دیدگاه اساتید
انقلاب فرهنگی اولویت امروز دانشگاه
سخنی به گزاف نرفته است اگر گفته شود که سیطره فرهنگی، یکی از اصلیترین اهرمهای استعمار نو جهت سلطه بر جهان میباشد و درست به واسطه درک این مهم هست که نظریهپردازان و سیاستگذاران جهان غرب دریافتهاند که دوران اتکای صرف به قدرت نظامی و فیزیکال به سر آمده است و امروز به تعبیر میشل فوکو این دستگاههای ایدئولوژیک قدرت است که میتواند ضامن تسلط و سیطره دولتهای مدرن بر جهان باشد.
به زبانی سادهتر میتوان این سخن را به میان آورد که قدرت اثرگذار در جهان امروز، قدرت فرهنگی و فکری است و ملتهایی که نتوانند در برابر موج سیلآسای هجمه و شبیخون فرهنگی غربیها بایستند، هرگز قادر به دوام و حیات اصیل خویش در جهان در هم تنیده امروز نخواهند بود و درست همین جاست که میباید لختی درنگ کرد و به این امر اندیشید که تنها راه به شکست کشاندن تمدن غرب، شناخت ماهیت پوچ و پوک این تمدن است.
واقعیت این است که حاملان تمدن غرب تنها با پنهان کردن چهره این عجوزه هزار داماد پشت ظاهری فریبنده و پر زرق و برق توانستهاند به حیات نباتی و انگلی این تمدن پوسیده و رو به قهقرا تداوم بخشند و هنوز هم عدهای را در توهم وصال به این سراب وصل در حالت خماری نگه دارند. فلذا، در این برهه حساس و خطیر کشور و جهان، اساتید و روشنفکران متعهد داخلی میباید بر شناخت هرچه دقیقتر فرهنگ غرب و حامیان آن در داخل و خارج کشور همت گمارند. حاجتی به گفتن نیست که مروری اجمالی و گذرا بر سیر تاریخی نظام اندیشه در مغرب زمین به روشنی گویای این امر است که بر خلاف مجیزگوییهای شماری از عناصر واداده و فتنهگر داخلی در مدح و ستایش تمدن غرب، غربیها چه در یونان باستان و چه در ادوار بعد از آن هرگز منادی بسط و اشاعه ارزشهای دین مدار و اخلاقی نبودهاند و اتفاقاً آن عنصری که با ورق خوردن کل تاریخ و تفکر مغرب زمین بیش از پیش جلوه گری میکند، همانا خوی سودجویی فرهنگ غربی است.
حتی در برخی برشهای مقطعی از تاریخ مغرب زمین که تک مضرابهای به ظاهر خوشنوازی از مردم دوستی و انسانیت شنیده میشود، با اندکی مداقه متوجه میشویم که آن به اصطلاح دموکراسیای هم که در یونان باستان حکم فرما بود و برخی چپهای آمریکایی نیز به آن میبالند، موجب نهادینهسازی بسیاری از نابرابریهای ساختاری در جهان شد. در آن دموکراسی صوری دولت شهر یونان، بردگان و زنان به عنوان دو قشر تأثیرگذار از ابتداییترین حقوق انسانی محروم بودند؛ مضافاً اینکه دینداری که مهمترین اصل قوام بخش مردمسالاری است، عملاً به محاق رفته بود و به جای آن، نوعی اباحهگری مشرکانه حکمفرما شده بود.
هر قدر جلوتر میآییم نمودهای بیشتری از خوی غیردینی و غیرانسانی تمدن غرب را شاهدیم. جانلاک که پدرخوانده لیبرالیسم به شمار میآید، جزو کسانی بود که به صورت علنی شرکتهای سهامی برده داری تأسیس نمود و این در حالی بود که در عین دفاع عملی و عینی وی از برده داری، نامبرده با شیادی هر چه تمام از آزادی و حقوق طبیعی ابناء بشر نیز دم میزد. توماس هابز، دیگر فیلسوفی بود که با صراحت لهجه از ماهیت درنده خوی تمدن غرب پرده برداشت و این سخن را به میان آورد که انسان، گرگ انسان است و تنها راه چاره برای مصون ماندن انسان از دیگر هم نوعان خویش، تفویض تام و تمام حقوق آحاد مردم به دولتی مطلقه(لویاتان) است.
این سخن هابز در واقع به نوعی رسمیت یافتن دیکتاتوری در فرهنگ غربی است. در جهان امروز نیز که تحت عنوان به اصطلاح جهان پست مدرن از آن یاد میشود تحت لوای شعار توخالی نسبیگرایی، این در واقع نظام سرمایهداری است که با دور بازگشت جاودان و تکرار تهوع آور افسانه سیزیف، بشریت را به ورطه فلاکت کشانده است و اگر در این بازار وانفسا، استاد یا روشنفکر مسلمانی، صدای اعتراض خویش را علیه توحش حاکم بر تار و پود جهان مدرن بلند کند، بلا درنگ از ناحیه سینه چاکان خود فروخته حامی مدرنیسم، به بیسوادی و نفهمی متهم میشود. فراموش نکنیم که پسامدرنیته، شکل بزک شده و منافقانه مدرنیسم است؛ چرا که تا زمانی که نتوان به دیکتاتوری فکری و ضد انسانی حاکم بر منطق ماتریالیستی، مصرف گرایانه و سودپرستانه نظام سرمایهداری حمله برد، هر نوع سخن گفتن از مفاهیمی چون آزادی و عدالت، فریبکاری و شامورتیبازی بیش نیست. واقعیت این است در پارادایم پسامدرن که علی الظاهر کباده بازگشت به دین را میکشد، دینی که تبلیغ و ترویج میشود، دین منهای شریعت، فقه و ایدئولوژی است و بیجهت نیست که در محافل و گعدههای پسامدرنی ایران امروز، آثار کسانی چون پائولو کوئلیو، گارسیا مارکز، اُشو و حتی روشنفکران سکولاری و شبه سکولاری چون ملکیان و سید حسن نصر با آب و تاب فراوان تبلیغ میشوند.
استعمارگران به خوبی میدانند که تنها حریف جدی و جایگزین برای نظم مدرنیستی و پسامدرنی، همانا اسلام ناب محمدی امام راحل(ره) است. اسلامی که دین را صرفاً محدود به حوزه خصوصی نمیکند و خواهان دخالت دین در تمامی حوزههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. امروز در بازار مکاره پسامدرن، این آراء و اندیشههای مطهری و شریعتی است که به شدت توسط کسانی چون سروش محکوم و منکوب میشود چرا که امثال سروش و شبستری از این بابت نگرانند که مبادا جوانان و دانشجویان ایران اسلامی بتوانند به تأسی از فرموده مقام معظم رهبری، اندیشه اسلامی مطهری را با زیباییهای اندیشه شریعتی در هم آمیزند و منظومه فکری جدیدی را خلق نمایند که لرزه بر اندام مقلدین اندیشه غرب بیندازد.
شیفتگان فرهنگ غرب گویا فراموش کردهاند که نتیجه عملی تفکر مدرن، کشتار میلیونها انسان توسط هیتلر فاشیست، قتل و شکنجه میلیونها انسان توسط استالین و طراحی و برنامهریزی صدها عملیات کودتا و آدمکشی در آمریکای لاتین، خاورمیانه و دیگر مناطق جهان توسط منادیان لیبرالیسم و سرمایهداری جهانی است. شایان ذکر است که شکل گیری گروهک تروریستی داعش و دیگر گروهکهای شبیه به آن نیز یکی دیگر از تجلیات برون ریزی تفالههای تمدن غربی است که از فاضلاب متعفن این تمدن سر برآورده است. کسانی که در مدح و رثای فرهنگ غربی صحبت میکنند گویا دچار آلزایمر سیاسی شدهاند و از یاد بردهاند که در همین زندان ابوغریب عراق بود که همین منادیان راستین صلح و آزادی، شنیعترین شکنجههای بربریت مدرن را علیه مردم مظلوم عراق مرتکب شدند!
کیست که نداند داعش و جهان غرب، دو روی یک سکه هستند و هردوی اینها به قصد نابودی بشریت متحد و هم قسم شدهاند و نزاع این دو، یک جنگ زرگری است؛ جنگی که البته بزرگترین قربانیان آن همان ملتهای بخت برگشتهای هستند که در چنگال این هیولاهای تکفیری و آنگلوساکسونی گرفتار آمدهاند. بیخود نیست که حتی در خود غرب هم صدای متفکران غربی در تقبیح این سیاستها بلند شده است. اگر پیشتر، این نیچه بود که از بدل گشتن حیوان ناطق ارسطو به ناطق حیوان مدرن به سوز و گداز پرداخت؛ امروز، این فوکویامای هگلی است که از بحران اعتماد در جامعه آمریکایی صحبت میکند و باز این برژینسکی حامی حزب دموکرات آمریکا است که از فروپاشی قریب الوقوع آمریکا ابراز وحشت و نگرانی میکند.
جای تأسف و شگفتی بسیار است که با وجود همه این شواهد و قرائن متقن و مستند مبنی بر روند افولی و انقراضی تمدن غرب، هنوز هم عدهای در داخل کشور از لزوم تقلید و اقتباس منفعلانه از مدل توسعه غربی صحبت میکنند و بعضاً حرفهایی از زبان این به اصطلاح متفکرین و سیاست پیشگان شنیده میشود که حتی مرغ پخته درون دیگ را هم به خنده وا میدارد!
واقعیت این است که با وجود تلاشهای بسیار مسئولین از بدو پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون مبنی بر پاکسازی دانشگاههای کشور از لوث وجود عناصر خودفروخته، همچنان بنا به تعبیر رسا و پیامبرگونه چندی پیش رهبر فرزانه انقلاب، امروز، دانشگاه، آماج بزرگترین توطئهها است.
آری، امروز شاهد و ناظر این امر هستیم که در پناه سیاستهای اباحهگرانه شماری از مدیران، جریانی که ید طولایی در هتاکی و اسائه ادب به ارزشهای اسلامی و انقلابی دارد مجدداً به سپهر دانشگاهی کشور بازگشته و درصدد فتنه گری و بلوا در محیطهای علمی و فرهنگی است. گماشتگان وابسته به مافیای قدرت و ثروت سعی دارند به لطایفالحیلی این نکته را به مخاطبان خویش حقنه کنند که گویی دوران استکبارستیزی و مخالفت با ارزشهای غربی به سر آمده است و تنها راه پیشرفت و آبادانی کشور پیوستن به قطار مدرنیته است.
این سخنان تحریک آمیز و دشمن پسند در حالی ورد زبان برخی روشنفکران و اساتید واداده داخلی شده است که رهبر فرزانه انقلاب بارها بر ادامه سیاست استکبارستیزی تأکید ورزیدهاند و مسئولین ذیربط را از پیگیری سیاستهای فرهنگی غرب محور برحذر داشتهاند. ولی گویا شواهد و قرائن حکایت از این امر دارد که مسئولین دانشگاهی کشور، تلاش درخوری جهت جامه عمل پوشاندن به منویات معظمله به کار نبستهاند و یا اینکه اساساً اعتقادی به ضرورت دروازهبانی فرهنگی ندارند. تردیدی نیست که یکی از شاهراههای مهم جهت ریشهکن نمودن فرهنگ اسلامی در دانشگاههای کشور، رخنه عناصر فتنهگر و منافقی است که قصد دارند از بیمبالاتی و تغافل برخی مدیران دانشگاهی بهره جسته و از این رهگذر بسترها و زمینههای لازم جهت استحاله فرهنگی جوانان این مرز و بوم را فراهم سازند.
در این میان باید از نقش منفعلانه شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز که یکی از مهمترین متولیان فرهنگی کشور است گله کرد. با وجود حضور شماری از مؤمنترین مدیران و اساتید در این شورا، این شورا هنوز نتوانسته است اقدام مؤثری جهت متحقق نمودن منویات رهبر عظیم الشأن انقلاب به عمل آورد. علیرغم تدوین و تصویب آییننامههای ارزشمندی پیرامون مهندسی فرهنگی در سپهر دانشگاهی کشور، هیچ عزم جزم شدهای چه از ناحیه شورای عالی انقلاب فرهنگی و چه وزارت علوم جهت عملیاتی ساختن مقررات و قوانین اسلامی در دانشگاههای کشور مشاهده نمیشود. جز برگزاری همایشها و کنفرانسهایی که عموماً جنبه تشریفاتی دارند و البته با صرف مبالغ سنگین برگزار میشوند هیچ حرکت انقلابی مشخصی دال بر شناسایی و متلاشی نمودن شبکههای اساتید و مدیران نفوذی انجام نشده و نمیشود.
گویا عدهای فراموش کردهاند که رمز و راز بقا و دوام یک انقلاب به بالندگی و پویندگی انقلابی و جهش وارانه آن است. اگر امروز میبینیم که بسیاری از مدیران و اساتید هیچ نگرانی و دغدغهای نسبت به نفوذ جریانی سکولارها و شبه سکولارها به سپهر فرهنگی و علمی کشور ندارند اینجاست که باید زنگ خطر را به صدا درآورد و به این مدیران و اساتید میزنشین و حکومت گرا متذکر شد که فرزندان بسیجی خمینی(ره) و امام خامنهای بر این باورند که استراتژی گفتار درمانی به تنهایی قادر به متوقف نمودن اقدامات ایذایی و لجام گسیخته عناصر سکولار و شبه سکولار نیست و بایستی انقلاب فرهنگی جدیدی را درافکند و با تلفیق دو استراتژی گفتار درمانی و اقدامات عملی - تنبیهی، معاندین را سر جایشان نشاند و اجازه نداد که دانشگاههای کشور درچنگال غربگراها گرفتار آید.
* حسن ملکزاده
استاد دانشگاه