kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۱۰۲۱
تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۳۹۹ - ۱۹:۴۷

ریشه تنوع‌طلبی در انسان(پرسش و پاسخ)



پرسش:
چرا انسان همواره دنبال چیزهایی است که ندارد و نسبت به داشته‌های خود حالت واگرایی دارد؟ به تعبیر دیگر چرا انسان طالب تنوع و تفنن است؟
پاسخ:
مسئله‌ای که به عنوان یک سوال در ذهن غالب افراد هست این است که چرا انسان چیزهایی را که ندارد، این‌قدر طالب به دست آوردن آن است؟ اما وقتی که آنها را به دست آورد، دیگر آن حرارتش و طلبش از بین می‌رود، و تدریجا نسبت به آن حالت دلزدگی پیدا می‌کند، و به اصطلاح می‌گویند: انسان طالب تنوع و تفنن است. چرا طالب تنوع است؟
انواع مطلوب‌های انسان
قاعده اقتضا می‌کند که انسان چیزی را که مقتضای طبیعت است و می‌خواهد به آن برسد، پس از وصول به آن، باید آرام گیرد، چرا بعد می‌خواهد از آن بگذرد و دوباره چیزهای جدیدی به دست آورد و طالب تنوع است. می‌خواهد این معشوق را رها کند، و معشوق دیگر را طلب کند، آن معشوق را رها کند و معشوق دیگر، تا آنجا که این مثل پیدا شده است که انسان همیشه طالب چیزی است که ندارد، و بیزار از چیزی است که دارد واقعا چرا این‌طور است و ریشه این تنوع‌طلبی در مطلوب‌ها و معشوق‌ها در کجا است؟
فطرت انسان کمال مطلق ‌طلب است
بعضی خیال کرده‌اند که این تعدد و تکثر مطلوب‌ها و معشوق‌های انسان ریشه در ذات و فطرت او دارد. اما در واقع سرگردانی و تحیر که نمی‌تواند لازمه ذات و فطرت انسان باشد، و لذا او به‌طور طبیعی همیشه باید سرگردان باشد و دائما مطلوب عوض کند تا حس تنوع‌طلبی خود را ارضا کند. اگر چنین باشد انسان هیچ‌گاه گمشده و مطلوب واقعی خود را در این دنیا پیدا نمی‌کند و همواره تا آخر عمر در سرگردانی و تحیر باقی می‌ماند و این نقض غرض هدف الهی خلقت انسان است. تحلیل صحیح مطلب این است که بگوییم: انسان اگر به آن چیزی که مطلوب و معشوق حقیقی و واقعی او است برسد، آرام می‌گیرد. در واقع انسان در عمق ذات و فطرت خود سرگردان و متحیر نیست، بلکه این سرگردانی‌ها و تنوع‌طلبی‌ها ناشی از این است که انسان وقتی به یک چیز می‌رسد خیال می‌کند این همان مطلوب حقیقی و واقعی او است، اما پس از مدتی که از نزدیک آن را لمس و استشمام می‌کند، طبیعت و فطرتش آن را رد می‌کند و می‌رود سراغ چیز دیگر، و همین‌طور این روند ادامه پیدا می‌کند تا زمانی که به آن مطلوب حقیقی و کمال مطلق برسد، که در آن صورت به سعادت و آرامش حقیقی رسیده است. الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب»(رعد - 28) یعنی رسیدن به هیچ مطلوبی به انسان آرامش حقیقی نمی‌دهد، بلکه یک آرامش موقت می‌دهد تا وقتی که او خیال می‌کند به مطلوب حقیقی رسیده است،
ولی یک مدت که فطرتش آن را از نزدیک شناخت و تجربه کرد، یک نوع عدم سنخیت را میان فطرت خود و آن مطلوب احساس می‌کند و حالت بیزاری و واگرایی در او پیدا می‌شود. تنها حقیقتی که اگر به او برسد دیگر محال است نسبت به او بیزاری و واگرایی پیدا کند خداوند متعال است، زیرا مصداق کمال مطلق فقط ذات اقدس خدای متعال است و ماسوی الله نمی‌تواند مصداق کمال مطلق باشد، و این زمانی است که قلب انسان به حقیقت توحید و معرفت واقعی خدای متعال رسیده باشد. بنابراین یکی از راه‌های اثبات خدای متعال که مصداق کمال مطلق نیز هست همین استدلال حب به کمال مطلق در فطرت و وجود انسان است که اگر در عامل هستی کمال مطلقی وجود نداشته باشد این حب به کمال مطلق که فطری همه انسان‌ها نیز هست در وجود انسان عبث می‌شود بنابراین عشق فعلی معشوق فعلی را می‌طلبد، که همان ذات باری تعالی در عالم هستی و خلقت است.