kayhan.ir

کد خبر: ۹۴۸۳۶
تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۶

چگونه ملیکای مسیحی مادر امام‌زمان(ع) شد؟(پرسش و پاسخ)


پرسش:
ازدواج امام حسن‌عسکری(ع) با «نرگس (نرجس) خاتون» مادر امام‌زمان(ع) و دختر امپراطور روم شرقی چگونه صورت گرفت؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به این سؤال به شرح حال مختصری از زندگی و پیشینه خانوادگی ملیکای مسیحی و روند تحولاتی که منجر به پیوند با نماینده امام علی‌النقی(ع) شد، اشاره کردیم. اینک در بخش پایانی دنباله مطلب را پی‌ می‌گیریم.
طولی نکشید که محمد پیغمبر خاتم(ص) و داماد و جانشین او و جمعی از فرزندان او وارد قصر شدند.
حضرت عیسی به استقبال شتاف و با حضرت محمد(ص) معانقه کرد و حضرت فرمود: یا روح‌الله! من به خواستگاری حضرت وصی شما شمعون برای فرزندم آمده‌ام، و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکری(ع) نمود، حضرت عیسی(ع) نگاهی به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوی تو روی آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.
آنگاه دید که حضرت محمد(ص) بالای منبر رفت و خطبه‌ای بیان فرمود و مرا برای فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسی و حواریون را گواه گرفت، وقتی که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را برای پدرم وجدم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشیده می‌داشتم.
از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکری(ع) موج می‌زند تا به جایی که از خوراک بازماندم، و کم‌کم رنجور و لاغر شدم، و به شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداوای من عاجز گردیدند، وقتی از مداوا  مأیوس شدند جدم گفت: ای نور دیده!  شما هر خواهشی‌داری به من بگو تا حاجتت را برآورم.
گفتم: پدرجان!  اگر در به روی اسیران مسلمین بگشایی و قید و بند از آنان برداری و از زندان آزاد گردانی امید است که عیسی و مادرش مرا شفا دهند.
پدرم درخواست مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار شفا و بهبودی کردم و کمی غذا خوردم، پدرم خیلی خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام می‌داد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.
باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه(س) به همراهی حضرت مریم(ع) و حوریان بهشتی به عیادت من آمدند، حضرت مریم(ع)  به من توجه کرد و فرمود: این بانوی بانوان جهان، و مادر شوهر تو است.
من فوری دامن مبارک حضرت زهرا(س) را گرفتم و بسیار گریستم و از این که امام حسن عسکری(ع) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا(س) شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکی و در مذهب نصارا زندگی می‌کنی، اگر می‌خواهی خداوند و عیسی و مریم از تو خشنود باشند و میل‌ داری فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگی خداوند و نبوت پدرم که خاتم‌الانبیا است بده، من هم حسب‌الامر حضرت فاطمه(س) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت و این باعث بهبودی من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکری(ع) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.
وقتی از خواب بیدار شدم، شوق زیادی در تمام اعماق وجودم راه یافت و مشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالی که از گذشته شکوه می‌نمودم، گفتم: ای محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتی جز مذهب تو نداشت، ولی حالا که اسلام آورده‌ای، هر شب به دیدنت می‌آیم تا آنکه کم‌کم وصال واقعی پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
«بشر بن سلیمان»  پرسید چگونه در میان اسیران افتادی؟
او گفت: در یکی از شبها در عالم خواب حضرت عسکری(ع) را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر،  لشگری به جنگ مسلمانان می‌فرستد، تو می‌توانی به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده‌ای از کنیزان که از فلان راه می‌رود به آنها ملحق شوی.
من به فرموده حضرت عمل کردم، و پیش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسیر گرفتند و کار من به اینجا کشید که دیدی، ولی تا به حال به کسی نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردی که در تقسیم غنایم جنگی سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟
«بشر» گفت چه بسیار جای تعجب است که تو رومی هستی و زبانت عربی است؟ گفتم: جدم در تربیت من جهدی بلیغ و سعی بسیار داشت، وزنی را که چندین زبان می‌دانست، برای من تهیه کرده بود و از صبح و شام نزد من می‌آمد و زبان عربی به من می‌آموخت، روی همین اصل است که می‌توانم عربی حرف بزنم.
«بشر» می‌گوید: وقتی او را به سامره خدمت امام علی‌النقی(ع) بردم، حضرت از وی پرسید: عزت اسلام و ذلت نصاری و شرف خاندان پیغمبر(ص) را چگونه دیدی؟
گفت: در موردی که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: می‌خواهم ده هزار دینار و یا مژده  مسرت‌انگیزی  به تو بدهم، کدام یک را انتخاب می‌کنی؟ عرض کرد: فرزندی به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندی می‌دهم که شرق و غرب عالم را مالک می‌شود  و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از چه شوهری خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری نمود، در آن عیسی بن مریم و وصی او تو را به چه کسی تزویج کردند؟
گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را می‌شناسی؟ عرض کرد: از شبی که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبی نبود که او به دیدن من نیامده باشد.
آنگاه حضرت امام علی النقی(علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتی که آن بانوی محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنی است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتی در آغوش خود گرفت و از دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: ای عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبی و اعمال مستحبه را به وی یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه‌السلام) است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
1- غیبت، شیخ طوسی، ص 124
2- کشف الحق، خاتون آبادی، ص 34