستند، اقدام به این کار کردند. همراهان آقای عارف در این امر؛ دکتر توفیقی، دکتر محمد فرهادی، دکتر خلیل عراقی، دکتر نصرتالله ضرغام، حجتالاسلام مجید انصاری و خانم دکتر مروج و دکتر شیرازی هستند. بعد از دریافت موافقت اصولی، زمینی در منطقه هشتگرد با اقساط 20ساله خریداری شد ولی چون توان مالی نداشتند و در 8سال گذشته شرایط هم مناسب نبود عملیاتش شروع نشد. البته لازم به توضیح است که یکی از عوامل توقف کار توجه به کیفیت کار است و این که در صورت تآسیس، دانشگاهی بینالمللی بنیان گذاشته شود.»!
جالب اینجاست که اگر تلاشی از سوی معتقدین به اسلام و انقلاب در راستای تأسیس مدارس و دانشگاههای همسو با تعالیم اصیل نظام جمهوری اسلامی صورت پذیرد، آنچنان از سوی جناح تمامیتخواه و انحصارگرای خوشبین به غرب، تحت تاخت و تاز و هجمههای سنگین قرار میگیرد که گویی احداث این دست مراکز آموزشگاهی، ثلمهای غیرقابل جبران به جامعه دانشآموزی و دانشجویی کشور وارد خواهد آورد!
با وجود این شایسته است تا با جلوگیری از پیشروی طیف دگراندیش در فتح سنگرهای تعلیماتی کشور، مانع از انحراف بیشتر افکار نوجوانان و جوانان کشور شده و با پرورش نسلی متدین و معتقد، انقلابمان را از خطر استحاله درون ساختاری، مصون داریم.