نگاهی به جریانهای عمده تهاجم به عرصه فرهنگ- بخش اول
حیات جامعه اسلامی و مسئله نفوذ فرهنگی
مسعود قدیمی
سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب و ابراز نگرانی ایشان در خصوص چالشهای فرهنگی جامعه ما در مقابله با جریانهای عمده تهاجم و نفوذ فرهنگی، بسیار مهم و تامل برانگیز است. در این میان قصد داریم تا نگاهی به پیشینه تاریخی جریان تهاجم فرهنگی در ایران بیندازیم.
عرصه فرهنگ از قرن بیستم و پس از پایان عصر صنعتی و ورود به دوران پساصنعتی، به عنوان مهمترین جریان حیات یک جامعه شناخته میشود. به همین دلیل هم در طول تاریخ تمدن مدرن، فرهنگ به عنوان یکی از حساسترین کانونهای جوامع، مورد توجه استعمار غرب بوده است. به طوری که اولین و موثرترین مسیر برای نفوذ و استعمار یک جامعه از طریق فرهنگ صورت میگیرد. این امر در تاریخ ایران، به ویژه از اواسط سلسله قاجار که توجه استعمار انگلیس به منابع زیرزمینی و پایگاههای تجارتی ایران جلب شد، نیز نمایان بوده است. به عنوان مثال، میرزاملکم خان، سیاستمدار مطرود دربار ناصرالدین شاه که یک وابسته به استعمار انگلیس و لژ ماسونی فرانسوی «سینسرامیتیه» بود، در پشت فعالیتهای فرهنگی خود اهداف سیاسی را پیش میبرد.
این سخن درخصوص محمدعلی فروغی نخستوزیر رژیم پهلوی و استاد اعظم لژ بیداری (که از اصلیترین عوامل اجراکننده اوامر استعمار انگلیس بود) نیز صدق میکند. فروغی برخلاف سمت حساسش در دربار پهلوی بیشتر تمایل به گوشهگیری و پژوهش داشت و در این میان اثر معروف «سیر حکمت در اروپا» را نیز نگاشت. این اثر نقش بسیار مهمی در انحراف بازخوانی انتقادی فلسفه غرب از دیدگاه حکمت اسلامی و قرآن داشت. فروغی با نگارش این اثر بدعتهای بسیار اشتباهی در بازخوانی فلسفه غرب ایجاد کرد که شهید مطهری به خوبی پاسخ او را داده بود. اگر به نفوذ فرهنگی غرب پس از مشروطه به ویژه در حکومت پهلوی نگاهی بیندازیم متوجه میشویم که فعالیتهای بسیار تاثیر گذار و قابل توجه شبه روشنفکران غربزده در این دوران چه نقش مهمی در اجرای اهداف استعماری غرب داشت. حضور فعالانه نظریهپردازها و روشنفکرانی که یک پا در محافل ادبی و نظری داشتند و یک پا در سفارتخانهها و از طرفی روابطشان با درباریان و سرمایهداران تازه به ثروت رسیده دوران بسیار نزدیک بود، خود نشاندهنده ویژگی فرهنگ دوران پهلوی است.
باید توجه داشت که امروز دیگر تنها حضور نظامی، نشانهای از سلطه نیست بلکه تهاجم فرهنگی و جنگ نرم نیز حربه اصلی غرب برای غلبه بر ملتهاست. لذا اگر این تهاجم در زمان حکومت پهلوی و پیش از آن به طور عینی صورت میگرفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی در لایههای زیرین و به طرزی مکتوم رخ میدهد.
با رشد شهرنشینی و رشد رسانههای جمعی، جریان تهاجم فرهنگی بسیار پر قدرتتر شده است. البته باید توجه داشت که تهاجم فرهنگی، تنها به فرهنگ محدود نیست، بلکه دکترین غرب برای نفوذ در حوزههای اقتصادی و سیاسی نیز به وسیله فرهنگ صورت میگیرد. اگر نگاهی به جریانهای منتقد نظام سرمایهداری مانند مکتب فرانکفورت در غرب بیندازیم، متوجه میشویم که آنها نیز معتقدند امروزه سرمایهداری با به خدمت گرفتن عرصه فرهنگ، مقاصد خود را پیش میبرد. بنابراین تأکید رهبر معظم انقلاب بر اهمیت حوزه فرهنگ به این دلیل است که فرهنگ مسیری برای نفوذ در ساختهای سیاسی و اقتصادی یک جامعه نیز هست.
فیلسوفان مدرنیست غربی در ابتدای قرن نوزدهم معتقد بودند که فرهنگ تنها یک روبنای چندان بیاهمیت است و این اقتصاد است که زیربنای یک جامعه را تشکیل میدهد. البته اگر جوامع اروپایی پس از انقلاب صنعتی را مقصود بدانیم، این سخن چندان هم بیراه نیست. اما با پایان عصر صنعتی، سرمایهداری و قدرتهای استعماری غرب، نقطه تجمع قدرت خود را از حوزه اقتصاد به حوزه فرهنگ منتقل نمودند. لذا اگر با انقلاب صنعتی، نظام بردهداری به شکل سنتی آن ایجاد شد پس از انقلاب رسانهای، نوعی از بردهداری نوین که توسط هجوم تبلیغات و دستگاههای رسانههای کنترل اذهان صورت میگیرد به وجود آمده است.
حوزه کتاب
می گویند احسان نراقی در سالهای پیش از مرگش در سفری به ایران سری به کتاب فروشیها زده و جملهای گفته بود که شاید وضعیت امروز نشر کتاب را به خوبی بیان میکند. نراقی گفته بود «چقدر کتابهای فراماسونری در ایران زیاد شده است» جریان نشر و ترجمه کتاب پس از انقلاب اسلامی و با نفوذ جریان شبه روشنفکری به ویژه از نیمه دوم دهه 60 در مسیر ترویج مشهورات علوم انسانی و اندیشه متفکران سکولار غرب رفت، این نفوذ که خود از دستاوردهای جریان عبدالکریم سروش بود برای برخی از ناشران میراثی به یادگار گذاشت و آن ترجمه سازمان یافته و از پیش طراحی شده و زمانمند آثار متفکرانی بود که از اصلیترین تئوریسینهای نظام سرمایهداری به شمار میآمدند. در این میان میتوان از نئولیبرالهایی همچون کارل پوپر، هانا آرنت، آیزیا برلین، فردریش فونهایک نام برد که از اصلیترین متفکران سرمایهداری بحرانزده متاخر محسوب میشوند. بحث درباره آراء این نویسندگان خود فرصت دیگری میطلبد اما باید دانست که نشر و ترجمه آثار آنها و تدریس تئوریهای آنان در دانشکدههای علوم انسانی ایران موجب ظهور و رشد طبقهای از شبه روشنفکران نسل سوم شد که اصلیترین نقش را در دوم خرداد 1376 و کودتای مخملی 1388 ایفا نمودند. این جریان نشر از طرفی خوراک اصلی نویسندگان مقلد و مبهوت آنان در مجلات و روزنامههای به اصطلاح اصلاحطلب شد.
حوزه سینما
سینما یکی از اصلی ابزارهای در خدمت سرمایهداری جهانی است. اشخاصی که در زمان مظفرالدین شاه موجب ظهور سینما در ایران شدند و اساسا اولین تشکلهای شبه صنفی ساخت فیلم و سینماداری را تشکیل دادند خود دارای هویتهایی مشکوک بودند. به عنوان مثال شخصیتی چون آوانس اوگانیانس که یک مهاجر روس بود نقش بسیار مهمی در شکلگیری مناسبات اولیه ساخت فیلم و نمایش آن در ایران داشت. او حقیقتا چهرهای مرموز و ناشناخته بود که بسیاری همچون محمد تهامی نژاد معتقدند که او روابط نزدیکی با کانونهای مخفی صهیونیستی داشت. و یا شخصیتی چون علی وکیلی از تاجران ثروتمند که با لژهای ماسونی چون لژ رتاری ارتباط نزدیکی داشت. از طرفی سعید نفیسی که خود روابط نزدیکی با سفارت رژیم صهیونیستی در ایران داشت و در سال 1336 از طریق مئیر عزری سفیر این رژیم اشغالگر در ایران، به فلسطین سفر کرد. این اشخاص هیچ یک دانش ویژهای در زمینه سینما نداشتند اما نطفه اولیه سینمای ایران که در کمپانیهای چندملیتی هندی شکل گرفت مبدل به وسیلهای شد در جهت ترویج نوعی غربزدگی جنسی که اصلیترین اهداف آن رواج تفکرات ضدشیعی بود. این نوع سینما تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی به حیات خود ادامه داد. در کنار آن نوعی جریان موج نو که عمدتا متاثر از موج نو سینمای فرانسه بود شکل گرفت که دستاوردی جز اشاعه تصویری منفعل و سودازده از جامعه نداشت. پس از انقلاب اسلامی نیز متأسفانه هیچ ژانر و یا جریان مستمر و ثابتی که سخنگوی جریان انقلاب باشد شکل نگرفت. تنها پس از پایان دوران جنگ تحمیلی، نوعی شبه ژانر به نام سینمای دفاع مقدس ظهور نمود که چند فیلم موثر را با خود همراه داشت اما این جریان نیز پس از مدتی رو به افول نهاد و با گرایشات ژانر جنگی سینمای غرب در هم آمیخت. سینمای امروز ایران هیچگونه قرابتی با جریان اصیل شیعی و گفتمان انقلاب اسلامی ندارد. اگر چند اثر شاخص را کنار بگذاریم و به جریان اصلی سینما در ایران نگاه کنیم میتوانیم پررنگترین گرایشات شبهروشنفکرانه را نیز در آن دریابیم که عمدتا مقلد و شیفته سینمای غرب است. دلیل عمده این وضعیت، ورود یک جریان انحصاری صاحب سرمایه در تولید و نمایش فیلم است که با تامین نمودن هزینه ساخت یک فیلم و نجات دادن مسئولان خوابزده سینمایی به ویژه در دولت کارگزاران سازندگی و اصلاحات اجازه یافت تا هر محتوایی که باب میلش است را در آثار خود بگنجاند و لذا جریان سینمایی انقلاب اسلامی را به حاشیه براند.
در این میان قدرتگیری و نفوذ رسانههای فارسیزبان غربی بسیار قابل توجه و مهم است. فرهنگ انقلاب اسلامی که با سیاستهای اشتباه دولت سازندگی منزوی شد و به جای آن اشرافیگری و صورتی استحاله یافته از اسلام انقلابی جایگزین شد (اسلامی که منافاتی با سرمایهداری و اشرافیگری ندارد) حالا باید به مقابله با رسانههای فارسی زبان عمدتا انگلیسی و آمریکایی بپردازد. آسیبشناسی جریان فرهنگی و تحلیل و رصد نحوه عملکرد رسانههای غربی در مواجهه با ایران گرچه حائز اهمیت است اما در این میان نباید تنها وجه سلبی را در نظر گرفت، بلکه میبایست در تولید و ساخت آثار، وجوه ایجابی را نیز رعایت نمود.
ادامه دارد
سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب و ابراز نگرانی ایشان در خصوص چالشهای فرهنگی جامعه ما در مقابله با جریانهای عمده تهاجم و نفوذ فرهنگی، بسیار مهم و تامل برانگیز است. در این میان قصد داریم تا نگاهی به پیشینه تاریخی جریان تهاجم فرهنگی در ایران بیندازیم.
عرصه فرهنگ از قرن بیستم و پس از پایان عصر صنعتی و ورود به دوران پساصنعتی، به عنوان مهمترین جریان حیات یک جامعه شناخته میشود. به همین دلیل هم در طول تاریخ تمدن مدرن، فرهنگ به عنوان یکی از حساسترین کانونهای جوامع، مورد توجه استعمار غرب بوده است. به طوری که اولین و موثرترین مسیر برای نفوذ و استعمار یک جامعه از طریق فرهنگ صورت میگیرد. این امر در تاریخ ایران، به ویژه از اواسط سلسله قاجار که توجه استعمار انگلیس به منابع زیرزمینی و پایگاههای تجارتی ایران جلب شد، نیز نمایان بوده است. به عنوان مثال، میرزاملکم خان، سیاستمدار مطرود دربار ناصرالدین شاه که یک وابسته به استعمار انگلیس و لژ ماسونی فرانسوی «سینسرامیتیه» بود، در پشت فعالیتهای فرهنگی خود اهداف سیاسی را پیش میبرد.
این سخن درخصوص محمدعلی فروغی نخستوزیر رژیم پهلوی و استاد اعظم لژ بیداری (که از اصلیترین عوامل اجراکننده اوامر استعمار انگلیس بود) نیز صدق میکند. فروغی برخلاف سمت حساسش در دربار پهلوی بیشتر تمایل به گوشهگیری و پژوهش داشت و در این میان اثر معروف «سیر حکمت در اروپا» را نیز نگاشت. این اثر نقش بسیار مهمی در انحراف بازخوانی انتقادی فلسفه غرب از دیدگاه حکمت اسلامی و قرآن داشت. فروغی با نگارش این اثر بدعتهای بسیار اشتباهی در بازخوانی فلسفه غرب ایجاد کرد که شهید مطهری به خوبی پاسخ او را داده بود. اگر به نفوذ فرهنگی غرب پس از مشروطه به ویژه در حکومت پهلوی نگاهی بیندازیم متوجه میشویم که فعالیتهای بسیار تاثیر گذار و قابل توجه شبه روشنفکران غربزده در این دوران چه نقش مهمی در اجرای اهداف استعماری غرب داشت. حضور فعالانه نظریهپردازها و روشنفکرانی که یک پا در محافل ادبی و نظری داشتند و یک پا در سفارتخانهها و از طرفی روابطشان با درباریان و سرمایهداران تازه به ثروت رسیده دوران بسیار نزدیک بود، خود نشاندهنده ویژگی فرهنگ دوران پهلوی است.
باید توجه داشت که امروز دیگر تنها حضور نظامی، نشانهای از سلطه نیست بلکه تهاجم فرهنگی و جنگ نرم نیز حربه اصلی غرب برای غلبه بر ملتهاست. لذا اگر این تهاجم در زمان حکومت پهلوی و پیش از آن به طور عینی صورت میگرفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی در لایههای زیرین و به طرزی مکتوم رخ میدهد.
با رشد شهرنشینی و رشد رسانههای جمعی، جریان تهاجم فرهنگی بسیار پر قدرتتر شده است. البته باید توجه داشت که تهاجم فرهنگی، تنها به فرهنگ محدود نیست، بلکه دکترین غرب برای نفوذ در حوزههای اقتصادی و سیاسی نیز به وسیله فرهنگ صورت میگیرد. اگر نگاهی به جریانهای منتقد نظام سرمایهداری مانند مکتب فرانکفورت در غرب بیندازیم، متوجه میشویم که آنها نیز معتقدند امروزه سرمایهداری با به خدمت گرفتن عرصه فرهنگ، مقاصد خود را پیش میبرد. بنابراین تأکید رهبر معظم انقلاب بر اهمیت حوزه فرهنگ به این دلیل است که فرهنگ مسیری برای نفوذ در ساختهای سیاسی و اقتصادی یک جامعه نیز هست.
فیلسوفان مدرنیست غربی در ابتدای قرن نوزدهم معتقد بودند که فرهنگ تنها یک روبنای چندان بیاهمیت است و این اقتصاد است که زیربنای یک جامعه را تشکیل میدهد. البته اگر جوامع اروپایی پس از انقلاب صنعتی را مقصود بدانیم، این سخن چندان هم بیراه نیست. اما با پایان عصر صنعتی، سرمایهداری و قدرتهای استعماری غرب، نقطه تجمع قدرت خود را از حوزه اقتصاد به حوزه فرهنگ منتقل نمودند. لذا اگر با انقلاب صنعتی، نظام بردهداری به شکل سنتی آن ایجاد شد پس از انقلاب رسانهای، نوعی از بردهداری نوین که توسط هجوم تبلیغات و دستگاههای رسانههای کنترل اذهان صورت میگیرد به وجود آمده است.
حوزه کتاب
می گویند احسان نراقی در سالهای پیش از مرگش در سفری به ایران سری به کتاب فروشیها زده و جملهای گفته بود که شاید وضعیت امروز نشر کتاب را به خوبی بیان میکند. نراقی گفته بود «چقدر کتابهای فراماسونری در ایران زیاد شده است» جریان نشر و ترجمه کتاب پس از انقلاب اسلامی و با نفوذ جریان شبه روشنفکری به ویژه از نیمه دوم دهه 60 در مسیر ترویج مشهورات علوم انسانی و اندیشه متفکران سکولار غرب رفت، این نفوذ که خود از دستاوردهای جریان عبدالکریم سروش بود برای برخی از ناشران میراثی به یادگار گذاشت و آن ترجمه سازمان یافته و از پیش طراحی شده و زمانمند آثار متفکرانی بود که از اصلیترین تئوریسینهای نظام سرمایهداری به شمار میآمدند. در این میان میتوان از نئولیبرالهایی همچون کارل پوپر، هانا آرنت، آیزیا برلین، فردریش فونهایک نام برد که از اصلیترین متفکران سرمایهداری بحرانزده متاخر محسوب میشوند. بحث درباره آراء این نویسندگان خود فرصت دیگری میطلبد اما باید دانست که نشر و ترجمه آثار آنها و تدریس تئوریهای آنان در دانشکدههای علوم انسانی ایران موجب ظهور و رشد طبقهای از شبه روشنفکران نسل سوم شد که اصلیترین نقش را در دوم خرداد 1376 و کودتای مخملی 1388 ایفا نمودند. این جریان نشر از طرفی خوراک اصلی نویسندگان مقلد و مبهوت آنان در مجلات و روزنامههای به اصطلاح اصلاحطلب شد.
حوزه سینما
سینما یکی از اصلی ابزارهای در خدمت سرمایهداری جهانی است. اشخاصی که در زمان مظفرالدین شاه موجب ظهور سینما در ایران شدند و اساسا اولین تشکلهای شبه صنفی ساخت فیلم و سینماداری را تشکیل دادند خود دارای هویتهایی مشکوک بودند. به عنوان مثال شخصیتی چون آوانس اوگانیانس که یک مهاجر روس بود نقش بسیار مهمی در شکلگیری مناسبات اولیه ساخت فیلم و نمایش آن در ایران داشت. او حقیقتا چهرهای مرموز و ناشناخته بود که بسیاری همچون محمد تهامی نژاد معتقدند که او روابط نزدیکی با کانونهای مخفی صهیونیستی داشت. و یا شخصیتی چون علی وکیلی از تاجران ثروتمند که با لژهای ماسونی چون لژ رتاری ارتباط نزدیکی داشت. از طرفی سعید نفیسی که خود روابط نزدیکی با سفارت رژیم صهیونیستی در ایران داشت و در سال 1336 از طریق مئیر عزری سفیر این رژیم اشغالگر در ایران، به فلسطین سفر کرد. این اشخاص هیچ یک دانش ویژهای در زمینه سینما نداشتند اما نطفه اولیه سینمای ایران که در کمپانیهای چندملیتی هندی شکل گرفت مبدل به وسیلهای شد در جهت ترویج نوعی غربزدگی جنسی که اصلیترین اهداف آن رواج تفکرات ضدشیعی بود. این نوع سینما تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی به حیات خود ادامه داد. در کنار آن نوعی جریان موج نو که عمدتا متاثر از موج نو سینمای فرانسه بود شکل گرفت که دستاوردی جز اشاعه تصویری منفعل و سودازده از جامعه نداشت. پس از انقلاب اسلامی نیز متأسفانه هیچ ژانر و یا جریان مستمر و ثابتی که سخنگوی جریان انقلاب باشد شکل نگرفت. تنها پس از پایان دوران جنگ تحمیلی، نوعی شبه ژانر به نام سینمای دفاع مقدس ظهور نمود که چند فیلم موثر را با خود همراه داشت اما این جریان نیز پس از مدتی رو به افول نهاد و با گرایشات ژانر جنگی سینمای غرب در هم آمیخت. سینمای امروز ایران هیچگونه قرابتی با جریان اصیل شیعی و گفتمان انقلاب اسلامی ندارد. اگر چند اثر شاخص را کنار بگذاریم و به جریان اصلی سینما در ایران نگاه کنیم میتوانیم پررنگترین گرایشات شبهروشنفکرانه را نیز در آن دریابیم که عمدتا مقلد و شیفته سینمای غرب است. دلیل عمده این وضعیت، ورود یک جریان انحصاری صاحب سرمایه در تولید و نمایش فیلم است که با تامین نمودن هزینه ساخت یک فیلم و نجات دادن مسئولان خوابزده سینمایی به ویژه در دولت کارگزاران سازندگی و اصلاحات اجازه یافت تا هر محتوایی که باب میلش است را در آثار خود بگنجاند و لذا جریان سینمایی انقلاب اسلامی را به حاشیه براند.
در این میان قدرتگیری و نفوذ رسانههای فارسیزبان غربی بسیار قابل توجه و مهم است. فرهنگ انقلاب اسلامی که با سیاستهای اشتباه دولت سازندگی منزوی شد و به جای آن اشرافیگری و صورتی استحاله یافته از اسلام انقلابی جایگزین شد (اسلامی که منافاتی با سرمایهداری و اشرافیگری ندارد) حالا باید به مقابله با رسانههای فارسی زبان عمدتا انگلیسی و آمریکایی بپردازد. آسیبشناسی جریان فرهنگی و تحلیل و رصد نحوه عملکرد رسانههای غربی در مواجهه با ایران گرچه حائز اهمیت است اما در این میان نباید تنها وجه سلبی را در نظر گرفت، بلکه میبایست در تولید و ساخت آثار، وجوه ایجابی را نیز رعایت نمود.
ادامه دارد