kayhan.ir

کد خبر: ۹۷۹۷۰
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸:۲۴

چالش‌های ترامپ درغرب آسیا


مشکلات ترامپ به چالش‎های داخلی محدود نمی‎شود و چالش‎های سیاست خارجی نیز نیاز به رسیدگی فوری دارند. اکثریت مطلق این چالش‎ها از یک یا چند راه با غرب‌آسیا در ارتباط هستند، چرا که رویکرد دولت «باراک اوباما» در قبال بازیگران منطقه‎ای شکست خورده است.
درک و پیش‌بینی سیاست‌خارجی رئیس‌جمهور کنونی آمریکا دونالد ترامپ در منطقه غرب‌آسیا  دشوار است. از طرفی ترامپ درباره این منطقه یک حکم کلی دارد و معتقد است «این منطقه یک باتلاق بزرگ است که ایالات متحده باید از آن دور بماند». از طرف دیگر منافع آمریکا همچون تأمین امنیت اسرائیل و نفت آمریکا باعث شده است آمریکا در دوره تمام رؤسای جمهور خود نتواند از منطقه غرب‌آسیا  صرف نظر کند. به عبارت دیگر، فرآیند تصمیم‎گیری در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده و منافع دیرینه این قدرت در منطقه جنوب غرب آسیا که به هارتلند لقب گرفته است، چارچوبی برای سیاست‎گذاری و اجرا در منطقه  ایجاد کرده است که تغییر جدی در آن را به سختی می‎توان پیش‎بینی
کرد.
فرآیند تصمیم‎گیری
در حوزه سیاست خارجی
نظام تصمیم‎گیری سیاست خارجی آمریکا به دلیل فراوانی بازیگران در دو لایه رسمی و غیررسمی، پیچیده بوده و نمی‎توان با تکیه و تمرکز بر فرآیندهای رسمی تصمیم‎گیری دولت آمریکا، به فرآیند تصمیمات سیاست خارجی ایالات متحده پی برد.
در این فرآیند، لایه رسمی حکومت یعنی ریاست جمهوری (شامل رئیس‌جمهور، وزرای خارجه و دفاع، مشاور امنیت ملی و رئیس‌سیا)، کنگره و تا حدود کمتری دستگاه بوروکراسی در تعامل مستمر و نفس گیر با لایه غیررسمی یعنی گروه‎های ذینفع (اعم از لابی‎های قومی، مذهبی، خارجی، صنایع نظامی ـ امنیتی، گروه‎ها و مجامع صنفی)، مراکز ثروت و رسانه هستند. در تصمیمات سیاست خارجی آمریکا، فشار مستقیم نهادها و روندهای غیررسمی به لایه رسمی حکومت از طریق فشار به کنگره و تهییج و جهت‌دهی به افکار عمومی از یک سو و همسو نمودن عناصر متنفذ درون حکومت از طریق ایجاد همسویی فکری و حمایت‎های مالی در کنار بازیگران رسمی، در بخش اصلی و پنهان سیاست خارجی آمریکا قرار دارند.
موفقیت گروه‎های ذی‎نفوذ همچون گروه‎های حامی اسرائیل در ایالات متحده، در توانایی آن‌ها برای سرمایه‎گذاری در تمام نهادها و روندها و استفاده از تمام راه‎های ممکن برای تحت تأثیر قرار دادن عناصر مؤثر بر تصمیم‎گیری در ایالات متحده ریشه دارد. طی سه دهه اخیر، یهودیان افراطی در زمینه شکل‎گیری اهداف سیاست خارجی ایالات متحده درغرب‌آسیا ، به صورت کلی و منازعات اسرائیل و فلسطین، به صورت خاص، تأثیرگذار بوده است.
یهودیان آمریکا سه درصد جمعیت را تشکیل می‎دهند لیکن با رأی خود، صرفاً در ایالت نیویورک، در سیاست خارجی دارای جایگاه هستند. به عقیده اسمیت، نگرانی یهودیان در موردغرب‌آسیا  جدی است و سیاستمداران بر مبنای آن عمل می‎کنند. فشار بر کنگره از طریق آراء، راه مؤثری برای تأثیرگذاری بر روند تصمیم‎گیری است که لابی‎های اقوام از آن استفاده
می‎کنند.
اهداف منطقه‎ای آمریکا
ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرت هژمون پس از جنگ جهانی دوم، به دلیل جایگاه ژئوپلیتیک و نیز اهمیت ژئواستراتژیک منطقه غرب‌آسیا ، قواعد و توزیع قدرت منطقه‎ای و بین‎المللی را متحول ساخت. پس از آن مقطع و در تعریف نظم جدید، آمریکا همواره منطقه غرب‌آسیا  را بخشی از حوزه امنیتی و تأمین‌کننده منافع حیاتی خود قرار داده است.
اهداف اساسی ایالات متحده آمریکا در منطقه جنوب غرب آسیا را می‎توان موارد ذیل نام برد:
  ۱- تضمین جریان یافتن انرژی منطقه به سمت دنیای صنعتی؛
  ۲- تأمین و تضمین منافع اسرائیل؛
  ۳- مبارزه با اسلام سیاسی به عنوان مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی؛
  ۴- مقابله با کشورهای مخالف منافع آمریکا؛
  ۵- گسترش فرهنگ آمریکایی در پوشش ایجاد دموکراسی، اقتصاد بازار آزاد و سکولاریسم در منطقه؛
چالش‎های رئیس‌جمهور آمریکا
ریاست جمهوری بوش و اوباما به شرایطی منجر شده است که امروزه پیچیده و بحرانی نام گرفته است. عراق به واسطه سیاست‎های دنبال شده توسط رؤسای جمهور قبلی آمریکا که تجاوز به عراق با هدف تغییر نقشه منطقه، را رقم زدند، همچنان با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می‎کند. داعش یکی از فجایعی است که به واسطه همین سیاست‎های اشتباه ایجاد شد. بنابراین ترامپ اشتباه نمی‎کند زمانی که می‎گوید دولت اوباما هیولای داعش را ایجاد کرده است. عملیات موصل را نیز باید به این چالش‎ها اضافه کرد. سه ماه پس از آغاز این عملیات با وجود دستاوردهای بزرگ، اما تاکنون موفقیت استراتژیکی به دست نیامده است؛ در حالی که تروریست‎ها به سمت سوریه تغییر مسیر داده و برای اشغال شهرهای «دیرالزور» و «تدمر» تلاش مجدد داشته‎اند.
اوضاع در سوریه حتی از عراق هم برای واشنگتن بدتر است. آمریکا تقریباً خود را در مقابل تمامی طرفین درگیر در سوریه ، روسیه، عربستان و ترکیه بی‌اعتبار کرده است، در حالی که هیچ اشاره‎ای به ایران و خود دولت سوریه نداشته است. بنابراین آن دسته از بازیگرانی که در جستجوی یک راه حل مناسب برای حل بحران سوریه بودند برای پایان دادن به این درگیری خونین تصمیم به کنار گذاشتن واشنگتن گرفتند. در روزهای گذشته دولت جدید آمریکا این فرصت را در اختیار داشت که در سکوت به تماشای مذاکرات بحران سوریه در شهر «آستانه» قزاقستان بپردازد و برای اولین بار در طول ۲۵ سال گذشته حرفی نزند. ترامپ در این خصوص سکوت اختیار کرده، در حالی که تنها گام‎هایی رو به جلو برای همکاری با روسیه در مبارزه با داعش برداشته است.
در لیبی نیز دولت اوباما با شکست مواجه شد. لیبی که به واسطه دخالت آمریکا با سرنگونی رژیم مواجه شد، در حال حاضر به جای داشتن یک دولت با ثبات، سه دولت، همراه با دو مجلس و چند ارتش دارد. طرح صلح سازمان ملل متحد که به طور جدی توسط واشنگتن حمایت شد، هنوز اجرایی نشده است. دونالد ترامپ تاکنون هیچ اظهار نظری در مورد وضعیت لیبی نداشته، اما مخالفت شدید خود را با تمامی انواع اسلام‎گرایان نشان داده
 است.
بحران یمن فاجعه‎ای دیگر برای آمریکا بوده است. دولت اوباما به جای کنار کشیدن خود از این ماجرا، سال گذشته اعلام کرد که یک طرح جامع صلح برای پیاده سازی دارد. این طرح به عنوان ابتکار عملی از سوی چهار کشور آمریکا، عربستان ، امارات متحده عربی و انگلیس با شکست مواجه شد و از همه بدتر این که این طرح توسط «منصور هادی» رئیس‌جمهور مستعفی یمن و دست‌پرورده عربستان رد شد، زیرا پذیرش آن به معنای برکناری او بود. ظاهراً دونالد ترامپ باید به این موضوع فکر کند که چگونه می‎تواند متحد قدیمی ایالات متحده، عربستان را که خود را در جنگ خونین یمن گرفتار کرده، نجات دهد.
دیگر شکست سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در زمینه حل و فصل مسئله فلسطین بوده است. اوباما برنده جایزه صلح نوبل بوده است، اما چیزی که در دوره ریاست جمهوری وی مشاهده شد، تشدید شهرک‎سازی‎های یهودی نشین در سرزمین فلسطین و از بین رفتن کامل هر چشم اندازی برای ظهور یک کشور فلسطینی بود. در این زمینه دونالد ترامپ متعهد شده است که سفارت آمریکا را به «بیت المقدس» منتقل کند. این تصمیم می‎تواند برای دولت آمریکا و روابط آن با اعراب بسیار پر هزینه باشد.
به طور کل، او دارای نگرش منسجمی نسبت به منطقه غرب‌آسیا  نیست. به عنوان مثال او همزمان با این که تغییر رژیم در منطقه را محکوم می‎کند، از لزوم این که آمریکا نفت را پس از مداخله در کشورهایی چون لیبی در کنترل بگیرد، سخن گفته است. همچنین از یک طرف، ترامپ طی رقابت‌های انتخاباتی‌اش مخالفت خود را با توافق هسته‌ای اعلام کرد و آن را به زیان آمریکا دانست و به این وسیله توانست حمایت لابی صهیونیستی در آمریکا و «بنیامین نتانیاهو»، نخست وزیر رژیم صهیونیستی را به دست آورد و از طرف دیگر، هرگونه اقدام ترامپ در به هم زدن برجام با واکنش روسیه مواجه خواهد شد و اگر ترامپ در سیاست‎های خود به دنبال نزدیکی بیشتر به مسکو باشد، در اینجا شاهد تناقضی آشکار خواهیم بود.
به نظر می‎رسد تصویر کلی  منطقه غرب‌آسیا  برای کاخ سفید تیره به نظر می‎رسد. نبود راه حل‎های ساده و روابط پرتنش با ترکیه و عربستان ، می‎تواند برای غرق کردن دولت ترامپ کافی باشد. به نظر نمی‎رسد که اتحاد با رژیم اسرائیل برای حفظ نفوذ واشنگتن در منطقه کافی باشد.
نتیجه‎گیری
در خلال سه دهه گذشته سیاست خارجی آمریکا در منطقه عمدتاً ثابت باقی مانده و دستخوش تغییر و تحول عمده‎ای نشده است، اهداف منطقه‎ای آمریکا که عبارت از تأمین دسترسی به نفت با قیمت ارزان، تأمین امنیت متحدین منطقه‎ای به ویژه اسرائیل و نهایتاً تجویز استفاده از زور در صورت لزوم بوده، اجازه تغییر جدی در مورد حضور این کشور را نداده است. به عبارت دیگر، نظام تصمیم‎گیری ایالات متحده، نظامی پیچیده است و احتمال آن کم است که چنین نظام چند بعدی و پیچیده‎ای، با نفوذ تنها یک شخص یا عنصر، یعنی رئیس‌جمهور دستخوش تغییر چندانی شود.اوباما نیز که با شعار تغییر در سیاست خارجی آمریکا به قدرت رسید، عملاً نتوانست آن چه را مدنظر داشت در مورد منطقه غرب‌آسیا به منصه ظهور برساند. دولت اوباما همان سیاست‎های گذشته بوش و کلینتون را مبنی بر اعمال فشار، تهدید نظامی و تحریم علیه ایران دنبال کرد. بحران‏‌های موجود خاورمیانه ریشه‎دارتر و گسترده‎تر از آن است که راه حلی ساده داشته باشد و یا رئیس‌جمهور آمریکا بتواند آن را در یک دوره ریاست جمهوری رفع کند. باید پذیرفت که بعضی مشکلات منطقه تا سال‎ها باقی خواهد بود و در نهایت باید کوشش در تدبیر بحران و محدود نگه داشتن آن داشت. با کمی اغماض می‌توان گفت که ترامپ نوعی ملی‌گرایی را مدنظر قرار داده که در راستای آن منافع ملی بر همه چیز اولویت دارد. البته برخی از نظرات نو آورانه او را می‌توان شعارهای انتخاباتی دانست که کوشید با سرپیچی از روند مرسوم و متداول دنیای سیاست ایالات متحده برای خود رأی جمع کند. البته با توجه به نقش فعال افرادی مانند گینگیریچ و جان بولتون و برخی اعضای تی پارتی در ستاد انتخاباتی ترامپ، ممکن است رئیس‌جمهور جدید ایالات متحده آمریکا سکان سیاست خارجی این کشور را در ظاهر یا باطن به دست نئوکان‎ها دهد. در این صورت، فرضیه «انزواگرایی آمریکا» زیر سؤال خواهد رفت، زیرا نومحافظه کاران و اعضای تی پارتی اساساً اهل انزواگرایی در نظام بین‎الملل نبوده و بالعکس، رویکرد مداخله گرایانه‎ای در منطقه و جهان دارند. در این صورت، سیاست خارجی دوران ترامپ به مانند سیاست خارجی دوران جرج واکر بوش، مملو از بحران، جنگ و مداخله‌جویی خواهد بود.
منبع: طنین سنتر