kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۲۱۴۵
تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۲:۲۰

مرا به دار هم کشی، دست ز تو نمی‌کشم(چشم به راه سپیده)




تو حاضري
گاهي اگر با ماه صحبت كرده باشي
از ما اگر پيشش شكايت كرده باشي
گاهي اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حكايت كرده باشي
گاهي اگر زير درختان مدينه
بعد از زيارت استراحت كرده باشي
گاهي اگر بعد از وضو مكثي كني تا
آيينه‌يي را غرق حيرت كرده باشي
در سال‌هاي سال دوري و صبوري
چشم انتظاري را شفاعت كرده باشي
حتي اگر بي‌آن كه مشتاقان بدانند
گاهي نمازي را امامت كرده باشي
يا در لباس ناشناسي در شب قدر
از خود حديثي را روايت كرده باشي
يا در ميان كوچه‌هاي تنگ و خسته
نان و پنير و عشق قسمت كرده باشي
پس بوده‌يي و هستي و مي‌آيي از راه
تا حق دل‌ها را رعايت كرده باشي
پس مردمك‌هاي نگاه ما عقيم‌اند
تو حاضري بي‌آن كه غيبت كرده باشي!
نغمه مستشار نظامی
سال فرج
هر راه بجز راه تو کج خواهد شد
بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد
ما منتظران اگر بخواهیم همه
امسال همان سال فرج خواهد شد
 سید مجتبی شجاع
طلعت موعود
سلام ‌ای ماه مهجور زمستان‌های ابرآلود!
چرا دیگر نمی‌تابد سرودت از محاق رود
مگر روح اساطیر کهن باران بباراند
به روی سرزمین‌های اسیر حلقه‌های دود
به روی بام‌ها آیینه‌ها گرم تماشایند
افق‌های تباهی را برآ ‌ای طلعت موعود
نفیر کوزه‌های تشنه ی اعصار می‌گوید
که عشق - این ماه سرگردان- زمانی این حوالی بود
تو را با خوشه ی پروین همیشه جستجو کردم
از آن روزی که از پردیس جاویدان شدم مطرود
دلم را این پرستوی غریب آشیان بر دوش
بهار خاطراتت خوانده تا آفاق نامحدود
الا‌ ای ماه مهجور زمستان‌های ابرآلود!
تو را تا کهکشان زخم موزونی دگر بدرود
 بهروز سپید نامه
ترانه‌وار عاشقم
تو آمدی بهار شد، من از بهار عاشقم
دلم چه بی‌قرار شد، چه بی‌قرار عاشقم
مرا به دار هم کشی، دست ز تو نمی‌کشم
به خنده‌ام نگاه کن، به روی دار عاشقم
تو بهترین ترانه‌ای، سرود عاشقانه‌ای
تو نازدانه‌ای و من، ترانه‌وار عاشقم
تو خوبِ خوبها و من، بد بدان عالمم
بخر مرا ثواب کن، گناهکار عاشقم
هزار جمعه چشم ‌من، شدست چشمه‌ی غمت
نیامدی! هنوز هم، هزار بار عاشقم
هزار سال بعد تو، خوشی ندیده روزگار
بدون تو در این شب، سیاه و تار عاشقم
هوای جمعه‌های من، پر است از غریبی‌ات
غروب جمعه بیشتر، غریب و زار عاشقم
تو آه سرد می‌کشی، من انتظار می‌کشم
تو را ندیده‌ام ولی، در انتظار عاشقم
عماد بهرامی
آقا اجازه!
آقا اجازه! خستـه‌ام از اين همه فريب
از هاي‌وهوي مردم اين شهر نانجيب
آقا اجازه! پنجـره‌ها سنگ گشته‌اند،
ديوارهاي خسته از کوچه بي‌نصيب
آقا اجازه! بـاز بـه من طعـنه مي‌زنند
عاشق نديده‌هاي پـر از نفـرت رقيب
شيــرينـي وجـود مـرا تلـخ مي‌کـنند
فـرهادهاي کـينه‌پرست پر از فريب!
آقا اجازه! گـنـدم و حـوا بـهــانـه بـود،
آدم نمي‌شويم! بيـا: ماجراي سيب!
آقا اجازه! مـا دلمـان تنـگ مي‌شـود
آقا اجازه! ياد شمـا کـرده‌ام عجيب!
باشد، سکوت مي‌کنم اما خودت ببين!
آقا اجازه! منتظرند اين همـه غریب...
مژگان بهاری