دوست نمایانی که افسانه نیستند! (نگاه)
پژمان کریمی
عنصر«روشنفکر ایرانی» با نشانههایی چنین شناخته میشود:
«دین گریزی پنهان و آشکار»، «تحریف اصالت دین اسلام»، «نفی قیودات عرفی وسنتی»، «تفرعن»، «عدم التزام عملی به دفاع از هویت ملی و استقلال میهنی»، «بینسبتی با باورها و خواستههای مردم»، «خودباختگی در برابر فرهنگ اجنبی»!
از «میرزا ملکم خان» فراماسون ارمنیالاصل، «فریدون آدمیت»، «حسن تقی زاده»، «احمد کسروی» و... تا روشنفکرهای امروزی مانند «حسین حاج فرج دباغ مشهور به سروش» که کارش به نفی عصمت پیامبر گرامی اسلام و وحیانیت قرآن کریم و در عین حال پادویی دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا کشید؛ همگی درگفتار و رفتار با نشانههای «روشنفکر ایرانی» همپوشانی دارند! بنا به همین دلیل است که روشنفکری هیچگاه در طول تاریخ این سرزمین منشاء خیر و برکت نبوده است و همواره در برابر ایران و ایرانی و غایات و آرمانهای ایرانیان،«بیگانه» آشکار شده است!
تاریخ را مرور کنید!
چند مدعی روشنفکری را میشناسید که برای ایران و باورهای دینی و ملی ایرانیان، در برابر دشمن سینه سپر کردهاند؟
چند مدعی روشنفکری را میتوان از لابهلای صفحات تاریخمان بشناسیم که خود را در متن جامعه معنا کردهاند و همسطح تودههای مردم زندگی کردهاند و برای مخاطب «خودی» گفتهاند و نوشتهاند و فریاد زدهاند؟!
در حافظه تاریخی ایرانیان، چند مدعی روشنفکری سربرآوردهاند که با مردم ازموضع «تواضع» سخن گفتهاند و تلاش کردهاند و در برابر طواغیت داخلی و خارجی، «آگاهی» و «بیداری» مردم را سبب شوند و تودهها را راهبری کنند؟!
در امروزمان درنگ بیشتر کنیم و مصادیق عینیتر و در دسترسی به میان سخن آوریم:
اردوگاه روشنفکری امروز و کنونی، در کجای دغدغههای مردم ما بنا شده است؟!
اعوان و انصار این اردوگاه یک پا در دلدادگی و وادادگی در برابر اجنبی دارند و صدای رفاهزده و عافیتطلبشان از بلندگوی «بیبیسی» و «صدای آمریکا» و «رادیو زمانه» و«رادیو فردا» گوشها را میآزارد. صدایی که مخالفخوان در مقابل حکومت دینی است و قصیدهسازش را با بدمایگان بیگانه، آواز میدهد!
یک پای جماعت منورالفکر ما در جغرافیای بیدردی است و تراوشات ذهنی و نفسانی خود را به عنوان غایات زندگی به خورد مخاطب میدهد!
روشنفکران دقیقا میدانند چه میگویند! آنها هم به حکم انسان بودن وهم به ذات، خوب و بد را میشناسند! راه تاریکی و روشنایی را تمیز میدهند! اما به اندازهای در بند دیو نفساند و اسیر نفسانیت که جز مسیر باطل لذتی نمیجویند و نمییابند و تاب نمیآورند! پس معارضاند! با هر آنچه که مانع برکشیدن آنها در دامن تمایلات زمینیشان شوند معارض و عصیانگرند! اندیشه خود را ترویج میکنند تا اندیشههای متعالی مجال برکشیدن و رخ نمودن نیابد!
گمان میکنیم گاهی حرفها و احکام و آثارجماعت یاد شده از روی ناآگاهی است.از روی جهالت است و سطحینگری! اما خیر! باور کنیم که آنها آگاهانه معارضاند! منتها گاه از روی تفرعن و ارتفاع یافتن خودکامگی، نگاه تحقیرگرایانهشان به مردم، رنگ بیشتری میگیرد و گمان میکنند حرف و دیدگاهشان هر چه هست باورپذیر میشود و خریدار مییابد! اگر بگویند «سراب» دریاست، همه میپذیرند! اگر بگویند از این پس حکم به بیاعتباری قاعدههاست مردم عوام و عوامزدگان، بیتردید و چشمبسته و بیحاجت به اقامه حجت، باور میکنند و به چشم میگذارند!
این جور آدمهای مدعی منورالفکری در سینمای ایران هم بیتوته داشتهاند و دارند! سینمای ایران با مدعیان روشنفکری خود را نمایان کرد؛ امثال ظهیرالدوله فراماسون که از بانیان خرید سینماتوگراف گردید!، اسماعیل کوشان، ابراهیم گلستان جاسوس انگلیس، فرخ غفاری کارگزار جشن هنر شیراز و بهمن فرمانآرا پادوی رژیم پهلوی، اینها مدعیان روشنفکری بودند! مگر نبودند؟!
اگر سینمای ایران هنوز که هنوز است، نتوانسته «صدای مردم ایران شود» اگر سینمای ایران هنوز در قامت سینمای جامعه دینی آشکارا و تمام قد پا نگرفته است به دلیل نتایج تنفس و تظاهرات جماعت یاد شده است!
جماعتی که میکوشد ابزار هنر و به ویژه سینما را از دغدغهمندی ملی و دینی بازدارد! میکوشد به تعبیر بزرگی؛ «غفلت» را به مخاطب خود تحمیل کند. غفلت از چه؟ از فطرت الهی! از طاغوت درون! از طاغوت برون، همان چه که به عنوان «دشمن» هویت و میهن و استقلالمان میشناسیم! و تکرار میکنیم؛ جماعت یادشده، «آگاهانه» رفتار میکند!
وقتی زن فیلمسازی* در مهمترین برنامه سینمایی رسانه ملی با شوق سرک میکشد و «دشمن» را افسانه وصف میکند؛ میداند چه میگوید!
او میداند دشمن افسانه نیست! مگر دشمنیها را درک نکرده است؟ یعنی او نمیداند رژیم بعث با اشاره و پشتیبانی مادی و غیرمادی 60 کشور جهان به ایران یورش آورد و تجاوز کرد؟ او از فاجعه بمباران و موشکباران شهرهای ایران به دست حرامیان در هشت سال جنگ تحمیلی بیخبر است؟ او از بمبارانهای شیمیایی که هنوز قربانی میگیرد، نشانی ندیده است؟ او از دشمنی آمریکا که یک نمونهاش سرنگون کردن هواپیمای مسافربری بر فراز خلیج فارس در 12 تیرسال 67 بود، هیچ نمیداند؟ این فیلمساز و هممسلکانش نمیدانند که ایران دشمنتراشی نکرده و نمیکند؟ یعنی نمیداند اگر کشورش دشمن یافت؛ تنها به دلیل پافشاری بر هویت و استقلالاش بود و بس! این فیلمساز که دشمنان را مبرا از اتهام دشمنی میکند فیلم «300» را ندیده است؟ «آرگو» را چه؟ فیلمهایی که ایران را هدف گرفتهاند و بالندگی ایرانی را سرکوب میکنند!
بله اوباخبر است از همه چیز! اما برای نشر غفلتزدگی و به نوعی تحمیق مخاطب دست و پا میزند! او و امثال او چون مخاطب را بیخبر و حقیر و فاقد قدرت تحلیل میپندارند و مغرورانه خود را «عقل کل» دیدهاند، بدیهیات را منکر میشوند! به شعور مخاطب توهین میکنند و ارزشهای مردم را به سخره و «هیچ» میگیرند! و لابد این فضیلت روشنفکری ایران است!
یادمان بماند تا وقتی سینمای ما، ادبیات ما، رسانههای ما هدف کار این جماعت و در احاطه دستان این طایفه است، کار دشمن آسان است! عناصری به ظاهر خودی حرف و طریق غیرخودی را برای تحقیر و تحمیق و ستاندن اعتماد به نفس مخاطب، پی گرفتهاند! هم میتوانند منشا غفلت واقع شوند و هم حکومت دینی را و هنرمند دینی را و اندیشمندان دینی را به خود مشغول دارند تا دشمن با فرصت و دستانی باز عمل کند! پس کار دشمن را سخت کنیم! احترام به مخالف با احترام به دشمن متفاوت است! در نظام دینی مخالف باید آزادانه حرف بزند و انتقاد کند! امامخالفی که دشمن را دوست معرفی میکند، حرف و نقدش، حرف و نقد نیست؛ سلاحی است برنده و تیغی است برکشیده از نیام!
از آنچه فیلمساز یاد شده به زبان آورد چنین استقبال کنیم:
یک: از جماعت روشنفکر به عنوان ناشران غفلت غافل نشویم!
دو: به این جماعت همواره مدعی و همواره معترض و همواره طلبکار و همواره البته شکستخورده از اقبال نیافتگی عمومی، فرصت عرضاندام در رسانههای خودی و ملی ندهیم!
این مبارزهای پیچیده و توانفرسا نیست! کمی هشیاری میخواهد!
_____________________________
* تهمینه میلانی- برنامه هفت: دوم آبان 93