کد خبر: ۱۷۰۵۳۹
تاریخ انتشار : ۳۱ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۹:۰۴
به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد ولادت شهید آوینی- بخش دوم

راه طی شده سید مرتضی چیست؟


یوسف سیف زاد
 اشاره:
در بخش اول این نوشتار، درباره آسیب‌ها و مختصات راه طی شده شهید سید مرتضی آوینی بحث شد. در این بخش به بیان راه‌های برون رفت از این «کوره راه» می‌پردازیم. راه‌هایی که نیازمند به یک خودشناسی و بازنگری در باورها و اعتقادات انسان است و می‌تواند راهگشای وی به سوی معراج باشد. در این تحول، انسان مَجلای تجلی انوار الهی شده و آفرینش‌های او رنگ و بوی دیگری خواهد داشت و هنر وی، هنر حیات و نگاه وی، به حقیقت جاودان خواهد بود.
راه درمان این سرگشتگی چیست؟
گرچه انسان با آسیب‌های نظام روشنفکری و فضای حاکم بر آن رو‌به‌رو است؛ اما راه رهایی از این چارچوب‌های انسان مدارانه هرگز بسته نیست و نجات یافتگان گرچه اندک هستند؛ اما امید به رهایی را نوید می‌دهند. اما شرط رهایی چیست و انسان چگونه می‌تواند خود را از چنبره نفس برهاند و متصل به دریای خروشان خداگونه شود و به «دارالقرار»1 و کوی دوست رسیده و چشم بر «دارالفناء»2 با همه ظواهر و جلواتش بربندد؟ چه چیزی می‌تواند انسان را از «مَجاز» و «صورت» منفک کرده و به «حقیقت» و «سیرت» برساند؟
 ما همچنان که آسیب‌ها را از زبان «سید مرتضی آوینی» بررسی کردیم؛ درمان آن را نیز در بیان وی به قدر طاقت جست‌وجو می‌کنیم. گرچه معتقد هستیم این مسیر صعب، با سلوک باطنیِ سالک می‌تواند محقق شود:
الف) یاد دوست و خودفراموشی
انسان باید از هر آنچه که رنگ و بوی خودخواهی و غلیان هواجس نفسانی دارد، به دور بوده و «خودی» را از میان بردارد تا آثارش نیز جلا و صیقل یافته و بازتابی از جلوه حق بوده و بازتاب «حق الیقین»3 باشد:
بنابراین در این صورت، از «رنگ و بو» و «نقش و نگار» که صورتِ صورتگری‌هاست «رَسته» و «از خودیِ خود نیز دست شسته و از روایت‌گری نفس دست برداشته و به روایت‌گری «ربّ» می‌پردازند. چنانکه سید مرتضی می‌گوید:
«با شروع انقلاب... تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم»  و همین موجب شد که همه آثار هنری خویش را از بین ببرد تا خودی از میان برخیزد و سخن دوست جایگزینِ حرافی و قلم فرسایی‌های «من» شود. خودی وجود ندارد و هرچه هست اوست و انوار او که در واقع هنرمند نیز خصلت آیینه وارگی یافته و نشانه‌ای از حضور او می‌شود. هنرمند چشمه‌ای است که از دریای بیکران وصل می‌جوشد و هرگز نه خشکیده می‌شود؛ نه تکرار می‌کند و نه بیقرار و راکد است. و این است که هنر باید در مرگِ شخصیت فردی و منیت انسان و تولد دوباره وی رخ نماید:
فنای فی‌الله شدن، به انسان جانی می‌بخشد که می‌تواند خود روحبخش باشد. سید مرتضی می‌گوید:
«هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدأ و منشأ حیات آنانند که چنین مرده اند»
حاصل اینکه انسان ذوق و جذبه عاشقانه خویش را می‌سراید و از سرمستی و مستی این دیدار می‌گوید و همه را به گرد وجود مطلق فرا می‌خواند. او شوق و طلب وصل دارد و با این تولد انسان می‌تواند آفرینش‌گری کرده و حیاتی جاودان به آثار خویش دهد.
ب) تعهدمحوری و عقیده‌باوری
معمولاً در جامعه هنری پایبندی به هنر محض و تقید به آفرینش‌گری صِرف، تنها قیدی است که به انسان جهت می‌دهد و هیچ نشانه‌ای از سلوک و رهروی انسان در رسیدن و گرایش به حقیقت وجود ندارد. هنرمند خود را به چارچوب‌های خاص هنری مقید دانسته و هیچ ملزم به انتقال پیام و تعهد به عقیده یا مسلکی نیست و تنها تخصص را افزوده و غرق در سبک‌ها و نقش‌ها گشته و اسلوب و روش را اصل فرض می‌کند. به‌ویژه در «دوره مدرنیته» سویه این گرایشِ افراطی را در هنرمندان می‌توان یافت. در حالی که انسانیت انسان به اندیشه و عقیده اوست و فارغ از تخصص در رشته‌های هنری، باید در اثر خویش، ارزش‌های والای انسانی را جلوه گر نماید. بنابراین «تخصص» ظرفی است که مظروفش باید «تعهد» به ارزش‌های انسانی و اسلامی باشد و نمی‌تواند هرچیزی را به بهانه هنر و هنرمندی به زبان و بیان آورد و هیچ راه دیگری وجود ندارد که انسان بتواند دست به ایجاد اثر هنری نماید. اگر بخواهیم به بیان هنری این مطلب را بگوییم؛ می‌توان گفت که «فرم» شرط لازم است؛ اما کافی نیست و باید «محتوا» نیز والا باشد و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. همان طور که «محتوا» نیز بدون «صورت و فرم»شایسته و بایسته؛ الکن بوده و رسا نیست. سید مرتضی چنانکه «امام خمینی»(ره) هنر را «دمیدن روح تعهد در کالبد انسان‌ها» می‌دانست؛ همین مطلب را مدنظر قرار داده است:
«بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست می‌آید ولاغیر.»
ج) مخاطب‌محوری و جامعه‌محوری
انسان نمی‌تواند ورای جامعه خویش و در یک خلأ فکری و خنثی بودن فکر و روان، به آموختن مشغول شود و زبانش، غیرقابل درک برای همگان بوده و آنچه که می‌سازد، هیچ نشانه‌ای از محیط و جامعه پیرامونی نداشته باشد و خود را مصداق «هنر برای هنر» قلمداد کند. باید انسانِ هنرمند زبان و بیان رسا و روشن جامعه بوده و بازتابی از خواست‌ها و نیازهای آن باشد و برای پرورش و ارتقای سطح بینش و نگرش انسان‌ها گام بردارد. در واقع این بیماری روشنفکری و هنر کلیشه‌ای است که به مخاطب نمی‌اندیشد که این با منطق انسانی سازگار نیست و نمی‌توان کسی را یافت که مدعی باشد «من برای هیچ‌کس و هیچ جا می‌سازم» و شعار دهد «دیده نشدن هدف من است»! این نقض غرض است. هر انسانی برای دیده شدن و مورد داوری قرار گرفتن می‌آفریند. گرچه نخوت و تبختر روشنفکرمآبانه این را مطرود بداند یا در ظاهر به آن بی‌اعتنا باشد. اگر چنین است پس باید اقبال یا ادبار مردم را در نظر نگیرند. پس چرا تولیدات خود را به مردم عرضه می‌کنند؟ درواقع اثری فاخر است که هم مورد اقبال باشد و هم سخن درست و صحیح داشته باشد. یعنی حرفِ خوب را با روش و سبک درستی منتقل نماید.
د) طلب و دردمندی
انسان هنرمند- و هر انسانی- با آرزوها و طلب‌هایش تعریف می‌شود و قیمت می‌یابد. کسی که درد و هجران ندارد و از این هبوط طولانی خویش بی‌خبر است و آگاهی به زیستگاه انسانی و الهی خویش ندارد؛ نمی‌تواند ورای جامعه عادت زده بیندیشد و ارائه طریق نماید.
انسان باید بداند که منعکس‌کننده این فراق و نزول است و به سیر الی‌الله تا رسیدن به «سدره‌ًْالمنتهی» می‌اندیشد و با زبان فطرت انسان‌ها سخن می‌گوید. او نماینده همه انسان‌ها در دوره بی‌خبری و جهالت مدرن است:
«هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق، هنر زبان غربت بنی آدم است در فرقت دارالقرار و از همین روی همه با آن اُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش... اُنسی دیرینه به قدمت جهان، هنر زبان بی‌زبانی است و زبان هم زبانی»
ه) راهبری و سلوک
انسان هنرمند با داشته‌های خود در پی این است که نشانه‌ای برای دیگران باشد که راه را بیابند؛ نه اینکه خودش مانع و حجابی برای رهروان راه حقیقت باشد. او نمی‌تواند اندیشه و قلب دیگران برای مقاصد و اهداف حیوانی خویش به خدمت گرفته و آن را مسحور اباطیل خویش نماید. بلکه او باید با زهد و پارسایی، قلب انسان‌های دیگر را برای رسیدن به انوار الهی تسخیر نموده و تجلی بخش این رویداد باشد و آن را تسهیل نماید. برای این منظور او خود باید منور به نور الهی شده و در راه حقیقت قرار گرفته باشد. در این هنگام، دیگران با روشنایی وی راه را می‌یابند و با زلالیت او به چشمه خواهند رسید. نمی‌توان از تاریکی‌ها به سوی نور راهبر شد. انسان باید از تاریکی‌ها بدر آمده باشد و به نور وارد شده باشد.
و همه این راه‌ها با اراده‌ای وحیانی می‌تواند رخ دهد که انسان هم از غلبه نفسانیت بر وجودش رجوع کرده و بر همه خواسته‌های نفسانی خود با تحولی درونی برآشوبد و از همه مهم‌تر خود را در مسیر پذیرش انوار الهی قرار داده و رسالت خویش را تبلیغ این راه هدایت قرار دهد و چه اندک کسانی هدایت پذیر هستند.
توضیحات:
1- نام دیگری برای جهان آخرت است که انسان در آن استقرار می‌یابد و جاودانه است.
2- سرای نیستی؛ نام دیگری است برای دنیا که در آن همه چیز از بین رفتنی و فناپذیر است.
3- بالاترین مرتبه؛ این نوع از یقین، اتحاد با حقیقت دارد و ویژه مقربان است.