درآمدي بر مديريت استراتژيك در گسترش اسلام خواهي
جنگ رسانه ای - سیاسی غرب برای مهار الگوی انقلاب اسلامی
هانتيگتون از ميان همه تمدن هايي كه نام ميبرد بيش از همه به «تمدن اسلامي» تاكيد كرده و معتقد است رويارويي اصلي تمدن غرب در جهان پس از اين، با تمدن اسلامي است. چرا كه تنها اين تمدن است كه در شرايط موجود توانايي بازتوليد فرهنگي- سياسي را دارد. بنابراين جهان غرب به هر شكل ممكن كه شده، بايد اين تمدن را مهار كند.
چيزي حدود چهارصد سال از انعقاد نطفه غرب جديد ميگذرد. از قرن شانزدهم تا امروز، كه غرب در حوزه فرهنگي و تمدني آخرين مرحله قد كشيدن را تجربه كرده و افول و غروب را به تجربه نشسته است. در طي اين مدت بيش از دويست سال تجاوز به مرزهاي خاكي جهان اسلام و هجمه فرهنگي عليه مسلمانان را شاهد بودهايم.
اما مدت سه دهه است كه با بروز ترك و شكاف بر ديوارههاي تمدن متجاوز غربي، شاهد نوعي تمايل به اسلام در جهان غرب هستيم. پيشتر، يكي از نمايندگان پارلمان هلند دربارة اين موج اسلامگرايي از تعبير «سونامي اسلامي» استفاده كرد. موضوعي كه امروزه به عنوان يكي از مهمترين بحرانهاي اجتماعي براي سياستمداران و انديشمندان غرب تبديل شده است.
در دوران حاضر و بهطور خاص بعد از واقعه 11 سپتامبر و اعلام این موضوع توسط جورج بوش که جنگهای صلیبی آغاز شده است این امر مورد توجه بیشتر تحلیلگران قرار گرفت. برخی از سیاستمداران غربی با اذعان به این امر که اسلام روز به روز در حال گسترش در جهان غرب است و جمعیت مسلمانان در حال افزایش در این کشورهاست موضوعی به نام «اسلامهراسی» را مطرح کردند كه به تبع آن موجب پديد آمدن منازعات جديدي در ابعاد جهاني و بينالمللي شد.
افراد و بنيادهاي مهم در پروژه اسلامهراسي
دو سال پیش سايت شبكه خبري CNN در گزارشي با اعلام اينکه زنگهاي خطر براي کليسا به صدا در آمده است هشدار داد که جمعيت مسلمانان در اروپا به نحو چشمگيري رو به گسترش است و ديري نخواهد پاييد که قاره اروپا تبديل به قاره مسلمانان خواهد شد. نگراني از رشد اسلام آن چنان در بين رسانههاي غرب گسترش يافته است که رسانههاي آنان خطاب به دولتمردان و سياسيون هشدار ميدهند: «به زودي مردم آمريکا با صداي اذان از خواب بيدار خواهند شد.»
بر اين اساس بسياري از رسانهها و مؤسسات وابسته به كارتلها و تراستهاي آمريكايي- صهيونيستي، از ترس نفوذ فزاينده اسلام در قاره آمريكا و اروپا و همچنين كشورهاي حوزه نفوذ آنان، دست به تبليغات گستردهاي عليه اسلام و مسلمانان زدهاند. به استناد يكي از گزارشها، هزينه پروژه اسلامهراسي را که طي 10 سال گذشته بيش از 40 ميليون دلار صرف آن شده است، هفت بنياد آمريکايي به نامهای بنياد ريچارد ملون اسکايفي، بنياد لينده و هري برادلي، نيوتن و روشله بکر، بنياد و سازمان خيريه نيوتن و روشله بکر، بنياد راسل بريه، صندوق خيريه لنگرگاه و ويليام روزندال، صندوق خانواده و بنياد فربروک تامين کردهاند.
یکی از افراد فعال در بنیادهای نام برده شده و عضو انجمن خاورميانه در سال 1990 گفته است: جوامع اروپاي غربي آمادگي لازم را ندارند تا پذيراي مهاجرت گسترده مردمان قهوهاي پوستي باشند که غذاهاي عجيب ميپزند و از معيارهاي متفاوت بهداشتي برخوردارند... همه مهاجران آداب و رسوم و نگرشهاي عجيب و غريب با خود ميآورند، اما آداب و رسوم مسلمانان مسالهسازترين آنهاست. (نشنال ريويو)
البته در طول تاریخ ارتباط مستقیمي بین روند گسترش اسلام و اقدامات اسلامستیزانه و اسلامهراسانه وجود داشته است. بدين معني كه هرگاه روند گسترش اسلام به ویژه در سرزمینهای غرب شدت گرفته، در واکنش به آن، تلاشها برای مخدوش کردن چهره اسلام و مسلمانان نیز تشدید شده است. در دوران معاصر و از حدود يك قرن پيش موج مهاجرت مسلمانان به غرب دامنهدار شده و مسلمانان مقيم در اروپا و غرب، با مقاومت در برابر حل شدن در فرهنگ غربي و پافشاري بر نقاط افتراق و تقيد به ظواهر ديني و شرعي، از نگاه غربيها به «كلنيهاي ناآشنا و بيگانه» مبدل شدهاند.
در كنار چنين مسئلهاي رسانههاي غربي تصويري غير واقعي از مسلمان و مسلماني ارائه داده و برداشتي يك جانبه از اسلام را به افكار عمومي اروپا و غرب عرضه كردهاند كه در آن مسلمانان خود را برتر از ديگران ميدانند؛ اسلام درصدد است بر سراسر جهان حكومت كند؛ قوانين اسلامي با حقوق بشر همخواني ندارد؛ اسلام ديني خشونتطلب، عصبي و مولد انديشه تروريسم است؛ اسلام، جنگ و خونريزي را امري مقدس بر ميشمارد؛ مسلمانان افرادي بدبين، منزوي، جداييطلب، گوشهگير و بي اعتنا به تغيير و تحول هستند.
هاليوود در رأس پروژه اسلامهراسي
بار اصلي اين مسئله يعني ترويج اسلامهراسي بر عهده صنعت سينمايي غرب است. اگرچه در هالیوود تمام مردم جهان به غیراز آمریکاییها نوعی شرارت را به یدک میکشند که مثلا ایتالیاییها مافیایی، آسیاییها حیلهگر، سیاهپوستان بیفرهنگ و مردم آمریکای لاتین خریدار و فروشنده مواد مخدر معرفی میشوند که شخصیت آمریکایی باید با تمام این گروهها مبارزه کند و افراد مظلوم را نجات دهد، ولی شاید بتوان گفت این بیانصافیها و دروغگوييها درباره مسلمانان و دین اسلام بیشتر از سایر اقوام و مذاهب بوده است. مسلمانان در فیلمهای هالیوودی به عنوان افرادی به تصویر کشیده میشوند که هواپیما ربایی میکنند، بمب کار میگذارند و آدم میکشند و در این میان زنان مسلمان مظلومینی نشان داده میشوند که از سوی مردان مورد ظلم واقع میشوند و در حقیقت برده مردان مسلمان هستند.
ارائه تصويري متوحش از مسلمانان، منتسب ساختن تمامي حوادث سوء، انفجارها، ترورها، بحرانهاي اقتصادي به مسلمانان در دستور كار رسانههاي غربي است. ساخت فيلمهايي شبيه فتنه، چاپ كاريكاتور و امثال اينها تنها يك از هزار نمونه هستند، ارائه تصويري از مسلمانان هواپيماربا، شهوتران، بيرحم و تروريست در فيلمهاي هاليوودي بازوي ديگر اين پروژه است.
آنها اینگونه مسئله را جلوه میدهند که عربها و بطور کلی مسلمانان اساسا بیفرهنگ و خشن هستند و اسرائیل و آمریکا تنها برای حفظ حیات خود بین این همه خشونت ناچار هستند از نیروی نظامی استفاده کنند. همین تبلیغات کافی است که حجم بمب و گلوله در افغانستان و عراق و سایر کشورهای جهان به چشم جهانیان نیاید و به جای آن وقتی بمبهای رژیم صهیونیستی در سال 2006 خانه و کاشانه بسیاری از شهروندان جنوب لبنان را با خاک یکسان میکند رسانههای آمریکایی به نقل از «آلن درشویتس»، نظریهپرداز یهودی ساکن آمریکا این اقدامات را به عنوان دفاع از یک کشور متمدن در برابر گروهی مسلح به نام «حزب الله» ذکر کنند که در صورت نبود این حملات کشورهای متمدن دیگر نیز باید منتظر حملات از سوی مسلمانان تندرویی مثل حزبالله و گروههای شیعی در ایران و پاکستان باشند.
امواج اسلامهراسی
بهطور كلي ميتوان موضوع اسلامهراسی در دنیای معاصر را به لحاظ تاریخی در سه مرحله تقسیمبندی كرد. این مراحل به اجمال عبارتند از:
موج اول: پيروزي انقلاب اسلامي
به موازات پيروزي انقلاب اسلامي در 1979 ميلادي، موج اول اسلامهراسي در غرب كليد خورد. چرایي عملياتي شدن اسلامهراسي و اسلامستيزي به خوبي روشن است. غرب از اينكه ميديد نظامي در ايران روي كار آمده كه از طرفي داعيه ورود دين به عرصه سياست و نظامسازي دارد و از طرفي ديگر الگوي جديدي براي حكومتمداري در جهان معرفي كرده است به شدت به وحشت افتاد. «اريك هابسبام» از تاريخنگاران انگليسي معاصر معتقد است انقلاب اسلامي ايران نخستين جنبش عمده اجتماعي در دوران جديد است كه سنتهاي 1789 و 1917 ميلادي را رد كرد. منظور او از سنت 1789 انقلاب فرانسه بود كه در آن «بورژوازي» فرانسه عليه طبقه «اشراف» قيام كرد و نيز مراد او از سنت 1917 انقلاب كمونيستي روسيه است كه در آن شاهد انقلاب طبقه «پرولتاريا» بر عليه «بورژوازي» بوديم. اما از منظر هابسبام انقلاب اسلامي ايران بدين معنا فاقد خاستگاه طبقاتي و تعريفهاي طبقاتي بود. چرا كه در انقلاب ايران، كارگران و بازاريان (پرولتاريا و بورژوازي)، و روحانيون و روشنفكران توأمان با هم در شكلگيري و نضج انقلاب نقش داشتند.
از سوي ديگر، انقلاب ايران كه از پشتوانههاي محكم ديني و ملي برخوردار بود موجب شد تا ساير ملل اسلامي نيز با تأسي از انقلاب اسلامي ايران وارد مرحله جديدي از مبارزات خود با استعمار شرق و غرب شوند. بههمين علت در اوایل پيروزي انقلاب شاهد شكلگيري جريانها و گروههاي اسلامي در سراسر جهان اسلام بوديم. واضح است كه غرب در مقابل چنين موضوعي چارهاي نداشت جز آنكه بخواهد با تبليغات رسانهاي و عمليات رواني، از حجم آن بكاهد.
موج دوم: فروپاشي اتحاد جماهير شوروي
ده سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي و آغاز موج اول اسلامهراسي يعني در سال 1989، اتحاد جماهير شوروي از هم فروپاشيد. فروپاشي شوروي به منزله فروپاشي يكي از دو بلوك جهاني بود و حالا ديگر بلوك غرب بود كه ميدان سياست جهاني را بر عهده داشت. بهطور كلي بعد از فروپاشي شوروي، سه دسته نظريه در عرصه روابط بينالملل به سرعت فراگير شد:
نظريه «دهكده جهاني» مك لوهان كه معتقد بود گسترش رسانههاي جمعي باعث نزديكي هر چه بيشتر اقوام، ملل و فرهنگها به هم شده است و بنابراين از اين پس جهان بايد به سمت «يكسانسازي» در فرهنگ و سياست حركت كند. نتيجه منطقي كه در پس اين نظريه خوابيده بود اين است كه اين جهان جديد براي مديريت خود نيازمند كدخدايي است و آن هم كسي نيست جز ايالات متحده و نرمفزاري هم كه بايد براي آن در نظر گرفت چيزي نيست جز «الگوي زندگي آمريكايي». (American Life Style)
نظريه دوم نظريه «پايان تاريخ» فرانسيس فوكوياما، استراتژيست برتر بنگاه رند، وابسته به نيروي دريايي ايالات متحده بود. فوكوياما معتقد بود بعد از فروپاشي شوروي، جهان چارهاي ندارد جز آنكه به دامان نظام ليبرال سرمايهداري پناه برده و عملا تنها نسخهاي كه براي كشورها تجويز ميشود چيزي نيست جز «نظام سرمايهداري».
اما نظريه سوم كه از استقبال بيشتري در بين سياستمداران و دولتمردان آمريكايي برخوردار شد نظريه معروف «برخورد تمدنها»ي ساموئل هانتيگتون بود. هانتيگتون بر خلاف دو نظريه قبل، جهان مابعد كمونيسم را جهاني مملو از منازعات و تنشهاي جديد بين تمدني قلمداد كرد. هانتیگتون در نظریه خود که به جهان پس از فروپاشی بلوک شرق نظر داشت، به جاي تاكيد بر نقش «قطب» در روابط بينالملل، بر «تمدن»ها تاكيد ميكند. وي در نبود ايدئولوژي كمونيسم، سخن از شکلگیری چندين تمدن جديد کرد و از آن پس روابط و منازعات بینالملل را در عرصه فرهنگی و تمدنی معرفي ميكند. هانتيگتون از میان همه تمدنهايی كه نام ميبرد بیش از همه به «تمدن اسلامی» تاکید كرده و معتقد است رويارويي اصلي تمدن غرب در جهان پس از اين، با تمدن اسلامي است. چرا كه تنها اين تمدن است كه در شرايط موجود توانايي بازتوليد فرهنگي- سياسي را دارد. بنابراين جهان غرب به هر شكل ممكن كه شده، باید این تمدن را مهار کند. او حتي در آثار بعدي خود از جمله «موج سوم دموكراسي»، راهكارهاي عملياتي براي انجام چنين پروژهاي را نيز ذكر كرد.
از همينجا بود كه موج دوم اسلامهراسي شروع شد. جهان غرب كه تصور ميكرد با فروپاشي كمونيسم و اتحاد جماهير شوروي به روياي هميشگي خود يعني دستيابي به قدرت هژمونيك جهان دست مييابد حال، با مشكل جديدي به نام «تمدن اسلامي» مواجه شده كه به مراتب سختتر از جهان شرق است. پس القاء اين مفاهيم كه قوانين اسلامي ناقض حقوق بشر است، اسلام ديني خشونتطلب و مروج عصبيت است، دين اسلام بنيادگرا و مخالف علم و پيشرفت است، اسلام مولّد انديشه تروريسم است و... در دستور كار سياسيون و رسانههاي غربي قرار گرفت.
موج سوم: حادثه 11 سپتامبر
سومين موج اسلامهراسي پس از حادثه 11 سپتامبر و انفجار برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در نيويورك و انفجار در ساختمان پنتاگون در واشنگتن عملياتي شد.
بلافاصله بعد از واقعه 11 سپتامبر جورج بوش اعلام کرد که «جنگهای صلیبی» مجددا شروع شده است. وی کشورها را از این پس به دو گروه دوست و دشمن ایالات متحده تقسیمبندی کرد و با صراحت اعلام كرد که «هر که با ما نیست پس بر ما است». از این روی سخن از «محور شرارت» کرده و کشورهای اسلامي را به عنوان کشورهای حامی تروریست و نقضکننده منافع دنیای آزاد و جهان غرب معرفی کرد.
اسلامهراسي و اسلامستيزي توسط امپراتوريهاي خبري و رسانهاي نظام سلطه آنچنان سازماندهي شد كه نخستوزير وقت ايتاليا در اظهاراتي نسنجيده، تمدن غرب را اصيلتر از تمدن اسلامي خواند و مسلمانان را به علت آنچه او فرودستي ميناميد مورد تحقير قرار داد.
در ادامه اين روند، فوكوياما يك ماه پس از حادثه 11 سپتامبر در مصاحبهاي با روزنامه گاردين تاكيد كرد كه اسلام تنها نظام فرهنگي است كه مدرنيته غربي را تهديد ميكند. او تصريح كرد كه آمريكا ميتواند براي شكستن مقاومت كشورهاي اسلامي در برابر مدرنيته، از توان نظامي خود نيز استفاده كند.
در همين رابطه ويليام كوهن، وزير دفاع اسبق آمريكا و از استراتژيستهاي برجسته اين كشور اعلام كرد جنگ آمريكا و متحدانش با اسلام، جنگ چهارم جهاني است. وی جنگ جهانی سوم را دوران جنگ سرد و به مدت 45 سال میداند و جنگ جهانی چهارم را هم نبرد بین تمدن غرب و تمدن اسلام معرفی میکند. حمله به عراق و اشغال آن كشور به مدت ده سال، لشگركشي به افغانستان و ايجاد پايگاههاي نظامي در آن كشور به بهانه مبارزه با تروريسم و گروهك القاعده كه در حقيقت دستساخته خود ايالات متحده بود، بمباران دائمي شهرهاي پاكستان، اردوكشي به كشورهاي حاشيه خليج و همسايه ايران با توجيه مهار ايران و در نهايت جنگ افروزي در فلسطين و لبنان و كشتار هزاران هزار مسلمان بيگناه، همه و همه از پيامدهاي موج سوم اسلامهراسي بود.در كنار موضوع اسلامهراسي، مسألهاي كه در سالهاي اخير شدت يافت موضوع «شيعههراسي» و به تبع آن «ايرانهراسي» است. نظام سلطه به خوبي دريافته آن مكتب و مذهبي كه در اسلام از بيشترين توانايي بازتوليد فرهنگي برخوردار است مذهب تشيع است. الگوي موفق ولايت فقيه در ايران كه مبتني بر انديشه ديني- سياسي تشيع است موجب شد تا به سرعت به عنوان يك الگوي نظام مردمسالار ديني در جهان اسلام مورد توجه قرار گيرد. از اينرو پروژه شيعههراسي در سالهاي اخير از دامنه وسيعي برخوردار شد. از طرفي ديگر شتاب فزاينده جمهوري اسلامي در عرصههاي علمي- تكنولوژيك، سياسي، اقتصادي و بهخصوص فناوريهاي هستهاي باعث شد تا غرب براي آنكه «الگوي انقلاب اسلامي» در جهان تكثير نشود به مقابله با آن برخاسته و موضوع ايرانهراسي را هم دامن بزند.
شكست پروژه اسلامهراسي
در طول مدت اين سي و اندي سال، غرب همواره تصور ميكرد با اعمال سياستهاي اسلامهراسي، شيعههراسي و ايرانهراسي ميتواند از نفوذ انقلاب اسلامي در جهان اسلام بكاهد. اما شواهد امر گوياي چيز ديگري بود. رشد اسلام بر خلاف تصوري كه غرب ميكرد به جاي آنكه فرآيند معكوس به خود گيرد، شتاب بيشتري گرفت. براي مثال کارشناسان آمار با مقايسه رشد دو جمعيت مسلمان و مسيحي در فرانسه به اين نتيجه رسيدهاند که اين کشور حداکثر تا 40 سال آينده به کشوري با اکثريت جمعيت مسلمان تبديل خواهد شد. تا سال 2025 از هر پنج فرانسوي يک نفر مسلمان خواهد بود و نرخ رشد جمعيت اگر به همين منوال ادامه يابد به يک کشور اسلامي تبديل خواهد شد.
در ديگر کشورهاي غربي هم رشد اسلام آن قدر چشمگير بوده که برخي از مسيحيان ميگويند که نوادگانشان فرهنگ و دين آنها را نخواهند ديد چرا که در جوامع اسلامي چشم به جهان خواهند گشود. واتيکان کاتوليک بيشتر شده و در ظرف 5 الي 6 سال ديگر اسلام بزرگترين دين جهان خواهد بود. روزنامه پر تيراژ «سيدني برنينگ هرالد» نيز نوشت اسلام به سرعت مرزهاي جغرافيايي را پشت سر ميگذارد، مکتبهاي سياسي و رژيمهاي ملي را در مينوردد و کشورهاي گوناگون شاهد تحريکات سياسي و رشد پاينده اسلام خواهند بود. اين يعني آنكه نه تنها سناريوي اسلامهراسي ره به جايي نبرد بلكه بر خلاف تصور غرب، شاهد رشد بيشتر مسألهاي به نام اسلامخواهي در جهان هستيم.
منبع: بولتن نیوز
چيزي حدود چهارصد سال از انعقاد نطفه غرب جديد ميگذرد. از قرن شانزدهم تا امروز، كه غرب در حوزه فرهنگي و تمدني آخرين مرحله قد كشيدن را تجربه كرده و افول و غروب را به تجربه نشسته است. در طي اين مدت بيش از دويست سال تجاوز به مرزهاي خاكي جهان اسلام و هجمه فرهنگي عليه مسلمانان را شاهد بودهايم.
اما مدت سه دهه است كه با بروز ترك و شكاف بر ديوارههاي تمدن متجاوز غربي، شاهد نوعي تمايل به اسلام در جهان غرب هستيم. پيشتر، يكي از نمايندگان پارلمان هلند دربارة اين موج اسلامگرايي از تعبير «سونامي اسلامي» استفاده كرد. موضوعي كه امروزه به عنوان يكي از مهمترين بحرانهاي اجتماعي براي سياستمداران و انديشمندان غرب تبديل شده است.
در دوران حاضر و بهطور خاص بعد از واقعه 11 سپتامبر و اعلام این موضوع توسط جورج بوش که جنگهای صلیبی آغاز شده است این امر مورد توجه بیشتر تحلیلگران قرار گرفت. برخی از سیاستمداران غربی با اذعان به این امر که اسلام روز به روز در حال گسترش در جهان غرب است و جمعیت مسلمانان در حال افزایش در این کشورهاست موضوعی به نام «اسلامهراسی» را مطرح کردند كه به تبع آن موجب پديد آمدن منازعات جديدي در ابعاد جهاني و بينالمللي شد.
افراد و بنيادهاي مهم در پروژه اسلامهراسي
دو سال پیش سايت شبكه خبري CNN در گزارشي با اعلام اينکه زنگهاي خطر براي کليسا به صدا در آمده است هشدار داد که جمعيت مسلمانان در اروپا به نحو چشمگيري رو به گسترش است و ديري نخواهد پاييد که قاره اروپا تبديل به قاره مسلمانان خواهد شد. نگراني از رشد اسلام آن چنان در بين رسانههاي غرب گسترش يافته است که رسانههاي آنان خطاب به دولتمردان و سياسيون هشدار ميدهند: «به زودي مردم آمريکا با صداي اذان از خواب بيدار خواهند شد.»
بر اين اساس بسياري از رسانهها و مؤسسات وابسته به كارتلها و تراستهاي آمريكايي- صهيونيستي، از ترس نفوذ فزاينده اسلام در قاره آمريكا و اروپا و همچنين كشورهاي حوزه نفوذ آنان، دست به تبليغات گستردهاي عليه اسلام و مسلمانان زدهاند. به استناد يكي از گزارشها، هزينه پروژه اسلامهراسي را که طي 10 سال گذشته بيش از 40 ميليون دلار صرف آن شده است، هفت بنياد آمريکايي به نامهای بنياد ريچارد ملون اسکايفي، بنياد لينده و هري برادلي، نيوتن و روشله بکر، بنياد و سازمان خيريه نيوتن و روشله بکر، بنياد راسل بريه، صندوق خيريه لنگرگاه و ويليام روزندال، صندوق خانواده و بنياد فربروک تامين کردهاند.
یکی از افراد فعال در بنیادهای نام برده شده و عضو انجمن خاورميانه در سال 1990 گفته است: جوامع اروپاي غربي آمادگي لازم را ندارند تا پذيراي مهاجرت گسترده مردمان قهوهاي پوستي باشند که غذاهاي عجيب ميپزند و از معيارهاي متفاوت بهداشتي برخوردارند... همه مهاجران آداب و رسوم و نگرشهاي عجيب و غريب با خود ميآورند، اما آداب و رسوم مسلمانان مسالهسازترين آنهاست. (نشنال ريويو)
البته در طول تاریخ ارتباط مستقیمي بین روند گسترش اسلام و اقدامات اسلامستیزانه و اسلامهراسانه وجود داشته است. بدين معني كه هرگاه روند گسترش اسلام به ویژه در سرزمینهای غرب شدت گرفته، در واکنش به آن، تلاشها برای مخدوش کردن چهره اسلام و مسلمانان نیز تشدید شده است. در دوران معاصر و از حدود يك قرن پيش موج مهاجرت مسلمانان به غرب دامنهدار شده و مسلمانان مقيم در اروپا و غرب، با مقاومت در برابر حل شدن در فرهنگ غربي و پافشاري بر نقاط افتراق و تقيد به ظواهر ديني و شرعي، از نگاه غربيها به «كلنيهاي ناآشنا و بيگانه» مبدل شدهاند.
در كنار چنين مسئلهاي رسانههاي غربي تصويري غير واقعي از مسلمان و مسلماني ارائه داده و برداشتي يك جانبه از اسلام را به افكار عمومي اروپا و غرب عرضه كردهاند كه در آن مسلمانان خود را برتر از ديگران ميدانند؛ اسلام درصدد است بر سراسر جهان حكومت كند؛ قوانين اسلامي با حقوق بشر همخواني ندارد؛ اسلام ديني خشونتطلب، عصبي و مولد انديشه تروريسم است؛ اسلام، جنگ و خونريزي را امري مقدس بر ميشمارد؛ مسلمانان افرادي بدبين، منزوي، جداييطلب، گوشهگير و بي اعتنا به تغيير و تحول هستند.
هاليوود در رأس پروژه اسلامهراسي
بار اصلي اين مسئله يعني ترويج اسلامهراسي بر عهده صنعت سينمايي غرب است. اگرچه در هالیوود تمام مردم جهان به غیراز آمریکاییها نوعی شرارت را به یدک میکشند که مثلا ایتالیاییها مافیایی، آسیاییها حیلهگر، سیاهپوستان بیفرهنگ و مردم آمریکای لاتین خریدار و فروشنده مواد مخدر معرفی میشوند که شخصیت آمریکایی باید با تمام این گروهها مبارزه کند و افراد مظلوم را نجات دهد، ولی شاید بتوان گفت این بیانصافیها و دروغگوييها درباره مسلمانان و دین اسلام بیشتر از سایر اقوام و مذاهب بوده است. مسلمانان در فیلمهای هالیوودی به عنوان افرادی به تصویر کشیده میشوند که هواپیما ربایی میکنند، بمب کار میگذارند و آدم میکشند و در این میان زنان مسلمان مظلومینی نشان داده میشوند که از سوی مردان مورد ظلم واقع میشوند و در حقیقت برده مردان مسلمان هستند.
ارائه تصويري متوحش از مسلمانان، منتسب ساختن تمامي حوادث سوء، انفجارها، ترورها، بحرانهاي اقتصادي به مسلمانان در دستور كار رسانههاي غربي است. ساخت فيلمهايي شبيه فتنه، چاپ كاريكاتور و امثال اينها تنها يك از هزار نمونه هستند، ارائه تصويري از مسلمانان هواپيماربا، شهوتران، بيرحم و تروريست در فيلمهاي هاليوودي بازوي ديگر اين پروژه است.
آنها اینگونه مسئله را جلوه میدهند که عربها و بطور کلی مسلمانان اساسا بیفرهنگ و خشن هستند و اسرائیل و آمریکا تنها برای حفظ حیات خود بین این همه خشونت ناچار هستند از نیروی نظامی استفاده کنند. همین تبلیغات کافی است که حجم بمب و گلوله در افغانستان و عراق و سایر کشورهای جهان به چشم جهانیان نیاید و به جای آن وقتی بمبهای رژیم صهیونیستی در سال 2006 خانه و کاشانه بسیاری از شهروندان جنوب لبنان را با خاک یکسان میکند رسانههای آمریکایی به نقل از «آلن درشویتس»، نظریهپرداز یهودی ساکن آمریکا این اقدامات را به عنوان دفاع از یک کشور متمدن در برابر گروهی مسلح به نام «حزب الله» ذکر کنند که در صورت نبود این حملات کشورهای متمدن دیگر نیز باید منتظر حملات از سوی مسلمانان تندرویی مثل حزبالله و گروههای شیعی در ایران و پاکستان باشند.
امواج اسلامهراسی
بهطور كلي ميتوان موضوع اسلامهراسی در دنیای معاصر را به لحاظ تاریخی در سه مرحله تقسیمبندی كرد. این مراحل به اجمال عبارتند از:
موج اول: پيروزي انقلاب اسلامي
به موازات پيروزي انقلاب اسلامي در 1979 ميلادي، موج اول اسلامهراسي در غرب كليد خورد. چرایي عملياتي شدن اسلامهراسي و اسلامستيزي به خوبي روشن است. غرب از اينكه ميديد نظامي در ايران روي كار آمده كه از طرفي داعيه ورود دين به عرصه سياست و نظامسازي دارد و از طرفي ديگر الگوي جديدي براي حكومتمداري در جهان معرفي كرده است به شدت به وحشت افتاد. «اريك هابسبام» از تاريخنگاران انگليسي معاصر معتقد است انقلاب اسلامي ايران نخستين جنبش عمده اجتماعي در دوران جديد است كه سنتهاي 1789 و 1917 ميلادي را رد كرد. منظور او از سنت 1789 انقلاب فرانسه بود كه در آن «بورژوازي» فرانسه عليه طبقه «اشراف» قيام كرد و نيز مراد او از سنت 1917 انقلاب كمونيستي روسيه است كه در آن شاهد انقلاب طبقه «پرولتاريا» بر عليه «بورژوازي» بوديم. اما از منظر هابسبام انقلاب اسلامي ايران بدين معنا فاقد خاستگاه طبقاتي و تعريفهاي طبقاتي بود. چرا كه در انقلاب ايران، كارگران و بازاريان (پرولتاريا و بورژوازي)، و روحانيون و روشنفكران توأمان با هم در شكلگيري و نضج انقلاب نقش داشتند.
از سوي ديگر، انقلاب ايران كه از پشتوانههاي محكم ديني و ملي برخوردار بود موجب شد تا ساير ملل اسلامي نيز با تأسي از انقلاب اسلامي ايران وارد مرحله جديدي از مبارزات خود با استعمار شرق و غرب شوند. بههمين علت در اوایل پيروزي انقلاب شاهد شكلگيري جريانها و گروههاي اسلامي در سراسر جهان اسلام بوديم. واضح است كه غرب در مقابل چنين موضوعي چارهاي نداشت جز آنكه بخواهد با تبليغات رسانهاي و عمليات رواني، از حجم آن بكاهد.
موج دوم: فروپاشي اتحاد جماهير شوروي
ده سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي و آغاز موج اول اسلامهراسي يعني در سال 1989، اتحاد جماهير شوروي از هم فروپاشيد. فروپاشي شوروي به منزله فروپاشي يكي از دو بلوك جهاني بود و حالا ديگر بلوك غرب بود كه ميدان سياست جهاني را بر عهده داشت. بهطور كلي بعد از فروپاشي شوروي، سه دسته نظريه در عرصه روابط بينالملل به سرعت فراگير شد:
نظريه «دهكده جهاني» مك لوهان كه معتقد بود گسترش رسانههاي جمعي باعث نزديكي هر چه بيشتر اقوام، ملل و فرهنگها به هم شده است و بنابراين از اين پس جهان بايد به سمت «يكسانسازي» در فرهنگ و سياست حركت كند. نتيجه منطقي كه در پس اين نظريه خوابيده بود اين است كه اين جهان جديد براي مديريت خود نيازمند كدخدايي است و آن هم كسي نيست جز ايالات متحده و نرمفزاري هم كه بايد براي آن در نظر گرفت چيزي نيست جز «الگوي زندگي آمريكايي». (American Life Style)
نظريه دوم نظريه «پايان تاريخ» فرانسيس فوكوياما، استراتژيست برتر بنگاه رند، وابسته به نيروي دريايي ايالات متحده بود. فوكوياما معتقد بود بعد از فروپاشي شوروي، جهان چارهاي ندارد جز آنكه به دامان نظام ليبرال سرمايهداري پناه برده و عملا تنها نسخهاي كه براي كشورها تجويز ميشود چيزي نيست جز «نظام سرمايهداري».
اما نظريه سوم كه از استقبال بيشتري در بين سياستمداران و دولتمردان آمريكايي برخوردار شد نظريه معروف «برخورد تمدنها»ي ساموئل هانتيگتون بود. هانتيگتون بر خلاف دو نظريه قبل، جهان مابعد كمونيسم را جهاني مملو از منازعات و تنشهاي جديد بين تمدني قلمداد كرد. هانتیگتون در نظریه خود که به جهان پس از فروپاشی بلوک شرق نظر داشت، به جاي تاكيد بر نقش «قطب» در روابط بينالملل، بر «تمدن»ها تاكيد ميكند. وي در نبود ايدئولوژي كمونيسم، سخن از شکلگیری چندين تمدن جديد کرد و از آن پس روابط و منازعات بینالملل را در عرصه فرهنگی و تمدنی معرفي ميكند. هانتيگتون از میان همه تمدنهايی كه نام ميبرد بیش از همه به «تمدن اسلامی» تاکید كرده و معتقد است رويارويي اصلي تمدن غرب در جهان پس از اين، با تمدن اسلامي است. چرا كه تنها اين تمدن است كه در شرايط موجود توانايي بازتوليد فرهنگي- سياسي را دارد. بنابراين جهان غرب به هر شكل ممكن كه شده، باید این تمدن را مهار کند. او حتي در آثار بعدي خود از جمله «موج سوم دموكراسي»، راهكارهاي عملياتي براي انجام چنين پروژهاي را نيز ذكر كرد.
از همينجا بود كه موج دوم اسلامهراسي شروع شد. جهان غرب كه تصور ميكرد با فروپاشي كمونيسم و اتحاد جماهير شوروي به روياي هميشگي خود يعني دستيابي به قدرت هژمونيك جهان دست مييابد حال، با مشكل جديدي به نام «تمدن اسلامي» مواجه شده كه به مراتب سختتر از جهان شرق است. پس القاء اين مفاهيم كه قوانين اسلامي ناقض حقوق بشر است، اسلام ديني خشونتطلب و مروج عصبيت است، دين اسلام بنيادگرا و مخالف علم و پيشرفت است، اسلام مولّد انديشه تروريسم است و... در دستور كار سياسيون و رسانههاي غربي قرار گرفت.
موج سوم: حادثه 11 سپتامبر
سومين موج اسلامهراسي پس از حادثه 11 سپتامبر و انفجار برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در نيويورك و انفجار در ساختمان پنتاگون در واشنگتن عملياتي شد.
بلافاصله بعد از واقعه 11 سپتامبر جورج بوش اعلام کرد که «جنگهای صلیبی» مجددا شروع شده است. وی کشورها را از این پس به دو گروه دوست و دشمن ایالات متحده تقسیمبندی کرد و با صراحت اعلام كرد که «هر که با ما نیست پس بر ما است». از این روی سخن از «محور شرارت» کرده و کشورهای اسلامي را به عنوان کشورهای حامی تروریست و نقضکننده منافع دنیای آزاد و جهان غرب معرفی کرد.
اسلامهراسي و اسلامستيزي توسط امپراتوريهاي خبري و رسانهاي نظام سلطه آنچنان سازماندهي شد كه نخستوزير وقت ايتاليا در اظهاراتي نسنجيده، تمدن غرب را اصيلتر از تمدن اسلامي خواند و مسلمانان را به علت آنچه او فرودستي ميناميد مورد تحقير قرار داد.
در ادامه اين روند، فوكوياما يك ماه پس از حادثه 11 سپتامبر در مصاحبهاي با روزنامه گاردين تاكيد كرد كه اسلام تنها نظام فرهنگي است كه مدرنيته غربي را تهديد ميكند. او تصريح كرد كه آمريكا ميتواند براي شكستن مقاومت كشورهاي اسلامي در برابر مدرنيته، از توان نظامي خود نيز استفاده كند.
در همين رابطه ويليام كوهن، وزير دفاع اسبق آمريكا و از استراتژيستهاي برجسته اين كشور اعلام كرد جنگ آمريكا و متحدانش با اسلام، جنگ چهارم جهاني است. وی جنگ جهانی سوم را دوران جنگ سرد و به مدت 45 سال میداند و جنگ جهانی چهارم را هم نبرد بین تمدن غرب و تمدن اسلام معرفی میکند. حمله به عراق و اشغال آن كشور به مدت ده سال، لشگركشي به افغانستان و ايجاد پايگاههاي نظامي در آن كشور به بهانه مبارزه با تروريسم و گروهك القاعده كه در حقيقت دستساخته خود ايالات متحده بود، بمباران دائمي شهرهاي پاكستان، اردوكشي به كشورهاي حاشيه خليج و همسايه ايران با توجيه مهار ايران و در نهايت جنگ افروزي در فلسطين و لبنان و كشتار هزاران هزار مسلمان بيگناه، همه و همه از پيامدهاي موج سوم اسلامهراسي بود.در كنار موضوع اسلامهراسي، مسألهاي كه در سالهاي اخير شدت يافت موضوع «شيعههراسي» و به تبع آن «ايرانهراسي» است. نظام سلطه به خوبي دريافته آن مكتب و مذهبي كه در اسلام از بيشترين توانايي بازتوليد فرهنگي برخوردار است مذهب تشيع است. الگوي موفق ولايت فقيه در ايران كه مبتني بر انديشه ديني- سياسي تشيع است موجب شد تا به سرعت به عنوان يك الگوي نظام مردمسالار ديني در جهان اسلام مورد توجه قرار گيرد. از اينرو پروژه شيعههراسي در سالهاي اخير از دامنه وسيعي برخوردار شد. از طرفي ديگر شتاب فزاينده جمهوري اسلامي در عرصههاي علمي- تكنولوژيك، سياسي، اقتصادي و بهخصوص فناوريهاي هستهاي باعث شد تا غرب براي آنكه «الگوي انقلاب اسلامي» در جهان تكثير نشود به مقابله با آن برخاسته و موضوع ايرانهراسي را هم دامن بزند.
شكست پروژه اسلامهراسي
در طول مدت اين سي و اندي سال، غرب همواره تصور ميكرد با اعمال سياستهاي اسلامهراسي، شيعههراسي و ايرانهراسي ميتواند از نفوذ انقلاب اسلامي در جهان اسلام بكاهد. اما شواهد امر گوياي چيز ديگري بود. رشد اسلام بر خلاف تصوري كه غرب ميكرد به جاي آنكه فرآيند معكوس به خود گيرد، شتاب بيشتري گرفت. براي مثال کارشناسان آمار با مقايسه رشد دو جمعيت مسلمان و مسيحي در فرانسه به اين نتيجه رسيدهاند که اين کشور حداکثر تا 40 سال آينده به کشوري با اکثريت جمعيت مسلمان تبديل خواهد شد. تا سال 2025 از هر پنج فرانسوي يک نفر مسلمان خواهد بود و نرخ رشد جمعيت اگر به همين منوال ادامه يابد به يک کشور اسلامي تبديل خواهد شد.
در ديگر کشورهاي غربي هم رشد اسلام آن قدر چشمگير بوده که برخي از مسيحيان ميگويند که نوادگانشان فرهنگ و دين آنها را نخواهند ديد چرا که در جوامع اسلامي چشم به جهان خواهند گشود. واتيکان کاتوليک بيشتر شده و در ظرف 5 الي 6 سال ديگر اسلام بزرگترين دين جهان خواهد بود. روزنامه پر تيراژ «سيدني برنينگ هرالد» نيز نوشت اسلام به سرعت مرزهاي جغرافيايي را پشت سر ميگذارد، مکتبهاي سياسي و رژيمهاي ملي را در مينوردد و کشورهاي گوناگون شاهد تحريکات سياسي و رشد پاينده اسلام خواهند بود. اين يعني آنكه نه تنها سناريوي اسلامهراسي ره به جايي نبرد بلكه بر خلاف تصور غرب، شاهد رشد بيشتر مسألهاي به نام اسلامخواهي در جهان هستيم.
منبع: بولتن نیوز