kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۰۱۷۲
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۵۶
یک شهید، یک خاطره

چند استخوان و یک پلاک...

مریم عرفانیان

بچه‌های همسایه یتیم شده بودند؛ محمود آنها را به خانه می‌آورد و نوازش می‌کرد، حتی گاهی سر بر شانه‌شان می‌گذاشت و همراهشان می‌گریست. می‌گفت:
- «اگه بچه‌های من هم یتیم بشند، چه کسی دست نوازش به سر اونا می‌کشه؟»
با ناراحتی می‌گفتم : «چه حرفی می‌زنی آقا محمود!»
 او ادامه می‌داد:
- «دوست دارم بی‌نام و نشون باشم، می‌دونم وقتی که برگردم پسرم بزرگ شده و خودش پای تابوتم رو می‌گیره.»
***
پسرم دیگر بزرگ شده بود که محمود برگشت. تنها نشانش هم همین بود، چند استخوان و یک پلاک...
خاطره‌ای از شهید محمود صالحی  
راوی: طیبه صالحی، همسر شهید