kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۸۲
تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۶

چشم به راه سپیده


تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار ازکف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه‌ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم.
من گناه می‌کنم و تو...
آقای من! مولای من!... می‌دانم که من گناه می‌کنم و تو جورش را می‌کشی.
سندش؟!
طولانی شدن غیبت...
اللهم عجل لولیک الفرج
***
ندیدم کسی در دل‌آرایی تو
به قربان اخلاق مولایی تو
تو خورشیدی و ذره‌پرورترینی
فدای سجایای زهرایی تو
نداری به کویت ز من بی‌نواتر
ندیدم کریمی به طاهایی تو
نداری گدایی به رسوایی من
ندیدم نگاری به زیبایی تو
نداری مریضی به بدحالی من
ندیدم دمی چون مسیحایی تو
نداری غلامی به تنهایی من
ندیدم غریبی به تنهایی تو
نداری اسیری به شیدایی من
ندیدم کسی را به آقایی تو
امید غریبان تنها، کجایی؟
چراغ سر قبر زهرایی تو
***
آقا خدانگهدار تا...
شنبه سه نقطه خالی تا عصر پنجشنبه
شش روز هفته گنگ اما... عصر پنجشنبه
می‌کارمت دوباره با لهجه‌ای شکسته
در لابلای گلدانها عصر پنجشنبه
بوی محمدی را حس می‌کنم و چشمم
گویا قرار دارد با عصر پنجشنبه
هر روز این معماست بر خیس بالهایم
از دوردست گل آیا عصر پنجشنبه
با یک مداد قرمز یک مهر سبز و امضا
وا می‌کنی دو بالم را عصر پنجشنبه
از عطر نرگسی‌ها پر می‌شوم و با شک
می‌پرسمت که جمعه است یا عصر پنجشنبه
تا صبح ندبه انگار راهی نمانده اما
این دل چه می‌کند با ما عصر پنجشنبه
از بس کلاس انشا بوی ظهور می‌داد
هی جمله می‌نوشتم با عصر پنجشنبه
ای کاش هفته‌ها از آخر شروع می‌شد
تعبیر می‌شد این رویا عصر پنجشنبه
با گیسوی سیاهش بسته به دامن تو
دست توسلم را یا عصر پنجشنبه
جمعه رسید و عطرش ... اما نبود اسبی
آقا خدا نگهدار تا عصر پنجشنبه
صغری سلمانی‌نژاد مهرآبادی
***
بهانه
برای از تو نوشتن بهانه‌ای کافیست
دو چشم خیس سری روی شانه‌ای کافیست
هجوم زرد خزان است و گوشه‌ای خلوت
برای گل شدن تو جوانه‌ای کافیست
تمام شادی دنیای عزیز مال شما
مرا بدون شما کنج خانه‌ای کافیست
اگر چه برف زمستان اگر چه دوری و درد
هنوز گم‌شده‌ها را نشانه‌ای کافیست
تو نیستی چه بگویم در این هزاره‌ی درد
برای از تو نوشتن بهانه‌ای کافیست
پیام جهانگیری