محور وحدت اجتماعى در اسلام(پرسش و پاسخ)
پرسش:
محور وحدت و يكپارچگى اجتماعى در اسلام چيست؟
پاسخ:
امروز، در دنيا گروههايى گرد هم جمع مىشوند و تشكلهايى به راه مىاندازند: از قبيل:
1. تشكل شغلى و حرفهاى، مثل: تشكلات دانشجويى و اصناف،
2. تشكل جنسى، مثل: تشكلات بانوان، جوانان،
3. تشكل نژادى، مثل: سياهان، اسرائيل،
4. تشكل منطقهاى و اقليمى، مثل: تشكلات آسيايى،
5. تشكل سرمايهاى و اقتصادى، مثل: بانك جهانى يا سازمان اوپك (نفت)،
6. تشكل قبيلهاى، نظير: اكراد و اعراب.
در حالى كه تمام تشكّلهاى بشرى، ريشه عميق علمى و فطرى و معنوى ندارند و تك بعدى مىباشند.
اما اسلام، محور تشكّل را حبل اللّه: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً» (آلعمران ـ 103) و سرمايه اصلى تشكّل را ايمان مىداند: «يا ايّها الذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافهًْ» (بقره ـ 208) زيرا صلح و آشتى در مبانى، تنها در سايه ايمان است.
نمونه اين تشكل را در حج مشاهده مىكنيم كه پا را از همه مرزها و نژادها و لهجهها و سليقهها فراتر گذاشته است.
بيش از 1400 سال است كه هر سال بالاترين گردهمايى جهانى با يك پيام: «و للّه على النّاس حج البيت» ( آلعمران ـ 97) همراه با عشق و اخلاص از همه دنيا و نژادها و لهجهها و رنگها بطور خودجوش تشكيل مىشود. اگر تمام رؤساى كشورها و قدرتمداران دنيا بخواهند يك گردهمايى دو میليونى از انسانهاى متنوع با هر بودجه و قدرتى به راه بيندازند يا نمىتوانند يا با اين همه صفا و صميميت برگزار نمىشود.
آرى؛ محور وحدت بايد خدا باشد، نه نژاد و زبان و مليت و ...
تك تك مسلمانها، بايد در سلم داخل شوند: «ادخلوا فى السّلم كافّهًْ» و اسلام، حق وتو براى احدى قرار نداده است. روايات متعدد دخول در سلم را ورود در تحت رهبرى معصوم(ع) دانستهاند (تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 205) بنابراين، در جامعه اسلامى بايد فرمان و حكومت از آن خدا باشد و هيچ سليقه شخصى و حزبى و نژادى و قبيلهاى و مانند آن در كار نباشد.
پيروى از خطوات شيطان، بنابر آيه 169 سوره بقره، به سراغ بديها و فحشا رفتن است و نسبت دادن چيزهايى به خداوند كه علم به آن نداريم: «انّما يأمركم بالسّوء والفحشاء و ان تقولوا على الله ما لاتعلمون»
ما در نماز، سلام بر همه صالحان مى دهیم و مىگوييم: «السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين» و هرگز به فرد و قبيله و حزب و نژاد خاصى سلام نمىكنيم.
استدلال و فطرت خداجويى در وجود انسان نهاده شده است؛ ولى علاقه به مكان و زبان و حزب، آن گونه نيست كه به خاطر آنها انسان بتوانداز سليقهها و هوسها و خواستهها و خطرهای پیش رو بگذرد.
محور وحدت و يكپارچگى اجتماعى در اسلام چيست؟
پاسخ:
امروز، در دنيا گروههايى گرد هم جمع مىشوند و تشكلهايى به راه مىاندازند: از قبيل:
1. تشكل شغلى و حرفهاى، مثل: تشكلات دانشجويى و اصناف،
2. تشكل جنسى، مثل: تشكلات بانوان، جوانان،
3. تشكل نژادى، مثل: سياهان، اسرائيل،
4. تشكل منطقهاى و اقليمى، مثل: تشكلات آسيايى،
5. تشكل سرمايهاى و اقتصادى، مثل: بانك جهانى يا سازمان اوپك (نفت)،
6. تشكل قبيلهاى، نظير: اكراد و اعراب.
در حالى كه تمام تشكّلهاى بشرى، ريشه عميق علمى و فطرى و معنوى ندارند و تك بعدى مىباشند.
اما اسلام، محور تشكّل را حبل اللّه: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً» (آلعمران ـ 103) و سرمايه اصلى تشكّل را ايمان مىداند: «يا ايّها الذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافهًْ» (بقره ـ 208) زيرا صلح و آشتى در مبانى، تنها در سايه ايمان است.
نمونه اين تشكل را در حج مشاهده مىكنيم كه پا را از همه مرزها و نژادها و لهجهها و سليقهها فراتر گذاشته است.
بيش از 1400 سال است كه هر سال بالاترين گردهمايى جهانى با يك پيام: «و للّه على النّاس حج البيت» ( آلعمران ـ 97) همراه با عشق و اخلاص از همه دنيا و نژادها و لهجهها و رنگها بطور خودجوش تشكيل مىشود. اگر تمام رؤساى كشورها و قدرتمداران دنيا بخواهند يك گردهمايى دو میليونى از انسانهاى متنوع با هر بودجه و قدرتى به راه بيندازند يا نمىتوانند يا با اين همه صفا و صميميت برگزار نمىشود.
آرى؛ محور وحدت بايد خدا باشد، نه نژاد و زبان و مليت و ...
تك تك مسلمانها، بايد در سلم داخل شوند: «ادخلوا فى السّلم كافّهًْ» و اسلام، حق وتو براى احدى قرار نداده است. روايات متعدد دخول در سلم را ورود در تحت رهبرى معصوم(ع) دانستهاند (تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 205) بنابراين، در جامعه اسلامى بايد فرمان و حكومت از آن خدا باشد و هيچ سليقه شخصى و حزبى و نژادى و قبيلهاى و مانند آن در كار نباشد.
پيروى از خطوات شيطان، بنابر آيه 169 سوره بقره، به سراغ بديها و فحشا رفتن است و نسبت دادن چيزهايى به خداوند كه علم به آن نداريم: «انّما يأمركم بالسّوء والفحشاء و ان تقولوا على الله ما لاتعلمون»
ما در نماز، سلام بر همه صالحان مى دهیم و مىگوييم: «السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين» و هرگز به فرد و قبيله و حزب و نژاد خاصى سلام نمىكنيم.
استدلال و فطرت خداجويى در وجود انسان نهاده شده است؛ ولى علاقه به مكان و زبان و حزب، آن گونه نيست كه به خاطر آنها انسان بتوانداز سليقهها و هوسها و خواستهها و خطرهای پیش رو بگذرد.