kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۱۲۳۱
تاریخ انتشار : ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۸

چشم به راه سپیده


اشاره
تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند باتعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، نام تو که به میان می‌آید، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار ازکف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...

رباعی
بر آمدنت جهان تفأل زده است
خورشید دوباره بر زمین پل زده است

برخیز و بیا که در قدومت، حتّی
پاییز به گیسوی خودش گل زده است
زهرا محدّثی خراسانی


ندبه خوانیم تو را
 هر سحر آدینه
ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه
تو کدام آینه‌ای؟ صل علی آیینه

تو کدام آینه‌ای، ‌ای شرف الشمس غریب
که زد از دوری دیدار تو چشمم پینه

از همه آینه‌ها زلف رها کرده‌تری
می زنند آینه‌ها سنگ تو را بر سینه

لوح محفوظ خدا! آینگی کن یک صبح
که جهان پر شده از آتش و کفر و کینه

در همه آینه‌ها نام تو را کاشته‌ایم
ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه
علیرضا قزوه


فصل تقسیم
گل و گندم و لبخند
چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها
دست‌ها تشنۀ تقسیم فراوانی‌ها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغ‌های دل ما، جای چراغانی‌ها
حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی‌سر و سامانی‌ها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها...
سایۀ امن کسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها
چشم تو لایحۀ روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها
قیصر امین پور


آبروی خاک
ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم

ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم

تو آبروی خاکی و حیثیّت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم

وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم

شمشیرها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!
سلمان هراتی


جواب منتظران را
 بگو چه خواهی داد
چقدر پنجره‌ را بی‌بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری

مگر قرار نشد شیشه‌ای از آن می‌ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟

بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟

درین مسیر و بیابان بی‌سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری

گمان کنم تو هم‌ای گل بدت نمی‌آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری

نیایی و همه سررسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری

جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟

به پای بوس تو خون دانه می‌کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری

گمان کنم وسط کوچه دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری

چراغ بر کف و روشن بیا مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری
سعید بیابانکی


موج‌ بر دوش
ز دریای خطر می‌آیی

پابه‌پای سحر از کوه و کمر می‌آیی
من و دیدار تو؟ افسوس! مگر می‌آیی؟

روح اسطوره‌ای‌ات حاملۀ طغیان است
موج‌ بر دوش ز دریای خطر می‌آیی

می‌چکد شور ز شولای حماسی‌نامت
آتشین جلوه‌ای، از برج سحر می‌آیی

شال سبز تو بر آن گردن الماس‌تراش
یال در یال کدام اسب کهر می‌آیی؟

تشت خورشید ز باروی فلک می‌افتد
تا ز پشت قلل حادثه در می‌آیی

جوی چشمان تو از جاری ایهام پر است
گرم جوشی و‌گریزان به نظر می‌آیی

می‌پرد پلک اهورایی تندیس ظهور
غایب حاضر من! کی ز سفر می‌آیی؟
مرتضی امیری اسفندقه


یعنی انتظار...
خانه را آراستن بر یار یعنی انتظار
روی دل گرداندن از اغیار یعنی انتظار
خواب را در چشم‌گریان، ره ندادن تا سحر
اشک و بی‌تابی و استغفار یعنی انتظار
در غیاب و در ظهور آن امام منتقم
با عدو آماده پیکار یعنی انتظار
در هوای دوست پاره کردن بند هوا
دادن دل را به دست یار یعنی انتظار
حب دنیا دور دل پیچیده چون مار هوس
در حقیقت کشتن این مار یعنی انتظار
صبح جمعه ناله اَین الحسن، اَین الحسین
دم به دم با ناله‌های زار یعنی انتظار
پاک کردن خانه دل را ز هر آلایشی
از برای دعوت دلدار یعنی انتظار
ناله یا مهدیِ زهرا به بیت سوخته
در میان آن در و دیوار یعنی انتظار
شیعه دارد غیرت از عباس و ایثار از حسین(ع)
همچنان این غیرت و ایثار یعنی انتظار
«میثم» این مصراع را بر لوح دل باید نوشت
پیروی از میثم تمار یعنی انتظار
غلامرضا سازگار


در خلوت‌ دل‌
چه‌ زیباست‌ روی‌ تو در خواب‌ دیدن‌
فروغ‌ نگاه‌ تو در آب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ رخسار خورشیدی‌ تو
پس‌ از پرده‌داری‌ مهتاب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ در چشمه‌ نور چشمت‌
شکوفایی‌ روشن‌ ناب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ دور از شکوه‌ حضورت‌
نگاه‌ تو در چشم‌ احباب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ تصویر روحانی‌ تو
به‌ یکباره‌ در پیکر قاب‌ دیدن

‌چه‌ زیباست‌ در خلوت‌ دل‌ نشستن‌
جمال‌ تو دور از تب‌ و تاب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ در جست‌وجویی‌ عطشناک‌
لب‌ عاشقان‌ تو سیراب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ در چشم‌ دریایی‌ تو
نگاه‌ خروشان‌ گرداب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ در اقتدای‌ نمازم‌
ترا در تجلای‌ محراب‌ دیدن

چه‌ زیباست‌ گر پا گذاری‌ به‌ چشمم‌
نشستن‌ کناری‌ و سیلاب‌ دیدن‌
استاد عباس براتی پور