زیرپوست جنگ - ۱۳
رئیس ستاد کل حزب بعث عراق:
صدام از سوریه به خاطر حمایتش از ایران به شدت عصبانی بود
غسان شربل: آیت الله خمینی که در ماه سپتامبر 1965 به عراق پناهنده شده بود بعد از توافقنامه الجزایر مجبور شد از این کشور برود.
نزار الخزرجی: بله.
*در اکتبر 1978 از عراق بیرون فرستاده شد. تو در آن وقت وزیر دولت در امور خارجی بودی؟
- بله، و سرپرست وزارت خارجه.
*یعنی وزیر خارجه به نیابت [تا انتخاب وزیر]
-بله به نیابت.
*چطور به [امام]خمینی خبر دادید؟
- من خبر ندادم، این وظیفه من نبود. یعنی از طریق دستگاههای اطلاعاتی به او خبر داده میشد، این مأموریت و وظیفه من نبود. چیزی که به من مربوط میشد، پنجشنبهشب، شبجمعه بود تا جایی که خاطرم هست، با من تماس گرفتند، کارمند تشریفات وزارت خارجه به من اطلاع داد که سفیر ایران در بغداد درخواست فوری برای دیدار با من ارائه کرده. راستش من مهمان داشتم و گفتم به او بگویید دیدارمان باشد برای صبح زود، فردا صبح خیلیزود. همینطور هم شد. فردا صبح گفت میخواهد بیاید منزل من، راستش من میخواستم فرصتی داشته باشم، چرا سفیر بیاید منزل؟ در هر حال رفتم وزارتخارجه، روز جمعه، رفتم به دفترم و سفیر آمد و این پیام را که از طرف شاه ایران برای صدام، و نه البکر، فرستاده شده بود منتقل کرد. درحالیکه آن موقع البکر هنوز رئیس جمهور بود، ولی شاه میدانست مرکز اصلی قدرت کجاست. مضمون پیام این بود که از شما میخواهیم بفرستیدش برود ...
*آیت الله خمینی را.
-[بله] خمینی را.
*آن موقع هنوز نرفته بود؟
-رفته بود.
*از شروط [ضمنی] توافقنامه الجزایر این بود که او از عراق خارج شود و مخالفت باشاه [در عراق] تمام شود.
-بله. گفتیم بابا، خمینی تقریبا رسیده است به مرز کویت، و فکر میکنم کویتیها هم کمی برای دادن اجازه ورود به او که برود و هواپیما سوار شود و برود، این دست آن دست کرده بود.
*برود به فرانسه.
-بله. فلذا دوباره برگشته بود به عراق، در صفوان، نقطه مرکزی. چند ساعت بعد دوباره سفیر درخواست فوری کرد برای دیدار با من. سفیر ایران آمد و این بار یک پیام شخصی و فوری از دربار شاه برای صدام آورد که لطفا خمینی را نگه دارید و به او اجازه ندهید از عراق خارج شود! و الله [به خدا قسم] وقتی پیغام دوم را برای صدام گفتم دقیقا با این عبارت جواب داد که «به سفیر بگو برود به شاه بگوید صدام کارمند تو نیست که از تو دستور بگیرد [و یک ساعت بگویی خمینی را بفرستید برود و ساعت بعد بگویید نگذارید برود.] تمام، خمینی رفت وتمام.»
...*پس از توقف جنگ عراق و ایران و این حس صدام که از جنگ پیروز بیرون آمده است، چه چیزی تغییر کرد؟
-البته هیچ کس (حتی خود صدام حسین) انتظار نداشت که پایان جنگ به صورتی که رخ داد، رخ دهد.
به همین دلیل جشنی در عراق راه افتاد که مدتی ادامه داشت. نقطه پایان جنگ به این صورت، نقطه تحول خطیری در شخصیت صدام حسین بود. او حالا حس میکرد که فرمانده امت [عرب] و محافظ آن است، نه فقط محافظ عراق. خودش را حامی خلیج [فارس] حساب میکرد. او پیشتر مدام تکرار میکرد که این امت به کسی احتیاج دارد تا از آن محافظت کند چونکه دیگران توان آن را ندارند.
او معتقد بود باید موضع اعراب مستحکم شود و معتقد بود کشورهای عربی و رهبرانش قدرت آن را ندارند که با تهدیدات بزرگ در جهانی که جز زبان زور را نمیفهمد؛ مواجه شوند.
* صدام چقدر از سوریه به خاطر موضعش در جنگ عصبانی بود؟
-شدیدا عصبانی بود و نظام سوریه را در رأس دشمنان، دستهبندی میکرد. [البته] نظامیها را در بحثهای سیاسی جزئی وارد نمیکرد. ولی در صحبتهایش عباراتی به کار میبرد که نشانگر ناراحتی و رنجش او از موضع برخی از کشورهای عربی بود، خصوصا که صدام درگیری [یعنی جنگ با ایران] را در چارچوب درگیری بین امت عرب و فارسها تعریف میکرد. سرزنش او در درجه اول متوجه سوریه بود، بعد لیبی و الجزایر. [اما] عربستان سعودی و کویت و کشورهای خلیج [فارس] و اردن و تا حدی مصر را (بعد از آنکه برای بازگرداندنش به اتحادیه عرب تلاش کرد) کشورهایی میدانست که موضعشان خوب است.