نقد و تحلیل فیلم «ایده اصلی»
تروریسم توریستی!
ایلیا ایرانی
وقتی در لغت نامه به کلمه «مزخرف» برمیخوریم این معانی را درباره آن مییابیم:
1- آراسته شده با چیزهای فریبنده. 2- سخن بیاصل و بیمعنی. 3- زراندود. 4- بیارزش، بیهوده. 5- زشت، ناپسند.
گویا ما با یکتروریسم سینمایی روبهروییم. چطور؟ عرض میکنم.
بهترین و گویاترین واژه در توصیف فیلم «ایده اصلی» هم همین کلمه مزخرف است. یک فیلم لوکس شیک، با کازینو و رقص باله و صحنههای توریستی چند کشور و با کاتالیزور بیرمق و بیبته ستارههای شیشهای سینمای ایران که معلوم نیست برای چه ساخته شده. نه اینکه معلوم نباشد، اظهر منالشمس است اتفاقا، ولی به هر حال فیلم شیک و چرکی است این ایده اصلی.
فیلمنامهای در کار نیست. معجون در هم جوش بیطعم مزخرفی از ادا و اطوارهای لوس و بیبنیان، بازی با ایده بیربط دست بالا دست پایین، نمایش موقعیتهای لوکس بیمزه توریستی آن هم بیهیچ انگیزش و حس دراماتیک و زیبایی شناسانهای و دیگر هیچ!
اصلا نمیشود درباره این حرف حرف زد چه برسد به اینکه نقد و تحلیلش کرد. هیچ حسی در انسان برنمیانگیزد؛ حتی بد بودنش هم از آن نوع بدیها نیست که آدم را کفری کند تا احساساتش به غلیان برآید و برایش نقد جدی کوبنده و ویرانگر بنویسد، بس که خودش ویران و بیبنیان است!
انگار که یک پول کلفت آن وسط بوده و یکی را پیدا کردهاند که یک فیلم- فیلم؟!- لوکس لاکچری با تصاویر چپانده شده در میان داستان- داستان؟!- برایشان جفتوجور کند و بعد هم همگی بروند پی کارشان و گور پدر سینما و مخاطب و هنر و چیزهای بیاهمیتی از این دست!
خب؛ فیلم که ارزش حرف زدن ندارد ولی بد نیست به مناسبت این تصاویر بیارزش، چند جملهای درباره عقبه و ماهیت چنین موقعیتی صحبت کنیم.
خرده بورژوازی نارس بیبنیان در ترکیب با ایدههای منحط نئولیبرالیسم در پیوندی نانوشته با محور سنتی و بدنه کهنه و پوسیده سینمای ایران، چند سالی است که توافق کردهاند در تأیید و ترویج و تهییج و تحریک ذهن تماشاگر بیخبر و بدخبر، فیلمهای فریبنده بسازند و اولین و آخرین و تنها کارکردشان هم ارائه لوکس و لاکچری موقعیتی است که گرچه دقیقاً معلوم نیست چیست ولی نمایهها و ارائههایش، نشانههای روشن همین جریانها و پیوند نامیمونشان را داراست: نئولیبرالیسم، خرده بورژوازی بیبته و حرکت به سوی «پیشرفت» و «جهانی شدن»!
دوست عزیز فیلمساز و بنداز! تو اول بیا توضیح بده سینما چیست و بعد بیا نشان بده بلدی شخصیتپردازی را در حرف حداقل، روی پرده بماند، تعریف کنی، بعد بگو بودجه پاک و مطهر فیلمت از کجا آمده و سر آخر اگر فرصت باقیماند درباره چیزهای دیگری که در فیلمت ادعا کردهای و ادایش را درآوردهای حرف میزنیم.
تو هنوز نمیدانی درام یعنی چه، هنوز بلد نیستی قاب ببندی، هنوز ابتداییترین اصل روایت را در سینما نمیفهمی، هنوز تا موقعیت لاکچری میبینی دست و پایت را گم میکنی و با سر میافتی تو حلیم، آنوقت از ایده اصلی و ایده فرعی حرف میزنی؟!
جالب است که داستانشان را اینجوری برای ما تعریف کردهاند: ایران و اسپانیا برای راهاندازی یک پروژه بزرگ در جزیره هندورابی در جنوب ایران به توافق رسیدهاند، شرکتها و افراد بسیاری به طمع برنده شدن در این مناقصه شرکت کردهاند. مهندس سعید پارسا که چندسالی است از همسرش رویا عضدی جدا شده و رئیس یکی از شرکتهای حاضر در مناقصه است. دیگران نیز با اهداف متفاوت سعی در برنده شدن در این مناقصه سرنوشت ساز را دارند. رسیدن به موفقیت برای آدمهای این قصه منجر به پیچیدگیهایی در روایت آن میشود.
اما خیالتان راحت باشد که در این فیلم هیچکدام از این چیزهای «مهم» و پر«ایده» را نمیبینید و به جایش پژمان جمشیدی اسطوره بازیگری، بهرام رادان جوان اول سینمای جهان با آن اکتهای هنرمندانه بینظیر، مریلا زارعی و هانیه توسلی در ورژن بسیار نازل و ناامیدکننده، مشتی بازیگر ناشناخته و دست بیستم خارجی، صحنه رقص باله، کازینو، لباسهای سفید براق، دریا، پریا، آنتالیا، اسپانیا، اره و اوره و شمسی کوره، و خلاصه معجون درهم جوش معتنابهی از زیباییهای هستی را در جهت ایده اصلی مشاهده خواهید فرمود!
گفتیم که فیلم ارزش حرف زدن ندارد چه رسد به نقد و تحلیل؛ پس برویم سراغ همان عقبهها و نکتههای فرامتنی!
نوکیسگی و بیبتگی اصولا چیز بدی است! نه بد، که فاجعهبار است، نه فاجعه بار که تباهکننده و تهیسازنده!
فیلم را که مرور میکنیم میبینم از نقطه آغاز تا انجام، یعنی از پخمگی جوان بریده از زندگی- بهرام رادان- که در کش و قوس بردن و نبردن مناقصه است، تا زد و بند و خدعه و نیرنگ زن در سایه- مریلا زارعی- تا نقشآفرینی روباهصفتانه عنصر نامطلوب- هانیه توسلی- تا ژانگولربازیهای مهوع کاتالیزور مفنگی و زپرتی داستان- پژمان جمشیدی- و نیز سایر وصلهپینههای نافرم و گلدرشت فیلم که در جهت «صنعت توریسم و کار فرهنگی» امتداد دارند، همگی زیر چتر یک اپیدمی لاکچری که متناوبا به نوکیسگی تنه میزند و در تار و پودش نمایههای روشن بیزینس چرک و شیک نئولیبرالیسم بورژوا را میپروراند اما با این حال به هیچکدام از این حرفهای گندهتر از دهانش هم نمیخورد و ربطی ندارد، رشد مییابد.
خب؛ حالا و با این اوصاف شما بگویید تکلیف ما با این سینما، این پول تمیز، این همه نوکیسگی، این میزان هنرفروشی، این مقدار آش در هم جوش، این قدر کارنابلدی سینمایی، این فضای یأجوجو مأجوج بلبشوی بیدر و پیکر فیلمسازی در کشور که چنین اثر بیارزش، دورغین، بیجذابیت و احمقانهای را در جشنوارههای اصلی و «معتبر»ش به نمایش میگذارند و... چیست؟!