تکملهای بر آسيب شناسي سياستهاي دولت در مقوله بافت فرسوده (۷)
رضا کرمی *
سوم: بايد دانست در نواحي و مناطقي از شهرها كه بدون طرحهاي جامع و تفصيلي و بدون رعايت ضوابط و مقررات فني، ساختمانهاي مسكوني سست پايه و بيقواره، تجمع يافتهاند، بافتي وجود ندارد و اساسا اصلاح بافت هم در چنين محلاتي كه اصطلاحا زورآبادهاي حاشيه شهرها نام گرفتهاند، قابل تصور نيست. بنابراين در ادبيات رواج يافته در طي ماههاي گذشته از سوي مديران عمراني كشور، منظور از بافت فرسوده چنين بافتهايي نيست. اين نكته از اين جهت حائز اهميت است كه در طرحهاي دولتي به طور معتاد، نواقص و ابتلائات مردم پوششي است براي جلب رغبت و همراهي عمومي، در حالي كه نوعا به سبب عدم تطابق ادبيات، مراد آنان با توقع مردم ناراستا و حاصل آن سرخوردگي و احساس باختهاي مكرر از سوي مردم و در نهايت بياعتمادي به دولت و طرحهاي دولتي است. در منظر طراحان ساماندهي بافتهاي فرسوده، زورآبادها نه تجميع پلاك ميشوند و نه نوسازي ابنيه در آنها ديده ميشود و نه مستحق تامين سرانههاي شهري دانسته ميشوند چرا كه اساسا و بدون توجه به قانون و با اعمال زور تجمع يافتهاند. دولت نه تنها به اضطرار و ناچاري ساكنان آن مناطق هم كاري ندارد بلكه ميگويد آنها مناطقي را شكل دادهاند كه به سيماي شهري بخصوص در مبادي ورودي شهرهاي بزرگ جلوهاي ناخوشايند داده است.
بايد به همه اينها افزود كه تغيير كاربري و ساماندهي اين مناطق و محلات، ارزش افزودهاي كه نصيب دولت و شهرداريها ميكند، آنقدر نيست كه چنين رغبتي را براي مديريت شهري فراهم آورد. بنابراين بافت فرسوده از نظر مديريت عمراني كشور، مناطقي است كه شامل بازار و مسجد جامع و ساختمانهاي مسكوني و غيرمسكوني با عمر بيش از 3 تا 5 دهه است.
قطعا اين مناطق شهري نيازمند زيرساختهاي روزآمد و البته ريزدانه و پرهزينهاند. لذا در يك تاكتيك مديريتي، مديريت عمراني شهرها ترجيح ميدهند با توليد رغبت كاذب در ارزش افزوده ناشي از تخريب و نوسازي و بالا بردن مجوز تراكم و سطح اشغال و ديگر عوامل توليد ثروت كه خود هم طراح و هم مصوب و هم مجري آن است، كاربريهايي را با سياست بُرد بُرد هم براي مردم و هم براي مديريت شهري فراهم آورد تا حداكثر رغبت را براي اهالي و مالكان و حداكثر سود را براي خود رقم زند. آنچه در اين فرايند ناديده گرفته ميشود، قدمت مناطق و هويت شهري و سبك زندگي نسل قبلي است. اساسا در اين تلقي، شهر و كهن شهر معني خود را از دست ميدهد و شهرك و پرديس و كلانشهر و شهر جديد جايگزين آن ميشود. گويا آنچه مايه خجلت شهرسازاني مانند جيمز موريس از بابت نوظهور بودن شهرهاي آمريكاست، براي شهرسازي ما به مايه افتخار تبديل شده است. ما اين تاكتيك مديريتي را نه فقط در جهت توجيه اقتصادي و حتي سودآفريني، غيرمسئولانه ميدانيم بلكه بسيار مخوفتر و از نوع مهندسي برونمرزي براي ازاله هويت باقي مانده از شهرهايمان در دهههاي آينده ارزيابي كرده و همگان را براي حفظ و حراست از بافتهاي ارزشي و مطالبه براي تامين نيازهاي و زيرساختهاي شهري و نه تخريب و نوسازي بافتها دعوت ميكنيم.
* کارشناس ارشد معماری و شهرسازی
سوم: بايد دانست در نواحي و مناطقي از شهرها كه بدون طرحهاي جامع و تفصيلي و بدون رعايت ضوابط و مقررات فني، ساختمانهاي مسكوني سست پايه و بيقواره، تجمع يافتهاند، بافتي وجود ندارد و اساسا اصلاح بافت هم در چنين محلاتي كه اصطلاحا زورآبادهاي حاشيه شهرها نام گرفتهاند، قابل تصور نيست. بنابراين در ادبيات رواج يافته در طي ماههاي گذشته از سوي مديران عمراني كشور، منظور از بافت فرسوده چنين بافتهايي نيست. اين نكته از اين جهت حائز اهميت است كه در طرحهاي دولتي به طور معتاد، نواقص و ابتلائات مردم پوششي است براي جلب رغبت و همراهي عمومي، در حالي كه نوعا به سبب عدم تطابق ادبيات، مراد آنان با توقع مردم ناراستا و حاصل آن سرخوردگي و احساس باختهاي مكرر از سوي مردم و در نهايت بياعتمادي به دولت و طرحهاي دولتي است. در منظر طراحان ساماندهي بافتهاي فرسوده، زورآبادها نه تجميع پلاك ميشوند و نه نوسازي ابنيه در آنها ديده ميشود و نه مستحق تامين سرانههاي شهري دانسته ميشوند چرا كه اساسا و بدون توجه به قانون و با اعمال زور تجمع يافتهاند. دولت نه تنها به اضطرار و ناچاري ساكنان آن مناطق هم كاري ندارد بلكه ميگويد آنها مناطقي را شكل دادهاند كه به سيماي شهري بخصوص در مبادي ورودي شهرهاي بزرگ جلوهاي ناخوشايند داده است.
بايد به همه اينها افزود كه تغيير كاربري و ساماندهي اين مناطق و محلات، ارزش افزودهاي كه نصيب دولت و شهرداريها ميكند، آنقدر نيست كه چنين رغبتي را براي مديريت شهري فراهم آورد. بنابراين بافت فرسوده از نظر مديريت عمراني كشور، مناطقي است كه شامل بازار و مسجد جامع و ساختمانهاي مسكوني و غيرمسكوني با عمر بيش از 3 تا 5 دهه است.
قطعا اين مناطق شهري نيازمند زيرساختهاي روزآمد و البته ريزدانه و پرهزينهاند. لذا در يك تاكتيك مديريتي، مديريت عمراني شهرها ترجيح ميدهند با توليد رغبت كاذب در ارزش افزوده ناشي از تخريب و نوسازي و بالا بردن مجوز تراكم و سطح اشغال و ديگر عوامل توليد ثروت كه خود هم طراح و هم مصوب و هم مجري آن است، كاربريهايي را با سياست بُرد بُرد هم براي مردم و هم براي مديريت شهري فراهم آورد تا حداكثر رغبت را براي اهالي و مالكان و حداكثر سود را براي خود رقم زند. آنچه در اين فرايند ناديده گرفته ميشود، قدمت مناطق و هويت شهري و سبك زندگي نسل قبلي است. اساسا در اين تلقي، شهر و كهن شهر معني خود را از دست ميدهد و شهرك و پرديس و كلانشهر و شهر جديد جايگزين آن ميشود. گويا آنچه مايه خجلت شهرسازاني مانند جيمز موريس از بابت نوظهور بودن شهرهاي آمريكاست، براي شهرسازي ما به مايه افتخار تبديل شده است. ما اين تاكتيك مديريتي را نه فقط در جهت توجيه اقتصادي و حتي سودآفريني، غيرمسئولانه ميدانيم بلكه بسيار مخوفتر و از نوع مهندسي برونمرزي براي ازاله هويت باقي مانده از شهرهايمان در دهههاي آينده ارزيابي كرده و همگان را براي حفظ و حراست از بافتهاي ارزشي و مطالبه براي تامين نيازهاي و زيرساختهاي شهري و نه تخريب و نوسازي بافتها دعوت ميكنيم.
* کارشناس ارشد معماری و شهرسازی