kayhan.ir

کد خبر: ۹۴۴۳۷
تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۱۷:۴۶
مرشایمر نظریه‌پرداز معروف روابط بین‌الملل مطرح کرد

هژمونی مرگ و تخریب، راهبرد آمریکا در غرب آسیا




اشاره
«جان مرشایمر» نظریه‌پرداز آمریکایی در رشته روابط بین‌المللی، اخیرا طی کنفرانسی در روسیه، کشورش را در غرب آسیا، نه یک «هژمون نظم و ثبات» بلکه «هژمون مرگ» توصیف کرده و گفته است که این مسئله حتما باید مورد بررسی قرار گیرد.از جمله مسائلی که بارها توسط رهبر انقلاب به آن اشاره شده، مسئله شکست پی‌در‌پی آمریکا در مناطق مختلف و مسائل جورواجور است. کسانی که به موضوع توزیع قدرت در نظام بین‌الملل توجه دارند.
بررسی این مسئله، از ضروریات است؛ اما شنیدن نقش مخرب آمریکا از زبان یک نظریه‌پرداز برجسته آمریکایی که به مکتب واقع‌گرایی هم تعلق دارد، قابل تأمل است. درواقع، مرشایمر نظام توزیع قدرت را برخلاف نظریه «تجدیدنظر طلبان لیبرال» مطرح می‌کند، نظریه‌پردازانی که همچنان برای آمریکا یک جایگاه مسلط را در نظام بین‌الملل قائل هستند.
سرویس خارجی
مرشایمر که نظریه‌پرداز اصلی «نوواقع‌گرایی تهاجمی» محسوب می‌شود، به منطقه غرب آسیا پرداخته و گفته است: «خاورمیانه تنوعی از کشورهای مختلف را در برمی‌گیرد و آمریکا نیز از سال 2001 روی خاورمیانه متمرکز شده است. اگر به آنچه آمریکا در عراق انجام داده و نقشی که در نابودی سوریه، لیبی و افغانستان داشته است نگاه کنیم، با سابقه‌ای غم‌انگیز مواجه می‌شویم. حضورآمریکا در خاورمیانه به صلح و رفاه منجر نشده، بلکه هژمونی مرگ و تخریب را به دنبال داشته است.
بهترین گزینه برای آمریکا این است که از خاورمیانه بیرون بماند. مردم منطقه خودشان باید در حوزه سیاسی خود، تصمیم‌گیری کنند. آمریکا می‌خواهد مطمئن شود که نفت در کنترل کسی نباشد (ولی) ما باید نیروهای خود را خارج نگه داریم و در شرایط اضطرار ‌]با هدف تأمین امنیت نفت[ آن‌ها را وارد میدان کرده و سپس خارج کنیم. ما نباید چیزی شبیه دکترین بوش را در خاورمیانه دنبال کنیم.»
هژمونی مرگ
در بخش مهم سخنان جان مرشایمر، که به بحث «هژمونی مرگ» در خاورمیانه اشاره کرده، ضروری است به شروع هژمونی مرگ اشاره شود.
افغانستان: بسیاری از آمریکایی‌ها معتقدند که آمریکا بعد از حضور در افغانستان توانسته است در منطقه غرب آسیا هژمونی ایجاد کند و مدیریت بحران‌های منطقه را به دست گرفته و همین نقش را برای بحران‌های احتمالی آینده نیز داشته باشد. اما بهتر است که در مورد افغانستان و عراق با آنچه مرشایمر به درستی «هژمونی مرگ» خوانده، هم ‌عقیده شویم.
کشور افغانستان در سال 1919 از استعمار انگلیس مستقل شد. از این تاریخ به بعد و به خصوص از سال 1936 که مناسبات سیاسی میان دو کشور برقرار شد، تاکنون، سران آمریکا به افغانستان با عینک انگلیسی‌ها نگاه می‌کردند. بعد از شکل‌گیری دولت پاکستان در سال 1947 نیز محوریت توجه آمریکایی‌ها به افغانستان با در نظر گرفتن ملاحظات همسایه جنوبی بود. سوای از کمک‌های اقتصادی و تکنولوژیکی که برخی مواقع واشنگتن در اختیار دولت افغانستان قرار می‌داد، روابط ریشه‌داری بین دو کشور حاکم نبوده است.
در دوره جنگ سرد، آمریکایی‌ها افغانستان را جزء یاران شوروی و در بلوک شرق تعریف کرده بودند. این نوع نگاه بعد از جنگ سرد نیز ادامه داشت، تا اینکه حادثه 11 سپتامبر 2001 اتفاق افتاد. بعد از این اتفاق بود که ائتلافی چندجانبه به رهبری آمریکایی‌ها و با ماشین جنگی ناتو خاک افغانستان شد. اما به دلیل موقعیت ژئواستراتژیک کم‌اهمیت‌تر این کشور در مقایسه با عراق، این عراق بود که اهمیتی بیشتر از افغانستان در معادلات غرب آسیا برای آمریکا داشت. هرچند سیاست این کشور در سال‌های اخیر چرخش‌هایی داشته است. برای مثال، با روی کار آمدن «باراک اوباما» بحث بر سر تقلیل نیروهای نظامی خارجی در این کشور، هر ساله بخشی از استراتژی امنیت ملی آمریکا را به خود اختصاص داده است که نقطه اوج آن را در آشکار شدن مذاکره آمریکا و طالبان می‌توان مشاهده کرد.
آمریکایی‌ها برای توجیه نظامی‌گری خود و تشکیل ائتلاف بین‌المللی برای لشکرکشی به افغانستان به ماده 51 منشور ملل متحد و مکانیسم امنیت دسته‌جمعی آن توسل می‌جویند. این در حالی است که این استدلال در اساس نامشروع است. بند 4 ماده 2 منشور ملل متحد در اصلی عرفی اشعار می‌دارد «کلیه اعضا در روابط بین‌المللی خود، از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری یااز هر روش دیگری که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد، خودداری خواهند نمود.»
در حالی که شورای امنیت هیچ مجوزی برای توسل به زور به آمریکا نداده بود، این کشور مدعی شد که نیازی به دریافت مجوز از شورای امنیت ملل متحد نیست؛ چرا که این نبرد ذیل ماده 51 محسوب می‌شود و تجاوز تلقی نمی‌شود. هم از این رو بود که «مارجوری کوهن» در 6 نوامبر 2001 گفت: «بمباران افغانستان غیرقانونی است و بایستی متوقف شود.» آمریکایی‌ها استدلال می‌کردند که این یک «حمله مسلحانه» از طرف گروه تروریستی علیه آمریکاست. درحالی که طبق منشور و وفق ماده 51، قید «از طرف کشوری بودن» به هیچ‌وجه مورد توجه قرار نگرفته بود. حتی در صورت پذیرش ارتکاب حادثه 11 سپتامبر توسط گروه‌های تروریستی افغانستان، آمریکا مجوز و مشروعیت حقوقی برای حمله به افغانستان را نداشت و این حمله فاقد معیارهای حقوقی مشروع بود.
پژوهش «هزینه‌های جنگ» که توسط مؤسسه مطالعات بین‌المللی «واتسون» دانشگاه «براون» آمریکا انجام شده و به تلفات مرتبط با جنگ در افغانستان از سال 2001 تا 2014 پرداخته است، نشان می‌دهد که کشته‌شدگان جنگ در افغانستان نزدیک به 100 هزار تن می‌رسد. «نیتا کراوفورد»، پژوهشگر این موسسه، بر آن است که مجموعه کشته‌های نظامی و غیرنظامی پاکستان و افغانستان در این دوره تاریخ، 149 هزار نفر و تعداد مصدومان این جنگ 162 هزار تن بوده است. کراوفورد بر آن است که آمار بیانگر این است که جنگ افغانستان رو به پایان نیست، بلکه «بدتر می‌شود.»
اما آیا این تعداد کشته و زخمی را طالبان هم به افغانستان وارد کرده است؟ بخش سیاسی شبکه اطلاع‌رسانی افغانستان در گزارشی تحلیلی می‌گوید براساس آمار موجود، طی 11 سال اخیر، یعنی از سال 2001 تا 2011 قریب به 30 هزار نفر از هموطنان غیرنظامی افغانستان در اثر این جنگ کشته شده‌اند. جالب‌تر اینکه از این تعداد تلفات، مسئولیت کشتار 7000 تن را طالبان و مخالفین دولت برعهده گرفته‌اند، 7000 تن توسط نیروهای بین‌المللی کشته شده‌اند و مابقی این افراد نیز در حملات غیرمستقیم از بین رفته‌اند.
این تلفات صرفاً یک طرفه نبوده است؛ به‌گونه‌ای که از اکتبر سال 2001 تعداد 1900 نظامی آمریکایی نیز در افغانستان کشته شده‌اند. این سوای از آمار غیررسمی درخصوص کشته‌شدگان است. همچنین هزینه این جنگ و جنگ عراق برای آمریکا 1/3 تریلیون دلار بوده است.
مرشایمر ناظر افول آمریکا
به دلیل اهمیت نظرات میرشایمر در حوزه روابط بین‌الملل، در زیر برخی از نظرات وی بررسی می‌شود. این استاد دانشگاه شیکاگو اظهار می‌دارد که قدرت آمریکا رو به از بین رفتن است. البته او این موضوع را به صورت تلویحی بیان کرده و آن را با توجه به رویارویی روسیه در برابر هژمونی این کشور در خاورمیانه بیان می‌دارد و می‌پذیرد که روسیه در برابر آمریکا ایستاده است.
در آمریکا این تفکر وجود دارد که هرچه ما بگوییم، دیگران باید گوش کنند و اگر نکنند، ما عصبانی می‌شویم. نکته دیگر این است که روس‌ها در به چالش کشیدن آمریکا موفق بودند. نظیر آنچه در سوریه رخ داد. به نظر می‌رسد روس‌ها در سوریه خوب عمل می‌کنند و بر نفوذ خود در خاورمیانه می‌افزایند و این آمریکا را عصبانی می‌کند.
مرشایمر همچنین در این گزارش به قدرت ایران و حزب‌الله در برابر سیاست‌های آمریکا در سوریه اشاره کرده و به عنوان عوامل بازدارنده سیاست‌های آمریکا در منطقه، از آنها یاد می‌کند؛ مسئله‌ای که به زبان نظری، می‌توان آن را افول قدرت آمریکا دانست.
این موضوع همچنین در گزارش راهبردی شاخص قدرت نظامی آمریکا، در سال 2015، که وضعیت قدرت نظامی این کشور را بررسی کرده، بیان شده است؛ جایی که توان ارتش از لحاظ ظرفیت و قابلیت در سطحی پایین‌تر از سطح متوسط قرار دارد و از لحاظ آمادگی نیز در سطح نسبتاً پایین قرار گرفته است. اینک بسیاری از بازیگران منطقه از توان بالایی برای بازداشتن آمریکا از طرح‌های شوم در منطقه برخوردارند.
مرشایمر با علم به قدرت رو به افول آمریکا و عدم توان برای تمرکز روی منطقه، چنین جملاتی را اظهار می‌دارد. مسائل آمریکایی‌ها از منظر مرشایمر، بسیار فراوان است. لذا باز کردن جبهه‌ای جدید در منطقه نیز برای آنها ناممکن است. به همین دلیل است که وی اظهار می‌دارد روسیه، ایران و حزب‌الله سد سیاست‌های این کشور در منطقه شده‌اند.
گزارش سال 2015 می‌افزاید، ارتش آمریکا جهت انجام فعالیت‌هایی فراتر از این [یعنی ورود به یک منازعه منطقه‌ای جدید]، با مشکلاتی روبه‌رو خواهد شد و مطمئناً از تجهیزات کافی برای مواجهه تقریباً هم‌زمان با دو رویداد منطقه‌ای عمده برخوردار نیست. این گزارش اضافه می‌کند، کاهش مداوم منابع مالی و متعاقباً تنزل نیروی نظامی باعث شده تا این نیرو تحت فشارهای چشمگیری قرار گیرد. فرآیندهای اساسی نگهداری و تعمیر به تعویق افتاده‌اند. واحدهای کمتری در معرض فرآیند استقرار عملیاتی چرخشی و طولانی مدت‌تر قرار می‌گیرند. مهلت استفاده از تجهیزات قدیمی تمدید می‌شود.
علاوه بر این، آمریکا کشوری درگیر بحران اقتصادی و بانکی و بدهکار به نظام اقتصادی بین‌المللی است. طبیعی است که مدیریت منازعات منطقه‌ای که آمریکایی‌ها ادعا دارند در آن ید طولایی دارند، نیاز به بودجه‌ای مضاعف دارد. اقتصاد آمریکا اقتصادی رو به زوال و دچار بحران بوده و طبیعی است که در چنین شرایطی، امکان ایجاد جبهه‌ای جدید برای لشکرکشی‌های این کشور فراهم نمی‌شود.
سیاست خارجی تغییر نمی‌کند
مرشایمر در بخشی دیگر از سخنانش اظهار می‌دارد که انتخابات و پیروزی «دونالدترامپ»، تغییری در اصول سیاست خارجی آمریکا ایجاد نمی‌کند. او اشاره می‌کند که تفاوتی بین دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان در این زمینه وجود ندارد و «مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری سال 2016، به طور کلی مواضع سنتی درخصوص سیاست خارجی و مداخله در امور بین‌المللی را به هم ریخته و بسیاری از تمایزات معمول حزبی را از بین برده است که این موضوع برای هر کسی که در انتخابات نوامبر (ریاست‌جمهوری) پیروز شود، چالش سیاسی را به همراه دارد.»
«براساس گفته‌های علنی و اظهارات مشاوران «هیلاری کلینتون»، او اگر پیروز می‌شد، در قیاس با رئیس‌جمهور باراک اوباما، در صحنه بین‌المللی رویکرد تهاجمی‌تری اتخاذ می‌کرد. این موضوع او را از جناح لیبرال دموکرات‌ها به رهبری سناتور «برنی سندرز» جدا خواهد کرد؛ کسی که گفته بود کلینتون [در ماجرایی] بیش از اندازه سریع از گزینه اقدام نظامی حمایت کرده است.»
با توجه به این مبحث، ضروری است برخی سیاستمداران داخلی در این سیاست‌های خود را در پیوند با سیاست‌های برخی از افراد در آمریکا قرار ندهند تا در صورت شکست آنها، منافع کشور را با خطرات شدیدی مواجه کنند. سوای اینکه سیاست خارجی آمریکا، همان‌طور که مرشایمر اظهار می‌دارد، به هیچ وجه وابسته به افراد نیست.
منبع: برهان