kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۷۰۸۷
تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۶

برجام منطقه‌ای اروپا علیه ایران(یادداشت روز)


اختلافات آمریکا و اروپا در مورد ایران بر سر چی است و تا چه حدی است؟ آیا می‌توان از این اختلافات برای ضربه زدن به آمریکا استفاده کرد؟ سوابق در این میان چه چیزی را نشان می‌دهد؟ و دست آخر چه خواهد شد؟
اگرچه طی یک هفته اخیر بارها شاهد بیان مطالبی از سوی مقامات فرانسوی، انگلیسی و آلمانی بودیم که با سخنان دونالد ترامپ درباره ایران متفاوت بود. اما، اگر به آنچه از طرف مقامات این چهار کشور غربی که طرف اصلی ما در پرونده هسته‌ای بودند، مطرح شده، نظر بیفکنیم در می‌یابیم که آنان در مورد موضوعاتی که علت اصلی تقابل مقامات کاخ سفید با ایران است، وحدت نظر داشته و در اینکه باید در این موارد با آمریکا همراه باشند، تردیدی باقی نگذاشتند.
واقعیت این است که اروپایی‌ها اعلام می‌کنند که خروج رسمی از برجام و یا تغییر مفاد آن را قبول ندارند و معتقدند این «دستاورد بزرگ دیپلماتیک غرب» نباید با اما و اگرهایی به مخاطره بیفتد. آنان معتقدند برجام یک مدل موفق برای مهار دولت‌هایی است که برنامه‌ای - اعم از هسته‌ای و غیر هسته‌ای- جدای از ساختار رسمی غرب دارند و از این رو اگر از طرف غرب یا ایران از بین برود و یا از آن اعتبارزدایی صورت گیرد، نمی‌توان در جهانی که در حال گذار است و هیچ قدرت تثبیت شده‌ای در آن وجود ندارد، امور را به گونه‌ای که بدون جنگ به دستاورد مطلوب غرب منتهی شود، مدیریت کرد. دولتمردان اروپایی ادعا می‌کنند ترامپ بدون آنکه بداند چه می‌کند در مواجهه با ایران، در عمل اعتبار برجام را در معرض تردید قرار می‌دهد به گمان اینکه می‌تواند سند پرمنفعت‌تری را بر ایران تحمیل کند و این در حالی است که ترامپ هم در نهایت حاضر به ترک برجام که یک دستاورد پرمنفعت برای غرب می‌باشد، نیست.
کشورهای اروپایی، آنطور که از سخنان مقامات آلمان، انگلیس و فرانسه فهمیده می‌شود معتقدند آنچه رئیس‌جمهور آمریکا در درون برجام دنبال آن می‌گردد در کنار برجام قرار داشته و به اندازه خود برجام مشروعیت دارد و الزام‌آور می‌باشد. یعنی قطعنامه 2231 و بیانیه مشترک کشورهای 5+1. اروپایی‌ها می‌گویند کنترل منطقه‌ای ایران و کاستن سیستماتیک از قدرت جمهوری اسلامی که در برجام به آن «اشارت» رفته و در قطعنامه و بیانیه مورد اشاره به تفصیل درباره آن بحث شده است، این فرصت و امکان را در اختیار غرب قرار می‌دهد تا ایران را وادار به توافق در مورد قدرت منطقه‌ای خود کند. تفاوت آمریکا با اروپا در این است که به گمان آمریکایی‌ها ایران را نمی‌توان وادار به پذیرش برجام دیگری کرد ولی می‌توان از او خواست تا برای برجامی که پای آن را امضا کرده و بیش از غرب به حفظ آن علاقه دارد، دوباره پای میز مذاکره آمده و از طریق برجام محدودیت در قدرت منطقه‌ای خویش را بپذیرد. این در حالی است که اروپایی‌ها معتقدند آنچه مقامات دولت ایران را پای میز مذاکرات منتهی به برجام آورد، باور به فردایی بهتر بود. آنان معتقدند، مذاکرات هسته‌ای و چهره خندان مقامات مذاکره کننده ایرانی سبب شد که مردم و بعضی از جناح‌های سیاسی در ایران به گمان فردایی بهتر از تیم مذاکره‌کننده و از مصوبه آنان حمایت نمایند. اروپایی‌ها می‌گویند با توجه به اینکه حفظ «قدرت منطقه‌ای ایران» فقط یک خواست حاکمیتی و دولتی نیست بلکه خواسته‌ای ملی نیز می‌باشد، بدون طی فرایندی که به گمان مردم پذیرش چنین محدودیتی در نهایت وضع آنها را بهبود می‌بخشد، حاصل نمی‌شود و از این رو پشیمان کردن مردم ایران از برجام- کاری که ترامپ می‌کند- ضربه‌ای اساسی به نیروهایی است که بدون کمک آنان و بدون برخورداری آنان از حمایت مردمی نمی‌توان برجام تازه‌ای منعقد کرد و از طریق آن به موقعیت ممتاز و رشک‌برانگیز منطقه‌ای ایران آسیب وارد نمود.
براین اساس می‌توانیم با اطمینان زیادی بگوئیم آمریکا و اروپا از آنجایی که در اصل ضرورت مهار قدرت رو به افزایش منطقه‌ای ایران وحدت‌نظر دارند به زودی به توافق می‌رسند و همانطور که به طور ضمنی در نطق روز جمعه 21 مهرماه ترامپ آمد، جبهه دوباره‌ای مرکب از این کشورها علیه نفوذ منطقه‌ای ایران ذیل واژه دروغین «تروریزم» شکل می‌گیرد. در این بین سخن این است که دو کشور چین و روسیه چه موضعی خواهند داشت. اگر به مواضع این دو کشور نظر بیندازیم نارضایتی آنان از برنامه جدید علیه ایران را مشاهده می‌کنیم در این بین کشورهای غربی معتقدند چین در نهایت با آنان همراه می‌شود ولی در مورد روسیه تردیدهای جدی دارند کمااینکه مقامات روسیه حتی تهدید کرده‌اند که در مقابل هر برنامه جدید ضد ایرانی خواهند ایستاد. جبهه جدیدی که ترامپ دنبال آن است و ترکیبی از آمریکا، اروپا و بعضی از دولت‌های شرور منطقه‌ای نظیر رژیم صهیونیستی و دولت سعودی خواهد بود، یک ابتکار عمل به حساب نمی‌آید چرا که پیش از این و از اولین ماه‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی چنین جبهه‌ای وجود داشته و بارها هم از جمهوری اسلامی شکست خورده است. آنان البته با نگاه به تسلیم شدن ایران در پرونده هسته‌ای گمان می‌کنند، شرایط داخلی ایران نسبت به دهه قبل تغییر کرده و اینک ایران در برابر «فشار شدید» کوتاه می‌آید که البته این جمعبندی درستی نیست.
آمریکا و اروپا کماکان روی «فشار اقتصادی» بر ایران تمرکز خواهند کرد چرا که حداقل در ده سال آینده امکان اعمال قدرت نظامی علیه ایران وجود ندارد از نظر غرب فشار اقتصادی تبعات جنگ را ندارد چرا که شلیک هر گلوله به سمت اهداف ایرانی می‌تواند به شلیک متقابل گلوله‌ای به سمت اهداف غربی در منطقه منجر شود. ولی در حوزه اقتصادی امکان واکنش متقابل از سوی ایران وجود ندارد. البته این نکته را نمی‌توان از نظر دور داشت که دشمن در کمین می‌ماند تا اگر روزی براثر بعضی فعل و انفعالات، جبهه داخلی ایران ضعیف شد و توان دفاعی آن تحت فشار داخلی قرار گرفت، از طریق نظامی وارد شود و با سرعت بیشتر کار ایران را تمام کند. کما اینکه شاهد بودیم که در تیرماه 1388 به یک‌باره استراتژی آمریکا از فشار اقتصادی به حمله نظامی تغییر کرد ولی تا خواست حمله را شروع کند، فتنه داخلی در ایران به نقطه پایانی خود رسیده بود.
روش آمریکا در مواجهه با ایران، حسب آنچه در پرونده هسته‌ای شاهد بودیم- ترکیبی از فشار، جبهه‌سازی و مذاکره است. آمریکایی‌ها از جنبه خارجی تلاش می‌کنند تا محیط تنفسی جمهوری اسلامی را تنگ کنند و به گونه‌ای وانمود شود که گویا همه درب‌ها در خارج روی ایران بسته است و حال آنکه همه می‌دانیم که در دنیای امروز و با وجود هزاران نهاد فرادولتی در بخش‌های تجاری، صنعتی، کشاورزی و... بستن درب روی یک کشور امکان‌پذیر نیست. از سوی دیگر آمریکایی‌ها به بعضی رخدادها از قبیل شیوع اعتراضات صنفی- که بعضی از آنها، ناشی از ناکارآمدی و خلف وعده بعضی از مسئولان و دستگاه‌های کشور است- دل بسته‌اند و معتقدند نیروهایی در ایران برای «تغییر» به آنان کمک می‌کنند و صد البته اینها گمانه‌زنی‌های خامی است که فقط ابلهان آن را باور می‌کنند.
از منظر آمریکایی‌ها، وجود یک جبهه بین‌المللی و منطقه‌ای همانگونه که در بحث هسته‌ای توانست به فشار بر ایران وجاهت ببخشد و کار آمریکا علیه ایران را با هزینه‌ای کم به نتیجه برساند، می‌تواند ایران را به حاشیه ‌رینگ ببرد و او را وادار به دادن امتیاز نماید. اما واقعیت این است که اگر هم اینک کشوری به یک «جبهه موثر»  دسترسی دارد، آن کشور ایران است. برخلاف عربستان و نیز برخلاف اروپا، اینک ایران به یک جبهه موثر منطقه‌ای - از آب‌های دریای عمان تا آب‌های مدیترانه - شکل داده است. جبهه‌ای که در مدت کم و با هزینه‌ای اندک توانست دولت‌های دوست را حفظ کرده و جریانات معارض را ناکام بگذارد. ماجرای کردستان عراق که تقریبا بدون تلفات و در کوتاهترین زمان به سامان رسید یک نمونه از موفقیت و سر‌زندگی جبهه‌ای است که نقطه فرمان آن در تهران است.
آمریکا و اروپا معتقدند در ایران جریانی وجود دارد که کماکان «مذاکره» را در سطح ملی پیش می‌برد و ضرورت آن را جنبه  همگانی می‌بخشد. از نظر آنان در ایران به اندازه کافی نیروهایی هستند که اهداف غرب را با زبانی ایرانی به مخاطب منتقل کرده و در دو سطح نخبگان و دولتمردان یارگیری نمایند. بر این اساس غربی‌ها روی گسترش رفت و آمد سیاسی مقامات اروپایی به ایران تاکید دارند. از نظر آنان سفر مقامات فرانسوی و انگلیسی و آلمانی به ایران بدون آنکه به توافق اقتصادی منجر شود، تصویری از یک اروپای قابل اعتماد به ذهن شهروند ایرانی منتقل می‌کند و این به طرفداران مذاکره در ایران کمک می‌کند تا پروژه جدیدی که مبتنی بر مهار قدرت منطقه‌ای و در واقع نقطه پایان گذاشتن بر حیات «انقلاب اسلامی» است، ابتدا در ساحت ملی و سپس در حاکمیت آغاز کرده و ادامه کار را به طرف اروپایی بسپرد و در نهایت زیر قراردادی امضا کند که هر جزء آن یک بخش کلیدی از قدرت و نفوذ منطقه‌ای و بین‌المللی ایران را نشانه رفته باشد.
البته پر واضح است که اروپایی‌ها گمان می‌کنند ایران در زیر سلطه‌ نیروهایی است که مذاکره را مهم‌ترین راه‌‌حل به حساب می‌آورند. آنان گمان می‌کنند در ایران دولتی بر سر کار است که در برابر فشار تسلیم می‌شود. این البته تصور درستی از حکومت و جامعه جمهوری اسلامی نیست. مردم ایران به خوبی می‌دانند که استقامت در برابر فشار ظالمانه بهترین و کم‌هزینه‌ترین راه رسیدن به جامعه‌ای «امن» و «آباد» است.
سعدالله زارعی