به مناسبت اربعین شهادت مدافع حرم محمودرضا بیضایی:
پیامی از امروز به فردای کوثر
کوثر خانم سلام! این نوشته را درست 20 سال پیش یعنی نهم اسفند 92 برای این روزهای تو مینویسم. جمعه روزی که چهل شب از آسمانی شدن پدرت گذشته است. جمعه دلتنگی است و باز هم ندبه خوانان گریستند و خبری از آمدن مولا نبود. غروب دلگیر آدینه ای دیگر و امید به آینده روشن پیشرو.
کوثر جان! شاید برای بعضی در روزگار تو داستان بی پدریت کهنه باشد و خسته شوند از این قصه، اما این روزها که احیانا خواستگاران بسیار داری و میخواهی سنت پیامبر(ص) را امتداد دهنده باشی جای خالی "بابا” را بیش از این روزهای ما می فهمی...سایه پدری که مسئولیت برخی تصمیمات سنگین را به دوش او واگذاری و از مشورت های حکیمانهاش بهره ببری. عمو احمدرضا و دوستان پدرت میگویند برای بابا دل کندن از کوثرش سخت ترین کار دنیا بوده...شاید این بزرگ ترین مجاهدت جنود خدا باشد تا آنجا که روایت داریم ملائک نیز در آخرین وداع شهید و اهل و عیالش می گریند.
کوثر جان! پدرت در روزگاری که بعضی نان جبهه و شهادت را می خوردند، بی صدا دنبال خط جبهه و شهادت رفت و همچون شاگردی خوب در این مکتب خونرنگ، از پس 14 قرن ندای "هل من ناصر” حسین علیه السلام را شنید. آری! شاید این روزهای تو به مدد فن آوری زمان و مکان خیلی بیمعنی تر از زمان ما باشد لیکن بدان که بابای خوب تو سرعت گرفت ...زیاد! خیلی زیاد و در روزگاری که بعضی فقط "چرا برداشتند این نردبان را” زمزمه میکردند، پرید و اوج گرفت!
کوثر جان! این روزها دیگر به عنوان "بابا" عادت کرده بودی و در آغوش مادر خوبت آرامتر از قبل میشدی. دست های نوازشگر عمو خیلی عادی بود و تو از دریافت هدایا و شلوغ بودن دورت خوشحال بودی. همه می خواهند محبت کنند و برخی میترسند که لوس هم بشوی! گاه بی گاه می بینی که بستگان با دیدن چهره ات که با شیرین زبانی گاهی از بابا حرف می زنی روی بر می گردانند و شانههایشان می لرزد.
خانم کوثر بیضایی فرزند محمودرضا...آیا به بنده وکالت می دهید...چقدر جای پدر خالی است! البته بقیه نمی دانند ولی من و تو می دانیم که او همیشه هست... حتی بیش از گذشته! کافی است بخواهی و عطر بودنش را استشمام کنی. او زنده است و در این 20 سال الی ماشاءالله مصداق داری که بشماری کجاها دستگیرت بوده. قبول که می خواهی باشد و پیر شدنش را تماشا کنی. سیمای درون قاب روی تاقچه را نگاه کن! او را 20 سال پیرتر تصور کن! سیدی شهید که در این دوران ما به او سید شهیدان اهل قلم می گوییم چه شیرین گفته که "شهدا مانده اند و ما رفته ایم!" تو بزرگ شدی اما او پیر نشد! او ماند!
کوثر جان پدرت در روزگاری که تشخیص حق از باطل چون دیدن راه رفتن مورچه ای سیاه در دل شب بر روی سنگی سیاه سخت شده بود رفتن را انتخاب کرد تا نور بصیرتش راه را بر دیگران آشکار سازد. میان ماندن و رفتن گزینه صحیح را برگزید و رفت و ماند! ترکیب عجیبی است اما حقیقت دارد. او خود را با تلاش بسیار زیاد به کاروان مواج شیعه رساند. موج شد در دریایی که سفینه النجات حسینی را با خود به همراه می آورد. موج شد و در دریای دفاع از حق جاودانه گردید. آب شد بر آتش بی فکری به نام "وهابیت" که ریشه اش در صهیونیسم بود! رفت و برادر شد برای محمد افغان و علی عراقی! برادر شد برای نعیم سوری و هادی لبنانی! تفرقه میان مسلمین را با نسخه ای محمدی عملیاتی کرد. می دانی کوثر جان...این روزها "جهان وطنی" مد جبهه جنگ طلبانی است که به نام صلح انسانیت را تکه تکه می کنند و سر حق طلبان را بر نیزه جهل بالا می برند و کوچه به کوچه، شهر به شهر می گردانند مبادا که تفکر حقیقت همه گیر شود. ولی محمود رضا از ورای تاریخ صدای برادری مسلمانان را شنید و ایستاد به جهاد با جهل، بابای خوب تو!
رفقای جامانده زیادی داشت که آرزو دارند مثل او باشند، ولی کم می شود بی ادعا کار کرد. در حد بضاعت کوشید و ثابت قدم باقی ماند. بابای تو مرد جهاد بود! می دانی آخرین چیزی که در خانه زمینی پدرت گذاشتند چه بود؟ نمادی از "رزم" در این روزهای خاکستری...نمادی که این روزها مقتدایمان جزیی از لباسش شده ...آخر سال هاست رهبر ما چفیه به دوش است و تبرکی ولایت، آخرین چیزی بود که از این دنیا همراه پدرت شد.
کوثر جان! این روزها میگذرد و روزگار تو فرا می رسد. آسمانی باش و آسمانی بمان. زینبی باش و زینبی بمان! سربند پدرت هنوز روی تاقچه منزل مجاهدین می درخشد ...کلنا عباسک یا زینب!
این ها واگویه های فرزند شهید 30 سال پیش است که در این روزهای کوثر برای20 سال بعد "فرزند مکرم شهید محمودرضا بیضایی" مینویسد. اربعین شهادت ات گرامی باشد مرد! سلام ما را به پدران و برادران وطن بهشتی مان برسان! دست و بازوی حسینی امام انقلاب را از جانب ما ببوی و ببوس!
کوثر جان! شاید برای بعضی در روزگار تو داستان بی پدریت کهنه باشد و خسته شوند از این قصه، اما این روزها که احیانا خواستگاران بسیار داری و میخواهی سنت پیامبر(ص) را امتداد دهنده باشی جای خالی "بابا” را بیش از این روزهای ما می فهمی...سایه پدری که مسئولیت برخی تصمیمات سنگین را به دوش او واگذاری و از مشورت های حکیمانهاش بهره ببری. عمو احمدرضا و دوستان پدرت میگویند برای بابا دل کندن از کوثرش سخت ترین کار دنیا بوده...شاید این بزرگ ترین مجاهدت جنود خدا باشد تا آنجا که روایت داریم ملائک نیز در آخرین وداع شهید و اهل و عیالش می گریند.
کوثر جان! پدرت در روزگاری که بعضی نان جبهه و شهادت را می خوردند، بی صدا دنبال خط جبهه و شهادت رفت و همچون شاگردی خوب در این مکتب خونرنگ، از پس 14 قرن ندای "هل من ناصر” حسین علیه السلام را شنید. آری! شاید این روزهای تو به مدد فن آوری زمان و مکان خیلی بیمعنی تر از زمان ما باشد لیکن بدان که بابای خوب تو سرعت گرفت ...زیاد! خیلی زیاد و در روزگاری که بعضی فقط "چرا برداشتند این نردبان را” زمزمه میکردند، پرید و اوج گرفت!
کوثر جان! این روزها دیگر به عنوان "بابا" عادت کرده بودی و در آغوش مادر خوبت آرامتر از قبل میشدی. دست های نوازشگر عمو خیلی عادی بود و تو از دریافت هدایا و شلوغ بودن دورت خوشحال بودی. همه می خواهند محبت کنند و برخی میترسند که لوس هم بشوی! گاه بی گاه می بینی که بستگان با دیدن چهره ات که با شیرین زبانی گاهی از بابا حرف می زنی روی بر می گردانند و شانههایشان می لرزد.
خانم کوثر بیضایی فرزند محمودرضا...آیا به بنده وکالت می دهید...چقدر جای پدر خالی است! البته بقیه نمی دانند ولی من و تو می دانیم که او همیشه هست... حتی بیش از گذشته! کافی است بخواهی و عطر بودنش را استشمام کنی. او زنده است و در این 20 سال الی ماشاءالله مصداق داری که بشماری کجاها دستگیرت بوده. قبول که می خواهی باشد و پیر شدنش را تماشا کنی. سیمای درون قاب روی تاقچه را نگاه کن! او را 20 سال پیرتر تصور کن! سیدی شهید که در این دوران ما به او سید شهیدان اهل قلم می گوییم چه شیرین گفته که "شهدا مانده اند و ما رفته ایم!" تو بزرگ شدی اما او پیر نشد! او ماند!
کوثر جان پدرت در روزگاری که تشخیص حق از باطل چون دیدن راه رفتن مورچه ای سیاه در دل شب بر روی سنگی سیاه سخت شده بود رفتن را انتخاب کرد تا نور بصیرتش راه را بر دیگران آشکار سازد. میان ماندن و رفتن گزینه صحیح را برگزید و رفت و ماند! ترکیب عجیبی است اما حقیقت دارد. او خود را با تلاش بسیار زیاد به کاروان مواج شیعه رساند. موج شد در دریایی که سفینه النجات حسینی را با خود به همراه می آورد. موج شد و در دریای دفاع از حق جاودانه گردید. آب شد بر آتش بی فکری به نام "وهابیت" که ریشه اش در صهیونیسم بود! رفت و برادر شد برای محمد افغان و علی عراقی! برادر شد برای نعیم سوری و هادی لبنانی! تفرقه میان مسلمین را با نسخه ای محمدی عملیاتی کرد. می دانی کوثر جان...این روزها "جهان وطنی" مد جبهه جنگ طلبانی است که به نام صلح انسانیت را تکه تکه می کنند و سر حق طلبان را بر نیزه جهل بالا می برند و کوچه به کوچه، شهر به شهر می گردانند مبادا که تفکر حقیقت همه گیر شود. ولی محمود رضا از ورای تاریخ صدای برادری مسلمانان را شنید و ایستاد به جهاد با جهل، بابای خوب تو!
رفقای جامانده زیادی داشت که آرزو دارند مثل او باشند، ولی کم می شود بی ادعا کار کرد. در حد بضاعت کوشید و ثابت قدم باقی ماند. بابای تو مرد جهاد بود! می دانی آخرین چیزی که در خانه زمینی پدرت گذاشتند چه بود؟ نمادی از "رزم" در این روزهای خاکستری...نمادی که این روزها مقتدایمان جزیی از لباسش شده ...آخر سال هاست رهبر ما چفیه به دوش است و تبرکی ولایت، آخرین چیزی بود که از این دنیا همراه پدرت شد.
کوثر جان! این روزها میگذرد و روزگار تو فرا می رسد. آسمانی باش و آسمانی بمان. زینبی باش و زینبی بمان! سربند پدرت هنوز روی تاقچه منزل مجاهدین می درخشد ...کلنا عباسک یا زینب!
این ها واگویه های فرزند شهید 30 سال پیش است که در این روزهای کوثر برای20 سال بعد "فرزند مکرم شهید محمودرضا بیضایی" مینویسد. اربعین شهادت ات گرامی باشد مرد! سلام ما را به پدران و برادران وطن بهشتی مان برسان! دست و بازوی حسینی امام انقلاب را از جانب ما ببوی و ببوس!