kayhan.ir

کد خبر: ۳۵۰۶۸
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۱
سلوك الهي (درآمدي بر عرفان عملي)--14

تفاوت‌های عرفان عملي با اخلاق (خوان حکمت)

در جريان سلوك الهي روشن شد كه يك بخش معرفتي است و يك بخش عملي. در بخش معرفتي بين عرفان نظري و حكمت نظري فرق‌هاي فراوان است، در بخش عملي بين عرفان عملي و اخلاق، فرق هاي فراوان است.تمام عناصر محوري عرفان با همه عناصر محوري اخلاق فرق دارد. دراخلاق، مبدأ فاعلي‌اش مشخص، مبدأ غائي اش مشخص، مسير مشخص، ابزار هم مشخص؛ درعرفان عملي، مبدأ فاعلي مشخص، هدف مشخص، مسير معيّن و ابزار مشخص است؛ عناصر چهار گانه اخلاق با عناصر چهار گانه عرفان عملي كاملاً از هم جدايند.
تفاوت در مبدأ فاعلي و غايي
در فن اخلاق مبدأ فاعلي،آن نفسي است كه در مسير تهذيب مي كوشد. اين نفس،خود را مي بيند، از عيب خود مستحضر است، از نقص خود با خبر است؛ يا براي دفع، يا براي رفع؛ يا براي آن است كه عيب و نقص موجود را بر طرف كند يا براي آن است كه مبتلا به عيب و نقص نشود و پايان كار او هم اين است كه متخلّق بشود به اخلاق الهي و مسير او و وظائف و ابزار او هم مراقبه است، مواظبت هست، محاسبه و مشارطه و معاتَبه است و مانند آن. سرانجام اين شخص مي شود متخلّق به اخلاق الهي و از دوزخ مي رهد و به بهشت مي رسد؛ البتّه بهشت هم درجاتي دارد. لكن در عرفان عملي مبدأ فاعلي، شخص نيست؛ عبد فاني است كه در مسير فنا، بخشي را پيموده، بخشي را دارد ادامه مي دهد. اين نفس در مقام فعل و وصف نيست، بلكه گوهر ذات در مقام ذات دارد كار مي‌كند.
در اخلاق، نفس در مقام وصف مي‌كوشد، در عرفان، ذات در همان فضاي هويت مي‌جوشد.هدف فن اخلاق آن نزاهت اخلاقي، يا دفع يا رفع رذائل اخلاقي بود؛ امّا در عرفان همه اين مسائل حاصل شده است. يعني عارف،منزّه از اخلاق رذيله است، آنها را رفع كرد اگر موجود بود، و دفع كرد اگر خواستند بيايند؛ بنابراين او از تحصيل فضائل اخلاقي رهيده است. امّا هدف عارف اين نيست كه آدم خوب بشود، هدف عارف تزكيه و تهذيب نيست؛ اينها را فراهم كرده است. هدف عارف « توحيد » است، كه جز حق نبيند و جز حق نگويد و جز حق نشنود  و از درون هويت او اين ندا و صدا بجوشد: اِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ العالَمين(1).
اختلاف در مسير و ابزار كار
درست است كه مسير كار او و ابزار كار او، مراقبه و محاسبه و مشارطه و معاتبه و امثال ذلك است؛ امّا او مراقب است كه غير حق را نبيند، نه مراقب است كه واجب را ترك نكند و حرام را انجام ندهد؛ آن، كارشخص متخلّق است. اين مراقب نيست كه مكروهي را انجام ندهد، وقت را به مباح صرف نكند، در واجبات اهم و مهم به اهم بپردازد؛ اين كارها را كرده و مي كند.
تلاش عارف این نيست كه كار خوب بكند، وصف خوب پيدا كند.بلکه تلاش او اين است كه هرگز غائب نباشد و اگر غيبتي در او پيدا شد استغفار كند. متخلّق مي‌كوشد كه افراد را، اشياء را،‌ آسمان و زمين را آيت خدا قرار بدهد و از اين آيت به حق پي‌ببرد. عارف مي‌جوشد كه حق را ببيند و در سايه حق شاخص هاي او را ببيند. ابزار كار عارف علم شهودي است، نه علم حصولي؛ علمُ الوراثه است، نه علمُ الدّراسه. در مسئله اخلاق براهين نظري راهگشاست تا اين شخص از تهذيب و تزكيه طرفي ببندد؛ ولي علم حصولي، علم مفهومي براي عارف كارآمد نيست؛ او با ابزار علم شهودي مي‌جوشد، بر خلاف متخلّق كه با ابزار علم حصولي مي كوشد. اين كوشش حصولي با آن جوشش حضوري خيلي فرق دارد.
عصاره اين عناصر چهار گانه اين است: در اخلاق،نفس مبدأ فاعلي است، هدف، نزاهت و تهذيب نفس است، مسير،مراقبه و محاسبه و مشارطه و امثال آن است كه واجب را انجام بدهد، از مستحب محروم نشود، حرام را مرتكب نشود، آلوده به مكروه نگردد و وقت را هم به مباح صرف نكند؛ وقتش يا به واجب صرف بشود يا به مستحب. او با خوف و اميد زندگي مي كند، خوف از دوزخ و اميد به بهشت و مانند آن؛ و ابزار كار او هم علم حصولي است. ولي عارف مبدأ فاعلي اش هويت است، نه مقام نفس؛ يعني گوهر ذات او كه نفس را به عقل تبديل كرده است و مسير او هم عبادتي است با همان عناوين ياد شده، هدف او توحيد است نه تهذيب و ابزار كار او هم علم شهودي است نه علم حضوري. بنابراين متخلّق مي كوشد، مراقب است كه كار بد نكند؛ عارف مراقب است كه غيبت نكند، نه غيبت خلق! از حضور خدا غائب نباشد و حضور خدا را هم غائب نداند. خيلي فرق است بين اين دو غيبت؛ متخلّق مي كوشد كه غيبت ديگري را بر زبان جاري نكند، عارف مي كوشد كه از مشهد، از محضر، از بارگاه الهي غايب نشود؛ و اگر غيبتي رخ داد، توبه كند. او از غيبت توبه مي كند، از غائب شدن توبه مي كند، متخلّق از غيبت ديگران و بدگوئي ديگران توبه مي‌كند؛ ببين تفاوت رَه از كجاست تا به كجا!!
در اخلاق شخص همه امور را به خود اِسناد مي دهد و حق هم با اوست؛ چون بيش از اين نمي بيند! در عرفان شخص به جائي مي‌رسد كه براساس قُرب نوافل ذات أقدس إله در مقام سوّم يعني مقام ظهور، مقام وَجهُ اللّهي، مقام فعل، مقام فيض برابر حديث معروف قُرب نوافل(2)،سمع و بصر و اعضاي ادراكي و تحريكي او مي شود. وقتي عارف اين مطلب را مشاهده كرد، با زبان حق سخن مي گويد، با چشم حق مي بيند، هرگز خود را صاحبِ كار نمي بيند و خود را طلبكار نمي بيند. هر كار خيري كه انجام داد، خود را بدهكارتر مي بيند؛ زيرا مي يابد كه با زبان ديگري حرف زد، با چشم ديگري ديد، با گوش ديگري شنيد، با دست ديگري رَمي كرد؛ كه ديگري فرمود: وَ مَا رَمَيْتَ اِذْ رَمَيتْ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي(3).
بدهكاري خود و منشاء خيرات بودن خدا نزد « عارف »
اگر كسي به مقام منيع قُرب نوافل بار يافت، خود را صاحب كار نمي بيند و از اين برتر،‌ اگربه مقام قُرب فرائض راه يافت، خود را ابزار فعل ديگري مي داند؛ گوينده و مؤثر و فاعل، ديگري است، او ابزار كار است. اينكه گفته شد: صراط مستقيم از مو باريك‌تر و از شمشير تيز‌تر است، براي آن است كه ادراك اين راه، تشخيص نام اين راه از ديدن موي باريك دشوارتر است. آن روز ديدن موي باريك با چشم غير مسلّح بسيار دشوار بود، لذا به عنوان مَثَل ذكر شد كه اَدَقُّ مِنَ الشَّعر وَ اَحَدُّ مِنَ السِّيف (4). هم از نظرِ نظر بسيار باريك و دقيق است، هم از نظر عمل بسياردشوار و گزنده و بُرنده است.
اگر چنانچه به اين مقام منيع بار يافت، خود را بدهكار مي بيند، زيرا فعل، مال ديگري است و خود را فاعل نمي داند. يا ابزار فاعل مي داند يا به وسيله فاعل، شخص ديگر يعني خداي سبحان سخن گفته، يا چيزي را ديده؛ در هر دو حال عارف هيچ طلبي ندارد.لذا هر كار خيري كه انجام داد، خود را بدهكار مي بيند. اينكه وجود مبارك امام سجاد (ع) فرمود: ما هر كار خيري كرديم، حتّي اگر تو را شكر كرديم، يك شكر ديگري لازم است براي اين شكر گزاري؛ براي اينكه در حقيقت منشاء همه اين خيرات خداي سبحان است.
رسيدن به مقام قُرب فرائض و نوافل، ثمره تردّد عارف به اوصاف الهي
آنكه به مقام قُرب نوافل يا قُرب فرائض راه يافت، بين صفا و مروه حركت مي كند. اخلاق و فن اخلاق در بين صفا و مروه خُلقي دور مي زند، يعني از وصفي به وصفي، از كمالي به كمالي سير مي كند تا به آن مرحله عاليه كمال وصفي برسد. ولي صفا و مروه عارف، قُرب نوافل است و قُرب فرائض. گاهي از مدار قُرب نوافل به محور قُرب فرائض، گاهي ازمحور قُرب فرائض به مدار قُرب نوافل سعي مي كند. گاهي زبان خدا مي شود كه خدا با زبان او سخن مي گويد، اين در قُرب فرائض است كه از امير مؤمنان، علي‌بن‌أبيطالب (ع) رسيده است كه: اَنَا جَنبُ الله، اَنَا يَدُ الله، اَنَا عِينُ الله(5)و مانند آن. گاهي خدا زبان اوست، او با زبان خدا سخن مي گويد؛ كه حديث معروف قُرب نوافل اين است.
كساني كه جمع سالم كرده‌اند بين دو قُرب؛ گاهي از قُرب نوافل طرفي مي بندند، گاهي از قُرب فرائض؛ صفا و مروه اينها اين دو قُرب است. گاهي با اين زبان، گاهي با آن زبان، گاهي با هر دو زبان؛ گاهي يكي بر ديگري رُجحان پيدا مي‌كند و ديگري مَرجوح اين مي شود. او در اين فضاي خدا و اوصاف الهي دور مي زند، نه از عبد سخن بگويد! در فن اخلاق شخص از وصفي به وصف ديگرِ انسان حركت مي كند، ولي در فن عرفان شخص از وصفي به وصف ديگر از اوصاف الهي سير مي كند؛ لذا كلمات را از زبان الهي مي شنود.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظلّه) در برنامه تلويزيوني «سلوك الهي (2)» قم؛ خرداد 1393
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) انعام / 162              (2) ر. ك:  الكافي / 2 / 352           (3) انفال / 17
(4) الكافي / 1 / 312      (5) الكافي / 1 / 145
خوان حکمت روزهای یک شنبه منتشر می‌شود.