kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۱۳۸
تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۱:۴۱
نشانه‌های بنده خدا بودن(بخش دوم و پایانی)

بندگی ما؛ ادعا یا واقعیت


همه ما خيلى خود را دارا مى‏دانيم؛ البته به زبان مى‏گوييم كه آنچه داريم خدا داده است. ولى خودمان را هم دارا مى‏دانيم: مگر نمي‌گوييم دست خودم، پاى خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم؟ گاهى‏آدميزاد آنقدر غافل مى‏شود كه به اين تصريح هم مى‏كند: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي»(1). اين معنا با اختلاف مراتب در دل همه ما هست. زماني پيغمبر اكرم(ص) كسي را فرستادند كه از يكي از اصحاب زكات اموالش را بگيرد؛ گفت: مگر پيغمبر از ما باج مى‏خواهد؟! ما زحمت كشيديم و كار كرديم! ما مسلمان هستيم، نماز مى‏خوانيم، خدا را بندگى مى‏كنيم، براي چه بايد باج بدهيم؟ اين، يعنى اينكه من خودم مالكم و اگر خدا بگويد: زكات بده، يعنى از من باج مى‏خواهد؛ مى‏خواهد به زور مال من را بگيرد. در دل ما هم مراتب ضعيفى از اين ادعا هست: «وَ ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(2). ما وقتى مى‏خواهيم سر سال خمس اموالمان را حساب كنيم، سعى مى‏كنيم كمتر خمس بدهيم. چند ريالى هم كه مى‏خواهيم بدهيم، سعى مى‏كنيم به كسي بدهيم كه نصف آن را ببخشد. حاضريم ده برابر آن را در يك مهمانى خرج كنيم؛ اما موقع خمس دادن مى‏خواهيم تا جايي كه ممكن است كمتر بپردازيم. در حالي که اين مال متعلق به خداست و افتخار است كه مال خدا به دست تو به بنده خدا برسد؛ ثوابش هم به تو مى‏رسد. اما ته دلمان اين است كه: نه، مال خدا نيست؛ مال خودمان است و خدا مى‏خواهد از ما باج بگيرد و البته اين درمورد تكليف واجب است؛ چه رسد به تكليف مستحب!
بايد آثار بندگي در همه رفتارهايمان حتى در درس و بحث ظهور كند. حال اگر كسى بخواهد در همه حالات، رفتار، گفتار، حركات و همه سكناتش بندگي ظهور كند، بايد چنان حالتى داشته باشد كه براى خودش هيچ نبيند. اگر خدا بر ما منت گذاشت و اين معرفت را به ما داد كه هيچ نداريم و همه اينها امانت است؛ بايدخدا را شكر كنيم. گاهى خدا چنين لطفي به بعضى از بندگانش مى‏كند؛ گاهى سخنور ماهري در حال سخنراني حرف خود را فراموش مي‌كند و هر چه فكر مى‏كند يادش نمى‏آيد؛ يا عالم بزرگى در سنين كهولت، درحال قرائت سوره حمد يك آيه را يادش مى‏رود. همه اينها لطف خدا است كه به او بفهماند كه تو حتي به اين اندازه هم از خودت چيزى ندارى كه آيه‏اى را كه ده‏‌ها هزار بار خوانده‌اى، خودت به ياد آوري.
تنبيه خواص
يكى از اساتيد نقل مى‏فرمودند كه ما در نجف به درس استادى مى‏رفتيم كه چند نفر از بزرگان مراجع امروز، در آن زمان در درس ايشان شركت مى‏كردند. يك روز ايشان تشريف آوردند و مطلبى را تدريس كردند؛ بعضى از شاگردان، هم طبق معمول اشكالي را مطرح كردند و ايشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا ايشان موقع درس دادن عيناً همان مطلب را از همان جا شروع كرده و درس ديروز را تكرار كردند. آن شاگرد هم همان اشكال را تكرار كرد و ايشان هم باز همان جواب را دادند؛ درس روز دوم هم تمام شد، ولي استاد مطلب تازه‏اى نگفتند. روز سوم هم آقا تشريف آوردند و مجدداًٌ از همان جايى كه روز اول و دوم بيان كرده بودند، همان مطالب را گفتند. آن شاگرد هم باز همان اشكال را مطرح كرد و همان جواب را شنيد. يكى از شاگردان به استاد عرض كرد كه آقا جريان چيست؟ سه روز است كه اين درس و همان اشكال و جواب عيناً تكرار مى‏‌شود؟ ايشان در جواب فرمودند: سه روز است فكر من جامد است. هرچه مي‌خواهم درباره اين موضوع فكر كنم، همان حرف‏‌ها به ذهن من مى‏آيد، شما هم همان اشكال را مطرح مى‏كنيد؛ من هم همان جواب را مى‏دهم؛ فكر من پيش نمى‏رود. اين نشانه اين است كه خدا بعضى بندگان خاص خودش را كه خداى ناكرده توهمي به ذهنشان خطور كرده باشد، برايشان زمينه وسوسه شيطان يا زمينه عُجبى فراهم شده باشد، آنها را به اين صورت تنبيه مى‏كند و به ايشان يادآورى مى‏كند كه اگر عنايت خدا نباشد، فقط همان حرف‏هايى كه ديروز به تو ياد داديم، به ياد دارى؛ و حتي ممكن است كه همان مطالب را هم فراموش كني.
ما همه هیچیم، هرچه هست از اوست
آدميزاد بايد اين را بفهمد كه همه چيز از آن خداست و او همه كاره است؛ خوش به حال كساني كه زود اين مطلب را بفهمند كه همه هستى مال اوست و در دست ما عاريه است و بر طبق اين اعتقاد هم عمل كنند. اگر كسى به اين اعتقاد واقعاً عمل كند، در بعضى اوقات، حالت آدم ورشكسته را پيدا مى‏كند. اگر من تا امروز خود را مالك مى‏دانستم؛ اما امروز دست‌خالى شدم و هيچ چيز ندارم. تا ديروز تصور مي‌كردم عباداتى دارم، اعمال و ثوابى دارم، ولى حالا متوجه شدم اين عبادات مال من نبود؛ بلكه خدا توفيق داده بود و فقط سهم ناچيزى از آن را مي‌شد به من نسبت دهند. علاوه بر اينكه اگر درست فكر ‏كنم، مى‏بينم در خيلى موارد معلوم نيست چه اندازه اخلاص داشته‏ام و اگر پاى حسابرسي در كار بيايد، معلوم نيست بتوانم جواب دهم. اگر انسان كاملا درك كرد كه هيچ ندارد، حالت بريدن و انقطاع به او دست مى‏دهد؛ مثل كسى كه ناگهان تمام سرمايه‏اش آتش بگيرد يا مال‏التجاره‏اش غرق شود. چنين كسي جايى را نمى‏بيند كه به آن چنگ بزند، مگر دامان خدا.
اما رفتن به درگاه خدا هم استحقاق و اهليتى مى‏خواهد. من كه هيچ ندارم، استحقاقى هم ندارم. من چه كار كرده‌ا‌م كه استحقاق لطف خدارا داشته‌باشم؟ اگر كار خوبى بوده، لطف و توفيق او بوده؛ من چه كار كرده‌ام؟ اين حرف‌‌ها را از زبان كساني مى‏گويم كه خداى متعال به آنها لطف مى‏كند و اينگونه مى‏شوند. در چنين حالى‏؛ اشك انسان جارى مى‏شود، بدنش مى‏لرزد و رنگ از رخساره‌اش مى‏پرد. چون مي‌بيند هر چه داشته، رفت و چيزي برايش نمانده. با خود مي‌گويد چه كنم؟ كجا بروم؟ وقتى مى‏بيند خود او اهليت و استحقاق هم ندارد، به خداوند عرض مي‌كند: به من نگاه نكن كه لياقت ندارم، بلكه به خاطر كساني كه نزد تو احترام دارند به من رحم كن. ديگر به چه متوسل مي‌شود؟ به هر چه احتمال مي‌دهد كه پيش خدا آبرو و احترامى داشته باشد.
عرض بندگي معصومين(ع)
از بيانات حضرات معصومین استفاده مى‏شود كه آنها هم در مقام بندگى نگاهي به خودشان مى‏اندازند، از آن جهت كه بنده‏اند و هيچ ندارند؛ و يك نگاه به كرامت‏هايى كه خدا به آنها داده و مال خداست. آنان وقتى به ذات خودشان نگاه مى‏كنند، در مي‌يابند كه حتي خود ايشان هم از خود چيزى ندارند؛ هر چه دارند خدا داده؛ خودِ منهاى آنچه خدا داده يعنى يك مجموعه تهى. آنها، با اينكه هيچ گناهى نكرده‌اند اشك و زاري‌شان بيش از ماست. ولي ما با اينكه سرشار از گناه هستيم؛ آن حال را پيدا نمى كنيم؛ مگر اينكه براى پيدا كردن اين حال هم دست به دامن آنها شويم و بگوييم: خدايا! به حق اين عزيزانت به ما هم عنايتى بكن كه ما هم حالت توبه و انابه پيدا كنيم.
امام سجاد (ع) در اين مقام، دست به استغفار برمي‌دارند. البته براي اين كه چرا ائمه معصومين(ع) اين‏گونه بياناتى داشته‌اند، به خودشان نسبت گناه مى‏دادند و از آن استغفار مى‏كردند، وجوهى ذكر شده است. يكي از اين وجوه اين است كه كمال بندگى اين است كه در مقام اظهار عبوديت، در پيشگاه الهى خود را يك مجموعه تهى ببينند؛ يعنى هر چه هست مال خداست. پس من چه؟ من فقير محض هستم. هر عيب و زشتى هم هست، از فقر و نداري من است. بى‏حيايى، نداشتن حيا است، حيا را چه كسى داده؟ خدا داده، پس من، خودم حيايى ندارم. علم من را هم خدا داده و من از خودم علمى ندارم. پس زشتي جهل هم از علم نداشتن من است. همه خوبى‌‌ها به آنچه خدا داده بر‌مي‌گردد و همه زشتى‌‌ها و پستى‌‌ها از من است كه هيچ ندارم. پس من ذليل‏ترينم، آنگاه كه به خودم نگاه مى‏كنم، صرف نظر از آنچه خدا داده است؛ وعزيزترينم، وقتى به عزتى كه خدا به من داده نگاه مي‌كنم. همينكه گفته: تو بنده منى، اين بالاترين عزت است. اين مطالب مضمون عباراتي است كه در دعاى عرفه آمده است.
سخنرانی آيت‌الله مصباح يزدى(دامت بركاته)
در دفتر مقام معظم رهبرى؛ قم، 29/06/87
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قصص / 78.                        2. يوسف / 106.
زلال بصیرت روزهای پنج شنبه منتشر می‌شود.