به بهانه تشييع پیکر 175 غواص شهید عمليات کربلای چهار
دستان بسته فرشته ها..
مهدي آذرسرا
گفتم: دستان بسته فرشتهها،
يادم افتاد، فرشتهها دست ندارند.
وجه تمايز فرشته و آدمي، غير فطرت و اختيار، دو بال است. بالهايي که آن روز قرار شد با دستان بسته، مريدان خميني(ره) را به عرش برسانند.
همه آنهايی که در ماههای آذر و دی در جنوب بودهاند، میدانند که چه سرمای استخوانسوزی دارد؛ چه برسد به آموزش غواصی و شنا در آن.
ميگويند غوغا، در عمق اروند است. شنيدهام جريان اروند، جريان صاف و آرام است، اما در عمق آن غوغايي به پاست و خروش و طغيان واقعي رودخانه زير آب است. به طوري که اگر لنگر کشتي که در اروند لنگر مياندازد ضعيف باشد جريان رود، کشتي يا يدککش را از لنگر جدا ميکند و با خود ميبرد. اينجاست که ميفهمم چرا غواصان کارکشته زمان جنگ با شنيدن نام اروند، هوايي ميشدند و تمام سختي عبور از اين رودخانه را که حتي عراقيها تصور نميکردند کسي بتواند از آن عبور کند، به جان ميخريدند. براي آنها جنگ دوجانبه بود؛ جنگ با آب و جنگ با دشمن...
توسل، این کلیدواژه کاربردی در عموم عملیاتها و نفوذهای شناسایی، در میان غواصان معنای ویژهای داشت. با استناد به برخی روایات شفاهی بازماندگان آن فرشتگان زمینی، غواصانی که میخواستند از آبهای مواج اروند عبور کنند، به وسیله یک رشته سیم تلفن خود را به همدیگر وصل میکردند تا جریان آب آنها را نبرد و گم نشوند. نفر اولی که در جلوی صف حضور داشت و سیم را به دور خودش میبست، چند متری سیم اضافه با سر آزاد در جلوی او قرار داشت که وقتی میپرسیدند این سیمهای اضافه در جلوی شما برای چیست؟ پاسخ میداد که این چند متر سیمی که در جلوی من میبینید، اضافه نیست؛ بلکه سر آن به دست حضرت زهرا (س) است که ما را هدایت میکنند که به کدام جهت برویم...
مظلومیت غواص در نبرد، زمانی مشخص میشود که به عنوان یک غواص بدانی پس از کسب مهارتهای لازم شنا در اعماق آب با تجهیزات و ادوات انفرادی، سکوتت باید ورد زبانت باشد! جانپناهی جز امواج سهمگین نداری و دائم در مرز زنده بودن نفس میکشی. همچنین مانند سایر یگانهای رزمی، مشایعت امدادگر با یگان هم در کار نیست. وقتی پذیرفتی، باید پای اعتقاد و ایمانت مردانه دل به دریا بزنی و به سفارش اهل ذکر، انا فتحنا ... و وجعلنا بخوانی. یادت باشد، اگر از سر قضا یا به آتش بیهدف دشمن تیری هم خوردی، حق نداری سکوت آب و هور را بشکنی. تو انتخاب کردی صیاد بحر معرفت باشی. در آن لحظات آخر هم باید صبر را برای آب معنا کنی اما باز هم بیصدا... دست آخر به رسم موسی و نیل، با دستان خودت پیکرت را به آب بسپری که او خود رسم بندهپروری داند ...
غواصانی که در سردترین فصل سال 65، در آبهای استخوانسوز کارون و با تحمل مشقات فراوان، کمترین امکانات، تحمل سختیها، بیخوابیها و مریضیها، تمرین کرده و آموزش غواصی دیده بودند، حالا باید تمام آن زحمات را به نتیجه میرساندند و خود را مهیای بزرگترین عملیات تاریخ جنگ تا آن روز، مینمودند.
عملیاتی که در میان عوامالناس به عملیات سرنوشت جنگ مشهور شده بود. درست است؛ «عملیات سرنوشت جنگ». مدت 10 ماه تقریباً تمام امکانات اقتصادی، صنعتی، رفاهی، نظامی و... کشور برای تدارک این عملیات بسیج شد. تمام وزارتخانهها و ارگانهای دولتی در تکاپوی تامین این عملیات بودند. تقریباً تمام مردم ایران.
عمليات كربلای ۴ با يك طرحريزي بسيار گسترده و وسيع انجام گرفت و بر اساس پيشبينيهاي به عمل آمده قرار بود هزار و ۵۰۰ گردان بسيجي اين عمليات را انجام دهند (حدوداً چهل و پنج هزار نفر) ولي تامين اين نيرو در حد مقدرات كشور نبود. بنابراین سپاه يكصد هزار نفري محمد(ص) در قالب ۳۰۰ گردان براي عمليات كربلاي ۴ تدارك ديده شد. اين سپاه در استاديوم يكصد هزار نفري آزادي تهران تجمع باشكوهي انجام داده و براي انجام عمليات به منطقه مورد نظر اعزام شد.
منطقه شرق بصره از مناطقي است كه تلاش قابل توجهي از ايران را در طول جنگ به خود معطوف داشته و غالباً در تصرف هدفهاي زميني نيز به موفقيت نرسيده بود. تلاش سپاه پاسداران جهت انجام عمليات كربلاي ۴ در چهار قرارگاه نوح، كربلا، قدس و نجف با رمز محمد رسولالله (ص) صورت پذيرفت و يگانهاي متعددي از نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران در خطوط مقدم و نيروي هوايي ارتش در پشتيباني به پاي كار آمدند.
با تبليغات به عمل آمده، سال ۱۳۶۵، سال سرنوشت براي جنگ منظور شده بود. ولي متاسفانه دشمن با آگاهي از عمليات و پي بردن به طرح و معابر اصلي حمله نيروهاي خودي در دو طرف معبر كمعرض آبي «ام الرصاص» كه از آن به نام «تنگه عمليات» ياد ميشد اين معبر را مسدود ساخت. هر چند عمليات منجر به شكسته شدن خطوط پدافندي مستحكم دشمن شد ولي اجراي انبوه آتش عراق روي نقاط خاص و حساس اروند، سازمان غواصهاي خطشكن و قايقسواران را که در مراحل دوم و سوم قرار بود به پاي كار بيايند بر هم زد و عمليات را مختل نمود.
نيروهاي خط شكن از تنگه عمليات گذشته و در جزيره بلجانيه پياده شدند. حتي قسمتي از جزاير سهيل و ام الرصاص نيز به تصرف درآمد. ولي ادامه عمليات به دليل ذكر شده ميسر نشد و نيروهاي خودي جهت حفظ قوا و جلوگيري از تلفات بيشتر از ادامه نبرد صرفنظر نمودند تا فرصت مناسبتري براي طراحي مجدد به دست بيايد. در اين عمليات نيروي زميني به كار گرفته شده خودي حدوداً به سه برابر نيروي زميني دشمن بالغ بود.
عملیاتی آبی - خاکی، در مواجهه با دشمنی که از 9 مانع طبیعی و مصنوعی بهره میبرد. حوالی نخلستانهای اطراف اروند، حدفاصل جزیره بلجانیه تا بصره، به منظور تهدید شهر بصره، تصرف ام الرصاص و ابوخضیب و در نهایت تصرف شهر بصره که به فرماندهی و هدایت سپاه پاسداران و مشارکت گردانهای بسیج، در سومین روز از دی سال 65 صورت پذیرفت.
... و عملیات این گونه آغاز شد
شلمچه! اروندرود! جزیره ماهی! جزیره بوارین! پرده سیاه شب کشیده شده بود. آخرین نماز جماعت بود، خیلیها تا ساعتی دیگر به سفر ابدی میرفتند، این را فقط خودشان میدانستند و فرشتههايي که در انتظارشان بودند. همه زار میزدند، گریه عذر تقصیر، عفو و بخشش به درگاه خدا، گریه شوق از توفیق جهاد.
در نزدیکی خط دشمن، غواصان پناه گرفته بودند، آماده دستور و فرمان حمله؛ لحظات سختی بود، همه چشمشان به عقربههای فسفری پرنور ساعتهای غواصی که هر کدامشان به دست داشتند بود؛ لباسهای سیاه غواصی به تن، سلاحها حمایل، نارنجکها و خشابها بسته به فانوسقهها، کولههای موشکهای آرپیجی به پشت، ماسکها به صورت، اشنوگرها به دهان، فینها به پا، بندهای آن محکم، چاقوهای غواصی به ساق پا بسته، سیم خاردار قطعکن، سیمچین، چراغ قوه با انواع شیشههای رنگی برای اعلام خبر، کاتر و فندک؛ هر کدام را به جای خود محکم بسته بودند و آماده حرکت.
سکوت بر شلمچه و اروند حاکم بود؛ فقط صدای خشخش نیزارها و امواج به گوش میرسید. هوا سرد بود، غواصان از سرما میلرزیدند، انگار از انقباض عضلات، لباسهای غواصی هم گشاد شده بودند. اما گریزی نبود، باید بیسر و صدا در ساحل اروند، داخل باتلاقها و لای نیزارها مخفی میماندند تا دستور برسد. بچهها به حکم دل، به سطح آب اروند که با بازتاب نور ماه، نوربالاها را، هوایی میکرد چشم دوخته بودند و با عقل سر، به مواضع هدف که در عمق چند کیلومتری از ساحل خودی بود فکر میکردند.
دلایل شکست عملیات
فارغ از تحلیل استعداد و آرایش دشمن و علل عدم موفقیت در سپاه اسلام در این عملیات، ظاهراً نیروهای بعثی از زمان عملیات آگاه شده و عملیات لو میرود. اما نه به دست منافقین یا ماهوارهها و آواکسهای آمریکایی، که اینها فقط محل تجمع نیروهای ایرانی را میتوانستند کشف کنند و نه محور عملیات و طرح و برنامه آن را. دشمن میدانست که بعد از شکسته شدن خطوط پدافندیاش به دست غواصها، نیروهای پیاده با قایق به آن سوی اروند منتقل خواهند شد. و چون از روحیه رزمندگان ما باخبر بود شکسته شدن خط خود را امری اجتنابناپذیر میدانست، اما این را هم میدانست که نیروهای خطشکن فقط به صورت موضعی میتوانند در خطوط نفوذ کنند و بعد از تحلیل نیروی جسمی و تمام شدن مهمات، دیگر کاری از آنها بر نخواهد آمد. پس به فکر سد کردن نیروهای پشتیبانی افتاد که به طبع اهداف سهلالوصولتری بودند، چون هم بر سطح آب حرکت میکردند و قابل رویت بودند و هم قایق نسبت به نفر در مقابل آتش انبوه آسیبپذیرتر است. توپهای چهارلول پدافند هوایی در ساحل اروند مستقر شدند و آماده بودند برای شکار قایقهای رزمندگان. گرای تنگه گرفته شده بود و حجم انبوه توپ و خمپاره زمانی سطح آب را پوشش داد. دشمن با تمام تمهیداتی که اندیشیده بود باز هم در هول و هراس بود. رادیو بغداد در پیامی اعلام کرد: «ما میدانیم که شما آماده عملیات هستید، خود را به کشتن ندهید و ...»
دقایقی نگذشت؛ به یکباره سکوت مرگبار اروند با سفیر گلولهها در هم شکست. سراسر خط، دشمن از تمام سنگرها سطح آب را زیر آتش گرفت؛ گلوله بود که میآمد، از موشک آرپیجی گرفته تا تیرهای کالیبر 50، تیربارهای گرینوف و کلاش؛ همه فقط سطح آب را میزدند. آنقدر تیرها به هم پیوسته و پرحجم بود که خط آتش تشکیل شده بود؛ حتی با ضدهوایی چهارلول به طرف غواصانی که در آب، بدون هیچ جانپناهی بودند، شلیک میشد. تیرهای رسام، مثل میلگردهای مذابی که از کوره کارخانه ذوب آهن خارج میشود، به هم وصل بود. اصلاً امکان عبور از لابلای گلولهها نبود؛ گرچه خیلی از تیراندازهای دشمن سطح آب را کور میزدند، اما به یکباره هواپیماها در آسمان پیدا شدند و صدها گلوله منور از روی بصره، دهانه خلیج فارس تا روی خرمشهر ریختند. آسمان پر از منور شد. در طول جنگ، چنین عملیات نورافشانی ندیده بودم. منطقه مثل روز روشن شد. حالا وقتی بود تا تیراندازها، غواصان مظلوم را یکی یکی شکار کنند.
نورافشانی یک عملیات، اینچنین نوبر بود
منطقه مثل روز روشن شد و لحظه سماء مستانه بچهها در اروند فرا رسید...
اما انگار، آب و خاک و باد و آتش، با توپهای چهارلول و سلاحهای منحنیزن، یکدله و همقسم شده بودند تا آزمون نهایی عاشقی را از فرزندان دل به دریازده خمینی(ره) بگیرند.
در آن اوقات سهمگین، دشمن با گراهای گرفته شده از تنگهها، با توپ و خمپاره، قایقهای رزمندگان را و با دوشکا و تیربار، غواصان مظلوم را یک یک شکار میکرد.
عملیات لغو شد. هیچگونه تماسی با غواصان برقرار نبود. چه بر سرشان گذشت، خدا میداند و بس. بچهها در عمق و سطح اروند قتل عام میشدند و هیچ کاری از سایر همرزمان ساخته نبود. دشمن دیوانهوار منطقه را زیر آتش توپخانه و خمپارهاندازها گرفته بود. صدای غرش توپها لحظهای قطع نمیشد، دشمن میخواست از نیروهایی که برای عملیات پای کار آمده بودند، کسی سالم از منطقه خارج نشود.
تا اینکه دستور آمد که هر کس، هر طور و با هر چیزی که میتواند از منطقه خارج شود، وعده ما، مقر گردان در خرمشهر.
مرور تاریخچه کربلای 4 و لو رفتن این عملیات مملو است از انتقادهایی از محورهای مدنظر تهاجم، حجم نیروهای موثر عملیاتی و برآورد نامناسب از پتانسیل دفاعی دشمن، همچنین چگونگی مدیریت فرماندهان سپاه وقت و تصمیمات صحیح یا ناصحیح ایشان، همه و همه حواشی واقعه سوم دی 65 است.
مژدهای رسید
اما فارغ از این اوصاف، 28 اردیبهشت جاری مژدهای رسید؛
پیکر 275 شهید از جمله شهدای عامل در عملیات کربلای 4، از مرز شلمچه وارد ایران شد.
نویدی که دهان به دهان و گوش به گوش، مادران گمنام را به معراجهای شهدا میکشاند.
این خبر، ادامه تلخی نیز داشت، در میان این شهدا، 175 نفر از غواصان کربلای 4، با دستان بسته و بدون هیچ جراحتی، در گور دسته جمعی، که نه، گلزار دسته جمعی یافت شدهاند.
و کسی کی درک خواهد کرد گلایهها که نه، خلوص نجواهای عاشقانه انت المولی و انا العبد ایشان را.
به جرات، هيچ کس تا آن وقت فکرش را هم نميکرده که، کي و کجا قرار است از ميان دو انگشت مولايش، خيلي جاها را ببيند و هم اينکه، کربلاي او کجا قرار گرفته است! و يا اينکه حتي قرار است صورت به صورت با خاک، با اين طينت وجودي، «عادت آخر» خود را ترک دهد!
اينجا، لفظ جان کندن نامأنوسترين واژه است. آخر، آدمِ شهيد در حياتش هم ترک عادت را سرلوحه عاداتش قرار داده!
اما اين عادت آخري، عجيب دلبسته است به جان آدميزاد، خودش را ميخواهد خفه کند، آدم را نه! عقل میگوید هنوز زندهای، بارقه امیدی هست، شاید از راهی که آمدهای به سلامت تن برگردی. اما دل، سکوت اختیار کرده، حیا میکند از اعتذار و ذلت که او عقل معاشش را سه طلاقه نموده است.
این نقل که شهدا در عین وصال، در درجات متفاوتند سخن گزافی نیست. غواصی که میبایست هم با آب میجنگید هم با دشمن، مقدر شد به شوق دلدار، با دستان بسته و نفسی که هنوز در تن او جاری است، مرگ را به سخره بگیرد. حافظ کجاست که از شمع و گل و پروانه بگوید ...
با خود فکر ميکنم، اين دم آخري، عادت دست و پاگير تنفس، عجيب خودش را به در و ديوار تن ميکوبد، که هان! جان داري و جان شيرين خوش است.
تا به وسوسه دو، سه روزي خور و خواب و شهوت، از مريد 18 ساله خميني (ره) پردهدري کند!
که حفظ جان را اهم واجبات بشمرد ! و پشيمان شود از کرده خود، که خاک بر دهانم الموت لخم... بگويد! شايد به جوانياش رحم شود.
قدري صبر کن!
آيهاي از خاطرم گذشت ،
...وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ(1)
...دستهايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه کردهاند گواهي دهد.
به مصداق اين آيه، حالا که قرار است شهادت دهند دستها و پاها،
دستها و پاهايي که به قبول زحمت کابل، سيم، بند پوتين و هرچه دم دست بوده، حالا به ظاهر ساکتند ...
نه، ديگر براي شک دير است.
به قول عزيزي، آدم از خودش خجالت بکشد بهتر از اين است که از ديگران خجالت بکشد.
حالا که فرشتهها، چشم به رفت و برگشت نفسهايمان دارند و قرار است خوبترها را جاهاي خوبتر ببرند، کسي به ديگري هم نگاه نميکند، اگرچه چشمها بسته است. هرکس به سهم خود قانع است، تير، تيغ، آب، شايدم ... خاک.
آقا اين دقايق آخر، از همه آن 17-18 سال عمرش ديرتر ميگذرد، مثل همين چند خط!
انگار اين حرملههاي بعثي پايشان را روي عقربههاي ساعت گذاشتهاند، نه ميگذرد، نه نميگذرد. اين وقتها که سر شيطان، براي القای يأس در دل بچهها شلوغ ميشود، فقط ايمان به کار آدم ميآيد. ديگر، فکر کردن به چشمهاي منتظر مادرانهاي که چشم به راه برگشتت دارند يا حتي، آدرناليني که از شدت ترشح در خون، ميرود از گوشهايت فواره کند، خيلي مهم نيست.
يک حديث: حُسنُ ظَنَ باللهِ ان لاتَرِجو الا الله...(2) گمان نيک به خداوند آن است که جز به او اميدوار نباشي...
براي اميدوار به رحمتت، که قرار است چشمش به هنگام مرگ به جمال آل کساء (عليهم السلام) روشن شود و همين طور که خاک بر سر و صورتش ميريزند، همانند بویيدن گلي خوشبوي به لقایت برسد، مرگ آنقدرها هم ترسناک نيست.
شهيد عزيز؛ هنوز هم به اطمینان میدانم که نام تو در هیچ یادواره و بزرگداشتی نمیگنجد و هم هیچ کتابی. تو را باید با خودت شناخت، تو را باید با خود خود گمنامی شناخت. شاید هم با اروند و نهرخین! که صبر را برایشان معنا کردی. آری برای از تو نوشتن غیر از کاغذ و قلم، نظر رحمت تان لازم است که فقط کاغذ سیاه نشود.
کربلاي بيمنتهاي 4 گذشت و کربلاي 175 غواص بحر عرفان خميني (ره) نه در اروند و دجله، که امروز بر سر دستان من و شما رقم خواهد خورد.
آری اعتراف میکنم غواص شهید، که دست دلم سوخت از روایت شبهای ظلمانی کربلای 4. اگرچه نام تو در میان نیست اما ولاتحسبن الذین قتلوا...، که زندهتر از منی.
____________
پينوشتها:
1- سوره يس آيه 65
2- اصول کافي- ج2- ص72
منبع روايي:مرکز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس
منبع خاطرات: عليرضا دلبريان
گفتم: دستان بسته فرشتهها،
يادم افتاد، فرشتهها دست ندارند.
وجه تمايز فرشته و آدمي، غير فطرت و اختيار، دو بال است. بالهايي که آن روز قرار شد با دستان بسته، مريدان خميني(ره) را به عرش برسانند.
همه آنهايی که در ماههای آذر و دی در جنوب بودهاند، میدانند که چه سرمای استخوانسوزی دارد؛ چه برسد به آموزش غواصی و شنا در آن.
ميگويند غوغا، در عمق اروند است. شنيدهام جريان اروند، جريان صاف و آرام است، اما در عمق آن غوغايي به پاست و خروش و طغيان واقعي رودخانه زير آب است. به طوري که اگر لنگر کشتي که در اروند لنگر مياندازد ضعيف باشد جريان رود، کشتي يا يدککش را از لنگر جدا ميکند و با خود ميبرد. اينجاست که ميفهمم چرا غواصان کارکشته زمان جنگ با شنيدن نام اروند، هوايي ميشدند و تمام سختي عبور از اين رودخانه را که حتي عراقيها تصور نميکردند کسي بتواند از آن عبور کند، به جان ميخريدند. براي آنها جنگ دوجانبه بود؛ جنگ با آب و جنگ با دشمن...
توسل، این کلیدواژه کاربردی در عموم عملیاتها و نفوذهای شناسایی، در میان غواصان معنای ویژهای داشت. با استناد به برخی روایات شفاهی بازماندگان آن فرشتگان زمینی، غواصانی که میخواستند از آبهای مواج اروند عبور کنند، به وسیله یک رشته سیم تلفن خود را به همدیگر وصل میکردند تا جریان آب آنها را نبرد و گم نشوند. نفر اولی که در جلوی صف حضور داشت و سیم را به دور خودش میبست، چند متری سیم اضافه با سر آزاد در جلوی او قرار داشت که وقتی میپرسیدند این سیمهای اضافه در جلوی شما برای چیست؟ پاسخ میداد که این چند متر سیمی که در جلوی من میبینید، اضافه نیست؛ بلکه سر آن به دست حضرت زهرا (س) است که ما را هدایت میکنند که به کدام جهت برویم...
مظلومیت غواص در نبرد، زمانی مشخص میشود که به عنوان یک غواص بدانی پس از کسب مهارتهای لازم شنا در اعماق آب با تجهیزات و ادوات انفرادی، سکوتت باید ورد زبانت باشد! جانپناهی جز امواج سهمگین نداری و دائم در مرز زنده بودن نفس میکشی. همچنین مانند سایر یگانهای رزمی، مشایعت امدادگر با یگان هم در کار نیست. وقتی پذیرفتی، باید پای اعتقاد و ایمانت مردانه دل به دریا بزنی و به سفارش اهل ذکر، انا فتحنا ... و وجعلنا بخوانی. یادت باشد، اگر از سر قضا یا به آتش بیهدف دشمن تیری هم خوردی، حق نداری سکوت آب و هور را بشکنی. تو انتخاب کردی صیاد بحر معرفت باشی. در آن لحظات آخر هم باید صبر را برای آب معنا کنی اما باز هم بیصدا... دست آخر به رسم موسی و نیل، با دستان خودت پیکرت را به آب بسپری که او خود رسم بندهپروری داند ...
غواصانی که در سردترین فصل سال 65، در آبهای استخوانسوز کارون و با تحمل مشقات فراوان، کمترین امکانات، تحمل سختیها، بیخوابیها و مریضیها، تمرین کرده و آموزش غواصی دیده بودند، حالا باید تمام آن زحمات را به نتیجه میرساندند و خود را مهیای بزرگترین عملیات تاریخ جنگ تا آن روز، مینمودند.
عملیاتی که در میان عوامالناس به عملیات سرنوشت جنگ مشهور شده بود. درست است؛ «عملیات سرنوشت جنگ». مدت 10 ماه تقریباً تمام امکانات اقتصادی، صنعتی، رفاهی، نظامی و... کشور برای تدارک این عملیات بسیج شد. تمام وزارتخانهها و ارگانهای دولتی در تکاپوی تامین این عملیات بودند. تقریباً تمام مردم ایران.
عمليات كربلای ۴ با يك طرحريزي بسيار گسترده و وسيع انجام گرفت و بر اساس پيشبينيهاي به عمل آمده قرار بود هزار و ۵۰۰ گردان بسيجي اين عمليات را انجام دهند (حدوداً چهل و پنج هزار نفر) ولي تامين اين نيرو در حد مقدرات كشور نبود. بنابراین سپاه يكصد هزار نفري محمد(ص) در قالب ۳۰۰ گردان براي عمليات كربلاي ۴ تدارك ديده شد. اين سپاه در استاديوم يكصد هزار نفري آزادي تهران تجمع باشكوهي انجام داده و براي انجام عمليات به منطقه مورد نظر اعزام شد.
منطقه شرق بصره از مناطقي است كه تلاش قابل توجهي از ايران را در طول جنگ به خود معطوف داشته و غالباً در تصرف هدفهاي زميني نيز به موفقيت نرسيده بود. تلاش سپاه پاسداران جهت انجام عمليات كربلاي ۴ در چهار قرارگاه نوح، كربلا، قدس و نجف با رمز محمد رسولالله (ص) صورت پذيرفت و يگانهاي متعددي از نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران در خطوط مقدم و نيروي هوايي ارتش در پشتيباني به پاي كار آمدند.
با تبليغات به عمل آمده، سال ۱۳۶۵، سال سرنوشت براي جنگ منظور شده بود. ولي متاسفانه دشمن با آگاهي از عمليات و پي بردن به طرح و معابر اصلي حمله نيروهاي خودي در دو طرف معبر كمعرض آبي «ام الرصاص» كه از آن به نام «تنگه عمليات» ياد ميشد اين معبر را مسدود ساخت. هر چند عمليات منجر به شكسته شدن خطوط پدافندي مستحكم دشمن شد ولي اجراي انبوه آتش عراق روي نقاط خاص و حساس اروند، سازمان غواصهاي خطشكن و قايقسواران را که در مراحل دوم و سوم قرار بود به پاي كار بيايند بر هم زد و عمليات را مختل نمود.
نيروهاي خط شكن از تنگه عمليات گذشته و در جزيره بلجانيه پياده شدند. حتي قسمتي از جزاير سهيل و ام الرصاص نيز به تصرف درآمد. ولي ادامه عمليات به دليل ذكر شده ميسر نشد و نيروهاي خودي جهت حفظ قوا و جلوگيري از تلفات بيشتر از ادامه نبرد صرفنظر نمودند تا فرصت مناسبتري براي طراحي مجدد به دست بيايد. در اين عمليات نيروي زميني به كار گرفته شده خودي حدوداً به سه برابر نيروي زميني دشمن بالغ بود.
عملیاتی آبی - خاکی، در مواجهه با دشمنی که از 9 مانع طبیعی و مصنوعی بهره میبرد. حوالی نخلستانهای اطراف اروند، حدفاصل جزیره بلجانیه تا بصره، به منظور تهدید شهر بصره، تصرف ام الرصاص و ابوخضیب و در نهایت تصرف شهر بصره که به فرماندهی و هدایت سپاه پاسداران و مشارکت گردانهای بسیج، در سومین روز از دی سال 65 صورت پذیرفت.
... و عملیات این گونه آغاز شد
شلمچه! اروندرود! جزیره ماهی! جزیره بوارین! پرده سیاه شب کشیده شده بود. آخرین نماز جماعت بود، خیلیها تا ساعتی دیگر به سفر ابدی میرفتند، این را فقط خودشان میدانستند و فرشتههايي که در انتظارشان بودند. همه زار میزدند، گریه عذر تقصیر، عفو و بخشش به درگاه خدا، گریه شوق از توفیق جهاد.
در نزدیکی خط دشمن، غواصان پناه گرفته بودند، آماده دستور و فرمان حمله؛ لحظات سختی بود، همه چشمشان به عقربههای فسفری پرنور ساعتهای غواصی که هر کدامشان به دست داشتند بود؛ لباسهای سیاه غواصی به تن، سلاحها حمایل، نارنجکها و خشابها بسته به فانوسقهها، کولههای موشکهای آرپیجی به پشت، ماسکها به صورت، اشنوگرها به دهان، فینها به پا، بندهای آن محکم، چاقوهای غواصی به ساق پا بسته، سیم خاردار قطعکن، سیمچین، چراغ قوه با انواع شیشههای رنگی برای اعلام خبر، کاتر و فندک؛ هر کدام را به جای خود محکم بسته بودند و آماده حرکت.
سکوت بر شلمچه و اروند حاکم بود؛ فقط صدای خشخش نیزارها و امواج به گوش میرسید. هوا سرد بود، غواصان از سرما میلرزیدند، انگار از انقباض عضلات، لباسهای غواصی هم گشاد شده بودند. اما گریزی نبود، باید بیسر و صدا در ساحل اروند، داخل باتلاقها و لای نیزارها مخفی میماندند تا دستور برسد. بچهها به حکم دل، به سطح آب اروند که با بازتاب نور ماه، نوربالاها را، هوایی میکرد چشم دوخته بودند و با عقل سر، به مواضع هدف که در عمق چند کیلومتری از ساحل خودی بود فکر میکردند.
دلایل شکست عملیات
فارغ از تحلیل استعداد و آرایش دشمن و علل عدم موفقیت در سپاه اسلام در این عملیات، ظاهراً نیروهای بعثی از زمان عملیات آگاه شده و عملیات لو میرود. اما نه به دست منافقین یا ماهوارهها و آواکسهای آمریکایی، که اینها فقط محل تجمع نیروهای ایرانی را میتوانستند کشف کنند و نه محور عملیات و طرح و برنامه آن را. دشمن میدانست که بعد از شکسته شدن خطوط پدافندیاش به دست غواصها، نیروهای پیاده با قایق به آن سوی اروند منتقل خواهند شد. و چون از روحیه رزمندگان ما باخبر بود شکسته شدن خط خود را امری اجتنابناپذیر میدانست، اما این را هم میدانست که نیروهای خطشکن فقط به صورت موضعی میتوانند در خطوط نفوذ کنند و بعد از تحلیل نیروی جسمی و تمام شدن مهمات، دیگر کاری از آنها بر نخواهد آمد. پس به فکر سد کردن نیروهای پشتیبانی افتاد که به طبع اهداف سهلالوصولتری بودند، چون هم بر سطح آب حرکت میکردند و قابل رویت بودند و هم قایق نسبت به نفر در مقابل آتش انبوه آسیبپذیرتر است. توپهای چهارلول پدافند هوایی در ساحل اروند مستقر شدند و آماده بودند برای شکار قایقهای رزمندگان. گرای تنگه گرفته شده بود و حجم انبوه توپ و خمپاره زمانی سطح آب را پوشش داد. دشمن با تمام تمهیداتی که اندیشیده بود باز هم در هول و هراس بود. رادیو بغداد در پیامی اعلام کرد: «ما میدانیم که شما آماده عملیات هستید، خود را به کشتن ندهید و ...»
دقایقی نگذشت؛ به یکباره سکوت مرگبار اروند با سفیر گلولهها در هم شکست. سراسر خط، دشمن از تمام سنگرها سطح آب را زیر آتش گرفت؛ گلوله بود که میآمد، از موشک آرپیجی گرفته تا تیرهای کالیبر 50، تیربارهای گرینوف و کلاش؛ همه فقط سطح آب را میزدند. آنقدر تیرها به هم پیوسته و پرحجم بود که خط آتش تشکیل شده بود؛ حتی با ضدهوایی چهارلول به طرف غواصانی که در آب، بدون هیچ جانپناهی بودند، شلیک میشد. تیرهای رسام، مثل میلگردهای مذابی که از کوره کارخانه ذوب آهن خارج میشود، به هم وصل بود. اصلاً امکان عبور از لابلای گلولهها نبود؛ گرچه خیلی از تیراندازهای دشمن سطح آب را کور میزدند، اما به یکباره هواپیماها در آسمان پیدا شدند و صدها گلوله منور از روی بصره، دهانه خلیج فارس تا روی خرمشهر ریختند. آسمان پر از منور شد. در طول جنگ، چنین عملیات نورافشانی ندیده بودم. منطقه مثل روز روشن شد. حالا وقتی بود تا تیراندازها، غواصان مظلوم را یکی یکی شکار کنند.
نورافشانی یک عملیات، اینچنین نوبر بود
منطقه مثل روز روشن شد و لحظه سماء مستانه بچهها در اروند فرا رسید...
اما انگار، آب و خاک و باد و آتش، با توپهای چهارلول و سلاحهای منحنیزن، یکدله و همقسم شده بودند تا آزمون نهایی عاشقی را از فرزندان دل به دریازده خمینی(ره) بگیرند.
در آن اوقات سهمگین، دشمن با گراهای گرفته شده از تنگهها، با توپ و خمپاره، قایقهای رزمندگان را و با دوشکا و تیربار، غواصان مظلوم را یک یک شکار میکرد.
عملیات لغو شد. هیچگونه تماسی با غواصان برقرار نبود. چه بر سرشان گذشت، خدا میداند و بس. بچهها در عمق و سطح اروند قتل عام میشدند و هیچ کاری از سایر همرزمان ساخته نبود. دشمن دیوانهوار منطقه را زیر آتش توپخانه و خمپارهاندازها گرفته بود. صدای غرش توپها لحظهای قطع نمیشد، دشمن میخواست از نیروهایی که برای عملیات پای کار آمده بودند، کسی سالم از منطقه خارج نشود.
تا اینکه دستور آمد که هر کس، هر طور و با هر چیزی که میتواند از منطقه خارج شود، وعده ما، مقر گردان در خرمشهر.
مرور تاریخچه کربلای 4 و لو رفتن این عملیات مملو است از انتقادهایی از محورهای مدنظر تهاجم، حجم نیروهای موثر عملیاتی و برآورد نامناسب از پتانسیل دفاعی دشمن، همچنین چگونگی مدیریت فرماندهان سپاه وقت و تصمیمات صحیح یا ناصحیح ایشان، همه و همه حواشی واقعه سوم دی 65 است.
مژدهای رسید
اما فارغ از این اوصاف، 28 اردیبهشت جاری مژدهای رسید؛
پیکر 275 شهید از جمله شهدای عامل در عملیات کربلای 4، از مرز شلمچه وارد ایران شد.
نویدی که دهان به دهان و گوش به گوش، مادران گمنام را به معراجهای شهدا میکشاند.
این خبر، ادامه تلخی نیز داشت، در میان این شهدا، 175 نفر از غواصان کربلای 4، با دستان بسته و بدون هیچ جراحتی، در گور دسته جمعی، که نه، گلزار دسته جمعی یافت شدهاند.
و کسی کی درک خواهد کرد گلایهها که نه، خلوص نجواهای عاشقانه انت المولی و انا العبد ایشان را.
به جرات، هيچ کس تا آن وقت فکرش را هم نميکرده که، کي و کجا قرار است از ميان دو انگشت مولايش، خيلي جاها را ببيند و هم اينکه، کربلاي او کجا قرار گرفته است! و يا اينکه حتي قرار است صورت به صورت با خاک، با اين طينت وجودي، «عادت آخر» خود را ترک دهد!
اينجا، لفظ جان کندن نامأنوسترين واژه است. آخر، آدمِ شهيد در حياتش هم ترک عادت را سرلوحه عاداتش قرار داده!
اما اين عادت آخري، عجيب دلبسته است به جان آدميزاد، خودش را ميخواهد خفه کند، آدم را نه! عقل میگوید هنوز زندهای، بارقه امیدی هست، شاید از راهی که آمدهای به سلامت تن برگردی. اما دل، سکوت اختیار کرده، حیا میکند از اعتذار و ذلت که او عقل معاشش را سه طلاقه نموده است.
این نقل که شهدا در عین وصال، در درجات متفاوتند سخن گزافی نیست. غواصی که میبایست هم با آب میجنگید هم با دشمن، مقدر شد به شوق دلدار، با دستان بسته و نفسی که هنوز در تن او جاری است، مرگ را به سخره بگیرد. حافظ کجاست که از شمع و گل و پروانه بگوید ...
با خود فکر ميکنم، اين دم آخري، عادت دست و پاگير تنفس، عجيب خودش را به در و ديوار تن ميکوبد، که هان! جان داري و جان شيرين خوش است.
تا به وسوسه دو، سه روزي خور و خواب و شهوت، از مريد 18 ساله خميني (ره) پردهدري کند!
که حفظ جان را اهم واجبات بشمرد ! و پشيمان شود از کرده خود، که خاک بر دهانم الموت لخم... بگويد! شايد به جوانياش رحم شود.
قدري صبر کن!
آيهاي از خاطرم گذشت ،
...وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ(1)
...دستهايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه کردهاند گواهي دهد.
به مصداق اين آيه، حالا که قرار است شهادت دهند دستها و پاها،
دستها و پاهايي که به قبول زحمت کابل، سيم، بند پوتين و هرچه دم دست بوده، حالا به ظاهر ساکتند ...
نه، ديگر براي شک دير است.
به قول عزيزي، آدم از خودش خجالت بکشد بهتر از اين است که از ديگران خجالت بکشد.
حالا که فرشتهها، چشم به رفت و برگشت نفسهايمان دارند و قرار است خوبترها را جاهاي خوبتر ببرند، کسي به ديگري هم نگاه نميکند، اگرچه چشمها بسته است. هرکس به سهم خود قانع است، تير، تيغ، آب، شايدم ... خاک.
آقا اين دقايق آخر، از همه آن 17-18 سال عمرش ديرتر ميگذرد، مثل همين چند خط!
انگار اين حرملههاي بعثي پايشان را روي عقربههاي ساعت گذاشتهاند، نه ميگذرد، نه نميگذرد. اين وقتها که سر شيطان، براي القای يأس در دل بچهها شلوغ ميشود، فقط ايمان به کار آدم ميآيد. ديگر، فکر کردن به چشمهاي منتظر مادرانهاي که چشم به راه برگشتت دارند يا حتي، آدرناليني که از شدت ترشح در خون، ميرود از گوشهايت فواره کند، خيلي مهم نيست.
يک حديث: حُسنُ ظَنَ باللهِ ان لاتَرِجو الا الله...(2) گمان نيک به خداوند آن است که جز به او اميدوار نباشي...
براي اميدوار به رحمتت، که قرار است چشمش به هنگام مرگ به جمال آل کساء (عليهم السلام) روشن شود و همين طور که خاک بر سر و صورتش ميريزند، همانند بویيدن گلي خوشبوي به لقایت برسد، مرگ آنقدرها هم ترسناک نيست.
شهيد عزيز؛ هنوز هم به اطمینان میدانم که نام تو در هیچ یادواره و بزرگداشتی نمیگنجد و هم هیچ کتابی. تو را باید با خودت شناخت، تو را باید با خود خود گمنامی شناخت. شاید هم با اروند و نهرخین! که صبر را برایشان معنا کردی. آری برای از تو نوشتن غیر از کاغذ و قلم، نظر رحمت تان لازم است که فقط کاغذ سیاه نشود.
کربلاي بيمنتهاي 4 گذشت و کربلاي 175 غواص بحر عرفان خميني (ره) نه در اروند و دجله، که امروز بر سر دستان من و شما رقم خواهد خورد.
آری اعتراف میکنم غواص شهید، که دست دلم سوخت از روایت شبهای ظلمانی کربلای 4. اگرچه نام تو در میان نیست اما ولاتحسبن الذین قتلوا...، که زندهتر از منی.
____________
پينوشتها:
1- سوره يس آيه 65
2- اصول کافي- ج2- ص72
منبع روايي:مرکز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس
منبع خاطرات: عليرضا دلبريان