گفتوگو با سردار سید علی بنی لوحی رئیس ستاد لشکر امام حسین و نیروی قدس سپاه و همرزم شهیدان خرازی و کاظمی:
قلبهـای عاشقـی که مرکز فرماندهی دفاع مقدس بودند
نویسندهای که کتابهایش با تیراژ میلیونی چاپ شدند
کمال احمدی
ملت مومن وانقلابی ایران اسلامی، این روزها چهلمین سالگرد دفاع مقدس را گرامی داشتند. دفاعی که به تعبیر رهبر معظم انقلاب، گنجی تمام نشدنی است و سالهای سال، بایستی پیرامون ابعاد این گنج ناتمام سخن گفت و نوشت و فیلم ساخت و.... بر همین اساس ما نیز در حد بضاعت خویش برای تبیین بخش کوچکی از دفاع 8ساله به سراغ یکی از پیشکسوتان جهاد و شهادت و همرزم شهدایی چون حسین خرازی، احمد کاظمی، ردانی پور و... رفتیم. سردار «سید علی بنی لوحی» رئیس ستاد لشگر امامحسین(ع) در دوران دفاع مقدس که تمام این دوران را در جبههها گذراند و به گفته خودش بهترین دوره عمرش را به مدت 10سال در گرمای 50 درجه جنوب کشور سپری کرد. او که پس از دفاع مقدس نیز از پا ننشست و برای مدتی رئیس ستاد نیروی قدس سپاه شد و پس از آن هم با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت به نگارش دهها جلد کتاب در زمینه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی پرداخت که برخی از آنها بیش از 40بار تجدید چاپ شده است.
سردار بنی لوحی که به سختی تن به مصاحبه با ما داد و اصرارهم داشت فقط به عنوان یک رزمنده ساده مطرح شود یک ویژگی خاص هم در زندگیاش دارد و آن هم اینکه بیش از 26سال است در مجاهدتی خاموش به پرستاری ازهمسر مومنش که بر اثر سانحهای مجروحیت شدید شده، پرداخته است.
مشروح این گفتوگو را با هم میخوانیم:
در طول هشت سال دفاع مقدس ما چند فرمانده لشگر و تیپ در سپاه پاسداران داشتیم؟ البته اگر درباره ارتش هم آماری دارید بفرمایید.
بسمالله الرحمن الرحیم، سپاه پاسداران پس از پیروزی در عملیات ثامنالائمه که طی آن آبادان از محاصره خارج شد و لشگر 3 زرهی عراق نابود شد اقدام به تشکیل 3 تیپ نمود که برای صحنههای نبرد برکت زیادی به همراه داشت. این یگانها شامل تیپهای کربلا،عاشورا و امام حسین(ع) بود که از همان اول در حد یک لشگر قدرتمند وارد عمل شدند. برای نمونه تیپ امام حسین(ع) در اولین مأموریت خود یعنی آزادسازی دشت آزدگان و شهربستان دارای 16 گردان بود در حالیکه هر لشگر حداکثر 12 گردان را فرماندهی میکند. لشگرهای اصلی و خط شکن سپاه پاسداران پس از یکسال به بیش از 10یگان و تا یکی دوسال بعد به حدود 30لشگر و تیپ با تخصصهای مختلف مانند زرهی ،توپخانه ومهندسی رسید. شالوده اصلی نیروهای این یگانها را که نقش تعیینکنندهای در دوران دفاع مقدس داشتند را بسیجیانی تشکیل میدادند که با طولانی شدن جنگ به عضویت سپاه پاسداران درآمدند.
فرماندهان سپاه چگونه به این پست میرسیدند؟آیا مثلا به قول امروزیها زیرآب رقبایشان را میزدند و دم این و آن را میدیدند یا نه این حرفها اصلا خریداری نداشت؟
در دوران دفاع مقدس،نیروها با حضور در خطوط مقدم در حقیقت دوران سخت آموزش و خودسازی عملی را آغاز میکردند؛ فرماندهانی چون احمدکاظمی،مهدی باکری و محمدجهانآراء شهدای بزرگی بودند که در خطوط دفاعی آبادان پرورش یافتند.همچنین حسین خرازی،ردانی پور، سلیمانپور، کردآبادی و احمد فروغی فرماندهان شهید در حد فرمانده لشگر بودند که در جبهه دارخوین پرورش یافتند و شهید قاسم سلیمانی و مجید بقایی و بسیاری دیگر از حماسه سازانی که در جبهه شوش آموزههای نظامی خود را تکمیل کردند.
خلاصه اینکه انتخاب فرماندهان در سازمانهای رزمی سپاه بر اساس تجربهای بود که آنها در خطوط دفاعی یک سال اول جنگ به دست آورده بودند و البته این انتخاب بر مبنای اخلاص و صداقت آنها محقق میشد؛ شما ملاحظه کنید «قاسم سلیمانی» بهعنوان یک نیروی ساده در جبهه شوش و خط دفاعی به نام ثارالله مستقر میشود و پس از یکسال گل میکند و همه میگویند عجب انسان توانمند و پایکاری است لذا خود به خود همه او را بهعنوان فرمانده آن خط دفاعی میپذیرند چون خودش جلوتر از همه شناسایی میرود، معبر مین باز میکند، آرپیجی میزند در عین حال عاشورایی است، نماز شب خوان درجه یک است و بیش از دیگران اشکریزان مصیبت فرزندان زهرا(س) است. این جواهری میشود که دعای امام زمان(عج) را به دنبال دارد. وقتی حسن باقری در خط دفاعی ثارالله با او برخورد میکند و چند کلمه با او حرف میزند به برادر رشید میگوید «این پسر، عجب نیروی خوبی است ،به دل مینشیند» و یک ماه بعد تصمیم میگیرند تیپ ثارالله را از نیروهای استان کرمان تشکیل دهند و قاسم سلیمانی را بهعنوان فرمانده آن انتخاب میکنند.
فرماندهان گردانها در جنگ همه مراحل را یعنی از فرمانده دسته تا گروهان را طی میکردند و زیر آتش و انفجار خمپارهها و از میان صدها شهید، زنده میماندند تا فرمانده گردان میشدند، این سیر الیالله باعث شد شیوه فرماندهی ما در دفاع مقدس به قول حاج قاسم «بیایید» باشد نه «بروید». یعنی فرماندهانی که همیشه جلوتر از نیروهای خود بودند. ما به این مملکت افتخار میکنیم که چمران بزرگ میتوانست رییس جمهور شود اما با خمپاره 60 و در خط مقدم در جبهه دهلاویه شهید شد.
حقوق و پاداش ماهانه فرماندهان سپاه در دوران دفاع مقدس چقدر بود؟ آیا آنها از امکانات خاصی هم برخوردار بودند؟
سپاه پاسداران، نیروهای عاشق را دور خود جمع کرد. در صحنه نبردی که از کف خیابانهای تهران با اقدام بزدلانه منافقین شروع شد و آنها ناجوانمردانه یاران امام را ذبح میکردند هیچ جای تفکر مادی نبود.شور عاشقی حرف اول را میزد، وقتی دوست تو را که تا دیروز روی صندلی دانشگاه درس میخواند در کردستان پوست سرش را میکنند و زنده زنده روی آتش کباب میکنند و صحنههای کربلایی و گودالهای شهادت مدام تکرار میشد جای بحثهای مادی نبود البته از دل این صحنهها محمد بروجردی و ناصرکاظمیدر کردستان متولد میشوند و آتشی در دل همت بهوجود میآید که تا زمان شهادت یکپارچه شور است و خودی نمیشناسد،کسی که مست لقای حضرت دوست است و خود را به کمتر از بهشت نمیفروشد. چقدر بچههای درجه یک که از آمریکا و اروپا آمدند و گمنام در جبهه شهید شدند. در وجود آنها چیزی به نام حقوق و مادیات مفهومی نداشت. حقوق حسین خرازی بهعنوان فرمانده مهمترین لشگر خطشکن در عملیات بیتالمقدس، دو هزار تومان بود در حالی که همان زمان یک کارمند لیسانسه ذوبآهن حقوقی حدود 6برابر او میگرفت، زندگی حاج همت را از زبان همسرش بخوانید تا آینهای شود برای ما و خود را در آن ببینیم تا بفهمیم چقدر شبیه شهید همت هستیم.
آیا فرماندهان ما انسانهای خشک و بیاحساسی بودند یا اینکه برعکس بسیار عاطفی و مهربان بودند؛ اساساً» چقدر خانواده دوست بودند؟
فرماندهان و رزمندگان جبهه حق در سیره زندگی همسو با اهلبیت عصمت و طهارت بودند. علاقه باکری به همسرش، نوری از علاقه امام علی(ع) به حضرت زهرا(س) گرفته بود. فرماندهای در لشگر امام حسین(ع) داشتیم که خیلی دوست داشتنی بود به نام «قربانعلی عرب» که جانشین لشگر بود؛ من هر وقت به ایشان نگاه میکردم یک غم عمیق و نهفتهای در چهرهاش میدیدم. البته هیچ وقت هم از ایشان سؤال نکردم که علت این غم چیست، یعنی خجالت میکشیدم بپرسم! آقای عرب بعد از عملیات بدر در جاده خندق، جایی که هیچکس جرات نمیکرد به آنجا برود شهید شد. «حسین آقا» (شهید حسین خرازی) خیلی برای شهادت اوگریه کرد.به هرحال پس از شهادت آقای عرب با چند نفر از دوستان سری به خانه شهید زدیم؛ آنجا متوجه شدیم که ایشان چند دختر دارد که یکی از آنها به بیماری عقب افتادگی ذهنی و جسمیمبتلاست. من یک بار این موضوع را برای یکی از فرماندهان تعریف کردم که او گفت: یک روز در اصفهان با خودرو به درب منزل ایشان رفتیم تا به اتفاق به اهواز بیاییم من دیدم در طول مسیر آقای عرب مرتب صورت خود را از پنجره ماشین به بیرون میبرد. دقت که کردم دیدم ایشان بهصورت مداوماشک از چشمانش جاری است و تا اهواز به شکلی آرام و بدون اینکه ما بفهمیمگریه میکرد که اینگریه حکایت از قلب مهربان و رئوفشان در قبال مشکلات خانواده اعم از بیماری، فقر،نداشتن خانه و...بود. حالا همین آقای عرب با آن قلب رئوف و مهربانش و با آن غم سنگین در مقابل دشمن مثل شیر میغرید. قبل از شهادتش در اوج عملیات بدر که دشمن به لشگر نصر حمله شیمیایی کرده بود تا از پشت به نیروهای لشگر امام حسین بزند و زد،ما گردان ابوالفضل را آوردیم تا با قایق بفرستیم توی خط جلو برای مقابله با پاتک دشمن، در این هنگام آقای عرب بچههای گردان را همانطور که سوار قایقها میشدند توجیه میکرد و برای این کار حرکت جالبی هم کرد که یک چوب بلند که با آن بلم را در داخل هور حرکت میدادند برداشت و با آن قد و قواره رشیدش چوب را مانند نیزه در دستش گرفت و صحبت کرد. آن چوب حماسهسرایی او را تکمیل میکرد. البته از همان بچهها بیش از 100نفرشان یک ساعت بعد شهید شدند تا طبق معمول بر غصههای شهید عرب افزوده شود ولی به هرحال ایشان با آن همه عواطف و احساسات در صحنه نبرد بسیار غیور بود.بهنظر من عشق فرماندهان به همسران و خانواده در اوج خودش بود؛ این را هیچکس نفهمید و نخواهد فهمید و شاید یکی از زیباترین صحنههایی که خداوند در قیامت بهعنوان حجت از آن رونمایی میکند همین عشق بیحد فرماندهان دفاع مقدس در قبال خانوادهشان بود.
از آنجا که شما دوست و همرزم فرماندهان بزرگی همچون حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمیبودید بفرمایید این فرماندهان چگونه بودند که نیروهای تحت امرشان بدون چون وچرا دستوراتشان را اجرا میکردند؟
آنها مصداق «کونوا دعاهًْ الناس بغیرالسنتکم» بودند یعنی عملشان حرف میزد. مثلا صبح عملیات بیتالمقدس، هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که حسین و احمد که لشگرهای آنها مهمترین مانوررا داشتند،آمده بودند روی جاده آسفالت خرمشهر - اهواز،یعنی جلوتر از نیروهای پیاده، به قول حاج قاسم «آمدند» و به نیروهایشان گفتند «بیایید».روز دوم خرداد که خرمشهر را محاصره کردیم هر دو فرمانده آمده بودند پشت خاکریز اصلی که آن طرفش 15هزار عراقی جمع شده بودند. آنجا حسین آقا سوار یک جیپ شد و به خاکریز زد تا آن را کوتاه کند و حتی با جیپ به آن طرف خاکریز رفت. یا در عملیات بستان حسین آقا سه شبانهروز نخوابید. یا در عملیات خیبر حاج همت از شدت بیقوتی و بیخوابی چندبار در جلسات و یا پشت بیسیم بیهوش شد- مگر با مقداری نان و پنیر و چند خرما چقدر قوت به بدن میماند؟- یا شهادت باکری را ببینید،در کجای دنیا فرمانده لشگر آخرین نفری است که عقبنشینی میکند. این سیره متکی بر ایثار باعث میشود فرماندهی بر قلبها ایجاد شود. مثلا آن صحنهای که دیدهاید در جنگ با داعش چند نفر دور حاج قاسم را میگیرند تاترکش نخورد در دوران جنگ ما مرتب برای فرماندهان تکرار میشد؛ برای همت در طلاییه، برای احمد در شلمچه و برای حاج حسین در جادهامالقصر در فاو.
آیا فرماندهای را دیده بودید که از خطوط عقب و از داخل اتاق با امکانات رفاهی و امنیت بالا به نیروهایش دستور پیشروی بدهد و موفق هم
بشود؟
اگر یک فرمانده میخواست اینگونه کار کند خود به خود حذف میشد و کسی حرف او را نمیخواند. مرام جبهه حق اینگونه است که فرمانده موظف است ایثارگرانه وارد صحنه نبرد
شود.
آیا خاطرهای از آخرین روزهای حیات دنیوی حاج حسین خرازی دارید؟ ایشان در کجا و چه روزی به شهادت رسید؟
شهید حسین خرازی خیلی دوست داشتنی بود. در اوج آن هیبت حیدری همیشه لبخند به لب داشت، ساده زیست و بیآلایش بود. فکرش را بکنید فرمانده لشگر با دوچرخه موتوری بهسپاه میآمد و آنجا با اتوبوس همراه بسیجیها به خوزستان میرفت.البته باید اینطور باشد تا در دل بسیجیها اعم از دکتر و مهندس و غیره بنشیند. اگر حسین خرازی غیراز این رفتار میکرد ظلم کرده بود. اتفاقا این رفتار حسین باید مرام همه مسئولین در همه زمانها باشد.
در عملیات کربلای 5 بودیم که حسین خسته از هفت سال مجاهدت و ایثار که بیش از 12هزار نفر از یارانش در طول آن سالها به شهادت رسیده بودند خودش هم در حال رسیدن به قله شهادت بود.در عالم خواب با حسین آمدیم کنار یک دریاچه بسیار زیبا،در انتهای دریاچه و افق آن کوه سرسبزی بود مانند مثلث و با شیب تند ولی بسیار زیبا و سرسبز با حسین آقا رفتیم داخل آن و خیلی راحت شنا کردیم ناگهان حسین به طرف انتهای دریا رفت خیلی راحت و سبکبال و هر دفعه بر میگشت و یک لبخند قشنگی میزد به کوه رسید و مثل باد سبکبال از کوه بالا رفت، رفت و رفت و باز برگشت و یک لبخندی زد. فردای آن خواب یا چند روز بعد باید به جلسهای در قرارگاه میرفتیم که آقایهاشمیرفسنجانی میخواست جمعبندی عملیات را انجام دهد. یک ساعت وقت داشتیم و احمد کاظمیهم باید میآمد تا با حسین به جلسه بروند.به سنگر فرماندهی رفتیم که توی خط دژ بود و مرتب توپهای سنگین روی آن منفجر میشد حسین آقا دراز کشید و من هم کنار اوشروع به صحبت کردم در مورد سختی روزهایی که نمیدانستیم کی تمام میشود. ناگهان ،حسین آقا که کمتر از این حرفها میزد یا اصلا نمیزد گفت: سید علی، شهادت من نزدیک است یا گفت من فردا شهید میشوم. آن موقع میدانستم فرزندی در راه دارد،با کلامینزدیک به شوخی گفتم: حالا اگر شهید شدی اسم بچه ات را چی بگذارند؟ گفت: مهدی. گفتم: وقتی توشهید میشوی باید اسم تو را روی او بگذارند تا یک حسین خرازی دیگر داشته باشیم. آن موقع سرش را روی کتفش گذاشته بود و دیدم که قطرهای اشک از گوشه چشمش غلطید و از روی محاسنش افتاد روی پتوی سربازی که زیرش گذاشته بود.
با آن خواب که دیده بودم زنگ خطر در ذهنم زده شد ولی عدم پذیرش نبودن حسین در لشگر امام حسین آنقدر برایم سنگین بود که باورنکردم و سعی کردم آن را فراموش کنم. کار حسین آقا به استراحت چند دقیقهای هم نکشید که حاج احمد سر رسید. ما یک ماشین کالسکهای داشتیم. احمد راننده شد حسین آقا کنار دستش نشست و من هم صندلی عقب. توی راه همان ربع ساعتی که رفتیم تا به قرارگاه برسیم،حسین آقا باز تکرار کرد و به احمد گفت که شهادت من نزدیک است و همین امروز و فردا به شهادت میرسم ادامه این قصه طولانی است. حسین در جلسه حماسهسرایی کرد تا لبخندی بر چهره آقایهاشمینشست. شب جمعه بود به خط برگشتیم تا شب بسیار سختی را حسین تحمل کند. فردای آن روز نزدیکیهای ظهر جمعه، خمپارهای در کنار سنگر، حسین آقا را به شهادت رساند.
امداد غیبی چقدر در دوران دفاع مقدس به فرماندهان ما مدد رساند؟ آیاخاطره یا خاطراتی در این زمینه دارید؟
یک اصل و قاعده قرآنی داریم که «ومن یتقالله یجعل له مخرجا» خداوند کمک میکرد تا یاران با تقوای او راهی را برای مقابله با اتحاد جهانی علیه انقلاب اسلامی پیدا کنند،» و من یتوکل علی الله فهو حسبه» رزمندگان و فرماندهان بر خدا توکل میکردند و خداوند آنها را کفایت میکرد. یکی از راههای کمک الهی در مسیر انقلاب اسلامی امداد غیبی بود. حضرت آقا میفرمایند در مقطعی به حضرت امام عرض کردم در فلان روز خوب است شما برای مردم سخنرانی کنید چون نیاز فعلی جامعه است؛ حضرت امام گفتند: نمیتوانم و حالم مساعد نیست. بعد از چند روز و رسیدن آن موعدی که ما انتظار داشتیم حضرت امام سخنرانی کنند و نکردند رهبر انقلاب بیمار شدند. بعد من خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم چه خوب شد که شما قول سخنرانی ندادید چون اگر مردم میآمدند برای ملاقات با شما و بیماری به شما اجازه سخنرانی نمیداد بد میشد و به دنبال خود شایعاتی داشت. حضرت امام فرمودند:درست است ،من از اولین روز قیام همیشه مشاهده کردهام که یک دست غیبی ما را همراهی و کمک میکند. حقیرعرض میکنم این دست غیبی خداوند در لحظه لحظه دوران دفاع مقدس همراه رزمندگان اسلام بود. یک مورد بسیار مهم عرض میکنم؛ ما در دوران هشت ساله دفاع مقدس حدود 170 هزار شهید در جبههها دادیم. یعنی در مقابله مستقیم با ارتش بعثی. بهنظر حقیر با آن شدت بمبارانها و گلوله بارانها اگر بنا بود به روال عادی ما شهید بدهیم تعداد آنها حتما بیش از یک میلیون نفر میشد. برای بسیاری از رزمندگان اتفاق افتاد و برای خود شاید بیش از 10 بار پیش آمد که توپ یا خمپارهای در یکی دومتری من منفجر شد، کاتیوشا در یک متری من منجر شد و سالم ماندم.این را برای اثبات آن امداد غیبی عرض میکنم که اگر نبود ما چندین برابر شهدای دفاع مقدس شهید میدادیم. یادم میآید در غروب روزی که عملیات کربلای 5 شروع شد باید تعداد زیادی قایق و نفربر را داخل یک آبگرفتگی میگذاشتند تا از آن مسیر به طرف آبگرفتگی شرق پنج ضلعی حرکت کنند، لشگرهای سیدالشهدا و ثارالله مأمور انجام مرحله اول عملیات بودند. من آنجا ایستاده بودم حدود 50تریلی و کمرشکن قایقها و نفربرها را آورده بودند ،چون آن کار خیلی مهم بود. آقای شمخانی هم خودش آمده بود و مستقیم نظارت میکرد. خیلی صحنه نگرانکنندهای بود زیرا آنجا افراد پیاده نباید جمع میشدند تا عملیات لو نرود،اما در آن شرایط آن همه وسایل سنگین در جلوی چشم دشمن جمع شده بودند که این خیلی نگرانکننده بود. حالا در همین شرایط پر اضطراب- این واقعه را با چشم خودم دیدم - مشاهده کردم از سمت غرب که عراقیها بودند گرد و خاک بسیار غلیظی به طرف ما میآید، طوفان خاصی که فشار آن در سطح زمین بود و انگار مأموریت داشت جلوی چشم دشمن را بگیرد. خلاصه، گرد و خاک آمد و تمام منطقه خصوصاً آنجایی که کمرشکنها و نفربرها باید جمع میشدند را فرا گرفت ،از این امداد غیبی بالاتر نداریم.یعنی آنجایی که فرماندهان در آن شرایط سخت دل به دریا زدند و توکل به خدا کردند تا عملیات کنند اینجا خداوند چشم دشمن را کور کرد. اگر دشمن آن صحنه را میدید همان اتفاقی میافتاد که در کربلای 4 افتاد. این دست غیبی حالا هم بالای سر انقلاب اسلامی است. شما ببینید آمریکا چه زمانی در داخل خودش اینقدر مشکل داشته است؟ راستی زور خدای ما بیشتر است یا ترامپ قمار باز؟
وقتی خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی را شنیدید چه حالی پیدا کردید آیا از ایشان هم خاطرهای دارید؟
خبر شهادت ایشان را وقت اذان صبح از رادیو شنیدم.وقتی گوینده در ابتدای خبر گفت فرودگاه بغداد، من بلافاصله گفتم حاج قاسم را زدند.حاج قاسم بینظیر بود و مردم هم روی او سنگ تمام گذاشتند.شما در کجای دنیا دیدهاید بیش از 6میلیون نفر فقط در یک شهر(تهران)برای تشییع پیکر قهرمانشان حضور داشته باشند.در شهادت حاج قاسم همه ملتگریست اما آن شهادت،تبدیل به فرصت شد و کم نظیرترین حضور مردمی در تاریخ رقم خورد و این افتخاری برای ملت ما شد. همچنین موشک باران مهمترین پایگاه آمریکاییها در منطقه،اقدام شجاعانهای بود که هیچکس در دنیا باور نداشت اما در سایه رهبری حکیمانه رهبر انقلاب،روح امام و شهدا این کار مهم انجام شد و در همان روز جرقه تالیف کتابی برای حاج قاسم در ذهنم زده شد که با جمعآوری مطالبی درباره آن شهید اعم از سخنرانیهای ایشان و خاطرات جدید فرماندهان و آنچه خودم درباره حاج قاسم شاهدش بودم کتاب»این مرد پایان ندارد»را تا قبل از چهلمش به چاپ رساندیم که در همین مدت هم با استقبال خوبی مواجه شده و به چاپ پانزدهم رسیده است.
در دنیای امروزی که بسیاری از افراد به دنبال کسب مال و مقام هستند چگونه میتوان روحیات شهدا را در خودمان ایجاد کنیم و یا حداقل به این سمت حرکت کنیم؟
پیمودن راه شهدا، عمل به دستورات اهلبیت(ع)است.در سبک زندگی علوی بیش از هر چیزی سادهزیستی نمایان است.اگر شما به دنبال زیاده خواهی رفتی به ناچار به دروغ،مال حرام،رشوه،بی بند و باری،بی توجهی به اعمالی مانند نماز و غیره مبتلا میشوی یعنی نتیجه طبیعی زیاده خواهی همین آسیبهاست.شهدا از همه چیز خود گذشتند،از زن، فرزند، مال و مهمتر از همه جانشان. به قول حضرت روح الله یک عمر عبادت کردید خدا قبول کند یک بار هم وصیت نامه این شهیدان را بخوانید. پیمودن راه شهیدان اراده میخواهد و راه آن هم گناه نکردن است. در همه دورانها، انسان مورد آزمایش قرار میگیرد و به نظر میرسد در سالهای پیش رو مومنین با آزمایشهای سخت مواجه میشوند لذا باید دعا کنیم خداوند عاقبت ما را ختم به خیر فرماید.
گمان میکنم امام رحمتالله علیه در پیام پذیریش قطعنامه فرمودند «نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمره دنیا فراموش شوند» بهنظر شما برای اجرای این فرمان امام چه کنیم؟
از دوران دفاع مقدس 30سال گذشته و آنچه نباید میشد- در مورد این بخش از وصیت امام- شده است. بسیاری از جانبازان قطع نخاع که چشم و چراغ انقلاب بودند در این سالها بعضا در گمنامیشهید شدند و آنهایی هم که ماندهاند هم شهید میشوند. ما باید یک فکری برای درد بیدرمان خودمان بکنیم. شرایط اقتصادی و فرهنگی هر روز بدتر میشود که البته نباید بشود و مسئولین و پشت میزنشینها،لحظه لحظه عمر خود را در زمان تصدی این مسئولیتها پس از مردن باید پاسخگو باشند؛ از یک ریال آن و از یک لحظه و ثانیه کمکاری آن نخواهند گذشت. این حرفها به جای خود مهم است اما من از منظری دیگر هم موضوع را باز میکنم؛ آیا ما از خودمان شروع کردهایم؛ از اسراف نکردن نصف لیوان آب،خاموش کردن یک لامپ اضافه،یک جفت کفش کمتر خریدن و هزاران کار کوچکی که اگر ضربدر 80میلیون ایرانی شود غوغا میکند.آیا تصمیم گرفته ایم از خودمان شروع کنیم و دروغ نگوییم ،حق دیگران را پایمال نکنیم و چه وچه؟ نامه اعمال هرکس را فقط برای خودش باز میکنند. اگر خواستیم در آن روز حسابرسی بسیار سخت، کارمان آسان بگذرد لااقل به آن چند نصیحت حاج قاسم گوش کنیم؛ ببینیم چطور سفارش رهبر معظم انقلاب را میکند. ما اگر عاقبت به خیری میخواهیم باید سبک زندگی خود را با حضرت آقا تطبیق دهیم؛ صراط مستقیم همین
است.
ظاهرا شما در مقطعی رییس ستاد نیروی قدس هم بودید. بهنظر شما مهمترین ویژگی این نیرو چیست؟
حقیر در سالهای 70تا 72 توفیق حضور در این نیروی مهم را داشتم. یعنی زمانی که مسئله افغانستان و عراق روزهای حساسی را میگذراند و فاجعه نسلکشی بوسنی هم در آن مقطع روی داد.«نیروی قدس» نماد صدور انقلاب است.یک زمانی میگفتند امام خمینی میخواهد انقلاب خود را صادر کند که حضرت امام خطاب به استکبار فرمودند: «انقلاب صادر شده است».چون پیام اصلی انقلاب اسلامی، فرهنگی است لذا در مرزها نمیماند و صادر میشود.امام فرمودند «ما برای همیشه از تمام آزادیخواهان جهان حمایت میکنیم» یا پس از اقدام خصمانه دشمنان در شروع تحریمها در ابتدای انقلاب فرمودند» من به تمام دنیا با صراحت اعلام میکنم اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل همه دنیای آنها خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنها از پا نخواهیم نشست. یا همه آزاد میشویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است میرسیم». خدا را شکر،خلف صالح آن روح قدسی هم با همین سیره علوی انقلاب اسلامی را به چهل سالگی رساند. بنابراین «نیروی قدس» مأموریت دارد از این اندیشه امام خمینی دفاع کند که نتیجه میدانی آن را هم در جنگ 33 روزه لبنان، تأثیرگذاری فرماندهی این نیرو و نیروهای آن در مقابله با داعش و نیز جلوگیری از سقوط سوریه و عراق دیدهایم و این را دشمنان ما بهتر از خودمان فهمیدهاند.
شما از نویسندگان با سابقه کتابهای دفاع مقدس هم هستید. اولا تا کنون چه تعداد کتاب نوشتهاید. ثانیا کتابی که تاکنون با بیشترین استقبال مخاطب همراه شده چه بوده و ثالثا قدری هم درباره مشکلات ادبیات دفاع مقدس و موفقیتهایش
بگویید.
چون حضرت آقا مرتب میفرمایند که موظف هستیم فرهنگ دوران دفاع مقدس را نشر دهیم و به نسلهای بعد برسانیم، این حقیر هم تاکنون بیش از 20جلد کتاب با موضوع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نوشتهام که الحمدلله تیراژ کتابها به حدود یک میلیون نسخه رسیده است. برای نمونه کتاب «لبخند» در مورد شهید خرازی 40بار تجدید چاپ شده و تعداد آن به 200هزار نسخه هم رسیده است. البته مشکل جامعه ما کتاب نخوانی است حتی کسانی که مدعی پیمودن راه حضرت آقا هستند نیز به کتاب خوانی توجهی ندارند. من پیشنهاد میکنم همه اهل فرهنگ، حداقل حدود 30 کتابی که رهبر معظم انقلاب خواندن آنها را تأکید کردهاند،مطالعه کنند.کتابهایی همچون «من زندهام»، «پایی که جا ماند»، «دا» ،«نورالدین پسر ایران» و کتابهایی که برادرمان حمید حسام تدوین کردهاند باید خوانده شود. در حوزه دفاع مقدس کتابهای قرمز اسناد دفاع مقدس سپاه بسیار خوب است و از میان آنها حدود 10 جلد از کتابهای برادرمان آقای محمد درودیان، دیدگاه کاملی در ذهن شما از آن دوران حماسه و ایثار ایجاد میکند. اما مهمتر از اینها، سخنان امام خمینی(ره)در مورد لحظه لحظههای دفاع مقدس است که از میان این بیانات گهربار میتوان پاسخی کامل و قانعکننده به صدها شبهه در مورد هشت سال دوران دفاع پیدا کرد.البته به شرطی که شبههکنندگان اعتقادی به جبهه ملی و نهضت آزادی و انجمن حجتیه نداشته باشند و «صدای ایران» را بیشتر از «رادیوفردا» قبول داشته باشند.
با توجه به هشدار اخیر رهبر انقلاب مبنی بر خطر تحریف دفاع مقدس،بهنظر شما تحریفکنندگان چه هدفی را دنبال میکنند؟
ما در دفاع مقدس پیروز شدیم و هویت ملی و اسلامی ما در آن دوران 8ساله بیش از گذشته شکل گرفت و راهبرد دفاعی ما هم بر همان مبنا تدوین شد اما این پیروزی بدان معنا نبود که دشمن دست از خباثت خود برداشت بلکه در این 30 سال پس از دفاع مقدس با تمام قوا و با استفاده از مزدوران فرهنگی و عناصر خودفروخته و بعضا نفوذی خود تلاش کرده با ایجاد شبهات در موضوعات مختلف مانند فرماندهی جنگ، رهبری امام به ایجاد اختلاف در میان سپاه و ارتش و سایر ارکان دخیل در دفاع مقدس بپردازد و به خیال خودش نسلهای بعدی انقلاب را از هویت پر افتخارشان که حاصل خون شهیدان است دور کند.با این حال تلاش علاقمندان به راه امام و شهدا خصوصاً تحلیلهای روشنگرانه رهبر معظم انقلاب این توطئه را تا حدود زیادی خنثی کرده است.
لطفا مصادیقی هم از تحریف و شبهات را بفرمایید.
اول از همه باید توجه داشت که وقتی ما از مبانی انقلاب اسلامی دفاع میکنیم، بر اساس گفتمان امام خمینی(ره) است. آن کسی که عضو جبهه ملی بوده است،حالا شما میخواهید روی یک مسئلهای با او بحث کنید، اصلا انقلاب اسلامی بر اساس رهبری امام راحل را قبول ندارد و ایران را بدون اسلام میخواهد! یک مثال دیگر اینکه نهضت آزادی بعد از فتح خرمشهر شبهات زیادی درباره ادامه دفاع مقدس مطرح کردند، شما هرچه دلیل بیاورید و از امام نقل کنید، آنها تخطئه میکنند! یکی از شبهاتی که اخیرا مطرح شده این است که گفته شده «چرا قلکهای کمک کودکانمان به جبههها را جمعآوری میکردیم؛ این ضد صلح است و احساس کودک با جنگ نمیخواند و. ..» ما به این شبهه جواب منطقی داریم که باید در جای خود به آن پاسخ داد. اما یک بعد آن جواب این است که امام خمینی(ره) در جهت این «حماسه کودکانه» فرمودند: «بچه کوچولو هم میآید قلکش را میدهد برای شما، پیرزن هفتاد ساله هم میآید آن طلایی که ذخیره کرده است میدهد برای شما» باز در جای دیگری در تأیید «قلکهای خالصانه» فرموده بودند: «حتی آن بچههای کوچولو قلکهایشان را میآورند و میشکنند و میدهند...» خلاصه ما برای هر شبههای یک جواب حکیمانه و منطقی از بیانات امام خمینی(ره) داریم که بدهیم. وقتی شما آن پاسخ صحیح را به آن جوان علاقهمند به خاک مقدس ایران بدهید، قانع میشود و چراغی برای ادامه راه او میگردد.
در پایان قدری هم درباره خودتان بفرمایید؛ کی وارد سپاه شدید چه مسئولیتهایی در دوران دفاع مقدس داشتید. بعد از جنگ چه کردید؟ همچنین مهمترین اتفاق و شاید بهترین اتفاق زندگی شما چه بود؟
حقیر ،پس از پیروزی انقلاب اسلامی و از اولین روز تاسیس سپاه توفیق پیدا کردم در این نهاد بسیار مهم خدمت کنم. با تشکیل لشگر امامحسین علیهالسلام که فرمانده آن شهید حاجحسین خرازی و معاون ایشان شهید ردانی پور بودند، بهعنوان رئیس ستاد این لشگر انتخاب شدم. اواخر آبان 1359 از کردستان به دارخوین رفتم و زمستان سال1369 از دارخوین به تهران آمدم و رییس ستاد نیروی قدس شدم. بهترین دوران عمر امثال من حقیر همان 10سالی بود که در گرمای بیش از 50درجه آبادان انجام وظیفه کردیم. بهترین اتفاق یا شانس هم در زندگی من،ازدواج با بزرگ بانویی بود که دختر شهید میباشند و پدر ایشان «حاج آقا مهدی جاوید» هستند که در یک ماه آغازین جنگ در خرمشهر جاویدالاثر شدند. همچنین بزرگترین توفیق من در زندگی اجتماعی نیز این بود که مرا به سپاه راه دادند و دوران هشت سال دفاع مقدس را درک کردم دورانی که طی آن بیش از 10 هزار شهید را با چشمان خود مشاهده کردم که امیدوارم از کوتاهیهای من بگذرند و شفیع ما در پیشگاه خداوند شوند. ما دل خوش به پرچمیهستیم که «آقا سید علی آقا» در صحرای محشر در دست خواهند داشت و امید تحقق آیه شریفه
«کل اناس بامامهم»را دل پرورش میدهیم،»تا یار چه را خواهد و میلش به که باشد». موفق باشید.