kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۰۶۴۷
تاریخ انتشار : ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۹:۱۳

نامـه‌ای برای همـه



با نام خداوندگار قلم
به برادر بدقولم
آقاصابر...
مخصوصا نامه را بدون سلام شروع می‌کنم که سه ماه و دو هفته است که جواب نامه‌ام را نداده‌ای. مگر نگفته بودی جوابم را با دو کلمه هم که شده، خواهی داد؟ زمستان رفت، بهار آمد، درخت پرتقال ما شکوفه داد و به میوه نشست، ولی ما دست خط مبارکت را هنوز زیارت نکرده‌ایم. بس که گوشم را برای شنیدن صدای موتورسیکلت پستچی توی کوچه تیز کردم، علف‌های زیر پایم خشک شده. یک‌بار به خاطر مریضی حَسن بی‌ترمز، در جواب نامه‌ات تنها یک هفته تأخیر کرده بودم که از قول امام صادق برداشتی برایم پیامک زدی که «جواب نامه، مثل جواب سلام واجب است»؟ آقای واعظِ غیر متعظ دیگر روایتهایی که خودت به آن عمل نمی‌کنی برایم نفرست. یک وقت خیال نکنی که اگر تو ننویسی، من هم قلمم را غلاف می‌کنم. اگر خود آمریکای نابکار از کاغذ و خودکار تحریمم کند، من دست از نوشتن بر نمی‌دارم. شده با پر مرغ‌های خاله‌ام و با آب و دوده چراغ لامپای یادگاری مادرم، مُرکب درست می‌کنم و می‌نویسم. کاغذ هم اگر پیدا نشود، روی پوست گاو و گوسفند می‌نویسم. من مثل ظریف و عراقچی نیستم که فقط قمپز در کنم و دست به عمل نزنم. من خواهم نوشت، حتی برای تو که شدی دشمن جانم! ضمنا به جای این پیامک‌هایی که طبق تقویم رسمی کشور، عین روابط عمومی‌های اداره‌جات چپ و راست برایم می‌فرستی، بردار چند جمله از اوضاع درس و مشقت برایم بنویس. خودت می‌دانی که من میانه چندانی با پیامک ندارم. به جای این گل و بلبلهای استیکر هم، یک شاخه گل بخر، بگذار خشک بشود و هر بار یک برگش را ضمیمه کاغذ کن و بفرست. از بدشانسی ام، شکلکهای این ماسماسک را توی کاسۀ ما هم گذاشته‌اند و من هر روز چند تایش را توی کانالم «رواق» می‌گذارم. نه عطری، نه لطافتی، نه غمزه‌ای. عینهو علف خرس. اگر جواب پیامکهایت را ندادم، حق نداری سرم نق بزنی. قدیمها کفترباز داشتیم، حالا هم خیر سر فنآوری پیامک باز! ضمنا آقای کارشناس ارشد ادبیات فارسی، سعی نکن نامه را مثل دفعه پیش ادیبانه بنویسی. چخوف و نیما با آن همه عظمتشان، صدها نامه نوشته‌اند، ولی یکیشان ادبی نیست. مگر نامه‌هایی که نیما درخصوص اسلوب شعر نو برای خواص نوشته، یا چخوف راجع به عناصر داستان می‌نوشت، آن هم برای اهلش. من و تو نه اهلش هستیم و نه خواصش. تو عوامی، من هم از تو عوام تر! بی‌تکلف باش و هر چی که به ذهنت می‌آید، همان را بیاور روی کاغذ. به قول سهراب:
ساده باشیم
چه در باجه بانک
چه در زیر درخت
اینجا فعلا خبر خاصی نیست. نه از ستادهای انتخاباتی خبری هست و نه از نامزد و شیپورچی‌های آنها. هنوز مانده تا انتخابات مجلس و حالیه چیزی علنی نشده. فقط وکیل‌الدوله‌ها که صندلی‌های مجلس دهم بهشان مزه داده، به امید نشستن روی صندلی‌های دوره یازدهم، علیه برجام موضع می‌گیرند، حرفهای انقلابی می‌زنند و لباس سپاه به تنشان می‌کنند. به خیال خودشان مردم فراموش کرده‌اند که این گلابی‌های خیالی را خودشان گذاشته‌اند توی کاسۀ خلق الله. البته شنیدم برخی از خدمتگزاران صدیق آینده، زیرآبی با اذنابشان مشغولند. آن روز توی تلفن پرسیده بودی «چه کسی برای ریاست‌جمهوری نامزد خواهد شد؟»، فعلا فقط اخُّ الزوجه جناب علی لاریجانی، آقای علی مطهری اعلام فرمودند «اگر شرایط فراهم باشد، کاندید می‌شوم». گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! فقط همین را کم داشتیم که ایشان هم از حالا آستین بالا زده‌اند. راجع به نامزدهای دیگر، من هم مثل تو علم غیب ندارم. فقط این را بگویم که حواست باشد به آدمی که با کلید یا زلم زیمبوی دیگر به عنوان نماد انتخاباتی آمد توی میدان، بهش رأی ندهی. این ادا و اطوارها مال جمهوری اسلامی امام خمینی و حضرت آقا نیست. همان کلاهی که یک بار سر ملت رفت، برای هفت پشت ما بس است. دو بار البته. بگذریم...
پایان نامه را چقدر طولش می‌دهی؟ نکند مشغول کشف کُرات ناشناخته‌ای؟ تمام کن این مدرک‌های بی‌مهارت را. کاش به جای این همه درس خواندن و مدرک گرفتن، می‌رفتیم یک حرفه به درد بخور یاد می‌گرفتیم. ملامتت نمی‌کنم. من از تو عقب مانده ترم. اوج مهارت رفیق بی‌عرضه ات، عوض کردن لامپ سوخته خانه است، و لاغیر! بخند برادر بخند، حق داری.
در خبرها دیدم زاینده‌رود زنده شده و رنگ و بویی به اصفهان داده. تا دوره ات تمام نشده و زاینده‌رود را خشک نکردند، سعی کن هفته‌ای یکی دو بار به سی و سه پل سر بزنی. جایت خالی دو هفته پیش، چند روزی رفته بودم ییلاق. «شوئیل» نه، «جُور جیرکوه». تنها بودم. شبها آن قدر سرد بود که بخاری هیزمی را راه بیندازم و برای شامم چند تا سیب زمینی بذارم زیر هیمه‌های گُر گرفته. امسال فندق، سال آورش است. توی آبادی خبر خاصی نبود، اکثر خانوارها رفته بودند پایین. تنگ غروب که می‌شد، محل آن‌قدر ساکت و غمگین بود که حتی صدای ماغ گاو هم نمی‌آمد. زبان بسته‌ها انگار بو برده بودند که پسر مرحوم زهرا آواجی، از وقتی که رفته کلانشهر، دیگر زبان آنها را نمی‌فهمد. فلذا آنها هم ماغ نمی‌کشیدند! حاج سیف الله یک روز نهار دعوتم کرده بود، منظورم حاج سیف الله پایین دست رودخانه است. باورت می‌شود؟ سر سفره ماست پاستوریزه گذاشته بودند! الغیبه وای وای وای! درد دارم برادر درد. اصلا چه غیبتی؟ تو تمام تابستان سال قبل با آنها بودی و با چشم خودت ماست و کرۀ کارخانه‌ای را سر سفره شان دیدی.
دیگر چیزی برای گفتن ندارم، باید نامه را تمام کنم. تورم نقطه به نقطه و مقدار نقدینگیِ تلنبار شده توی این دولت هم که به درد رساله ارشدت نمی‌خورد که برایت بلغور کنم.
صابر! از عقوبت بدقولی بترس! تو را به جدۀ مادرت قسم، محض رضای خدا تنبلی را کنار بگذار و چند جمله برایم بنویس. خوش انصاف، آدم دل رحم!
روزی هزار نامه به خود از زبان تو
از شوق می‌نویسم و تکرار می‌کنم
راجع به پایان نامه خسّت نکن و بیشتر توضیح بده تا بفهمم داری چی کار می‌کنی؟ منظور از «باورهای ناروا در‌اشعار سنائی غزنوی» یعنی چه؟ منظور خرافات است، مثل چراغ جادو؟ یا علوم منسوخ شده، مثل ثابت بودن زمین و عقائد علمیِ کلیسایی؟
خب دیگر، دلم نمی‌آید بدون سلام و علیک، باهات خداحافظی کنم. به آن استاد فکلی و کراواتی ات سلام مخصوص برسان! اگر پرسید رفیقت باز توی روزنامه می‌نویسد، بگو به کوری چشم «ترزا مِی» بله! از طرف من، صورت کربلایی یدالله آبدارچی پیرمردِ گروه فلسفۀ دانشکده‌تان را ببوس، اگر غرورت نمی‌شکند، دستش را ببوس. بهش بگو کارپرداز دانشگاه را، قسمش بده به عرق پیشانی چایکار گیلانی که دیگر چای عطری نخرد. ترم قبل که آمده بودم پیشت و با هم رفتیم به آبدارخانه‌اش، یادت هست؟ انگار عوض چای، ادوکلن هورت می‌کشیدم!
کی قصد ولایت داری؟ قبل از آمدن خبرم کن. بگو چشم!
والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته
قربانت - فلان کس
منصور ایمانی