تكليف گرايي از ديدگاه امام خميني(ره)
هادي مجيدي
در مطلب حاضرنویسنده با بررسی چیستی تکلیف گرایی، جایگاه و اهمیت این مفهوم ارزشی در اندیشه بلند امامخمینی و ارتباط آن با نتیجهگرایی را بررسی و در ادامه به برخی از مصادیق تکلیفگرایی در سیره ایشان اشاره کرده است. نوشتار حاضر را که از ماهنامه فرهنگ پویا شماره 28 انتخاب شده از نظر میگذرانیم.
***
از جمله مفاهيم مهم ديني تكليف است. در لغت به معناي امر به انجام دادن كاري است كه انجامدادنش براي كسي كه به او امر شده مشقت دارد.(1) و در اصطلاح، اوامر و نواهي خداوند به بندگانش است در جهت انجام دادن يا ندادن بعضي افعال. از همين معناي اصطلاحي است كه تعبير «دارِتكليف» يعني دنيا كه آدمي در آن موظف به انجامدادن تكاليفش است و نيز اصطلاح «سنّ تكليف» به معناي سنّ رسيدن به بلوغ و انجام دادن وظايف شرعي به وجود آمده است. از اين رو مخاطبِ تكليف، مكلّف ناميده ميشود. البته اصطلاح تكليف در كنار حق و در تضاد با آن نيز به كار ميرود. اين تقابل در نتيجه تفكر مدرن حاصل شده و در آثار متقدّمان چنين تقابلي مشهود نيست.
در علوم اسلامي به تكليف از دو منظر توجه شده است: نخست از منظر فقهي و به تبع آن اصولي، كه در آن به ماهيت تكليف و شرايط آن با توجه به وجه عملي موضوع توجه ميشود. دوم از منظر كلامي كه در آن به موضوعات مذكور به صورت نظري و انتزاعيتر توجه ميگردد و در آن از موضوعاتي چون غرض از تكليف و راه شناخت تكليف و اولين تكليف آدمي نيز بحث ميشود. افزون بر اين دو حوزه، گاهي بعضي فلاسفه مسلمان در مباحث مربوط به الهيات و نيز برخي عارفان از جهت رابطه تكليف با معرفت، به مسئله تكليف توجه كرده و درباره آن نظر دادهاند.
واژه تكليف در قرآن به كار نرفته، اما از مشتقات اين مصدر هفت بار در قرآن استفاده شده است كه عبارتند از:
1. «لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها» (بقره/233)؛ هيچكس را تكليف جز به اندازه طاقت نكنند.
2. «لا يُكَلِّفُ الله نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» (بقره/286)؛ خدا هيچكس را تكليف نميكند مگر به قدر توانايي او، نيكيهاي هر شخص به سود خود او و بديهايش نيز به زيان خود اوست.
3. «فَقاتِلْ في سَبيلِ اللهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ» (نساء/84)؛ پس [اي پيغمبر] تو خود تنها در راه خدا به كارزار برخيز كه شخص تو بر آن مكلف نيست.
4. «وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها» (انعام/152) و به راستي كيل و وزن را تمام بدهيد كه ما هيچكس را جز به قدرت و توانايي تكليف نكردهايم.
5. «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها»(اعراف/42) و آنانكه ايمان آوردهاند و به [قدر وُسع] در كار نيك و شايسته كوشيدند، زيرا ما كسي را بيش از وسع تكليف نكنيم.
6. «وَ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ»(مؤمنون/62) ما هيچ نفسي را بيش از وسع و توانايي تكليف نميكنيم و نزد ما كتابي است كه آن كتاب سخن به حق گويد و به هيچكس هرگز ستم نخواهد شد.
7. «لا يُكَلِّفُ الله نَفْسًا إِلاّ ما آتاها»(طلاق/7) خدا هيچكس را جز به مقدار آنچه توانايي داده تكليف نميكند.
شش مورد از اين آيات (بهجز سوره نساء/84) ناظر به معناي واحدي است كه در عبارات متعددي بيان شده و بيانگر اين مطلب است كه خداوند، آدمي را به انجام دادن آنچه در توانش نيست، مكلف نميکند.
در روايات و احاديث نيز، بصراحت يا به طور ضمني، نكات مختلفي درباره تكليف ذكر شده است. از جمله اينکه تكليف امر دشواري نيست در حالي كه ثواب بسيار به آن تعلق ميگيرد.
همچنين گفته شده است كه سه گروه، تكليف ندارند و بازخواست نميشوند: ديوانه تا وقتي كه عاقل شود، فردي كه در خواب است تا وقتيكه بيدار شود و كودك تا وقتي كه بالغ شود(2).علاوه بر اينها به اين نكته نيز اشاره شده است كه خداوند فوق طاقت بشر به او تكليف نميكند.(3) در فقه، تكليف را خواست شارع براي انجامدادن يا انجامندادن امري دانستهاند كه برآوردن آن خواست، مستلزم سختي و مشقتي است. اين خواست شارع به صورت حكم بيان ميشود و خطابي است كه متعلق آن افعال مكلّفين است(4).
تكليفگرايي
تكليفگرايي يعني اينکه هر فرد يا جمعي خود را مكلف به انجام تكاليف و وظايفش بداند. اين تعريف در ظاهر خيلي ساده به نظر ميرسد ولي پيچيدگيهاي زيادي دارد. اولين پيچيدگي در شناخت تكليف و دومين آن در ابعاد و حواشي آن است. شناخت تكليف، گاهي از انجام خود تكليف دشوارتر است؛ چرا كه هم به سلامت نفس نياز دارد و هم به قوه فرقان (تشخیص حق از باطل) و هم بصيرت. نفسي كه غوطهور در نفسانيات باشد نميتواند جز از دريچة نفسانيت به مسائل بنگرد و چنين نگاهي ثمرهاي جز خدمت به نفس ندارد. بعد از سلامت نفس، داشتن قوه فرقان از ملزومات شناخت تكليف است. قوة فرقان در نتيجة ايمان و عمل صالح و شناخت صحيح دين براي مؤمن حاصل ميشود و مؤمنين با استفاده از آن ميتوانند خوب و بد را طبق موازين ديني و الهي از هم تشخيص دهند.
با اين اوصاف ميبينيم كه در شناخت تكليف پيچيدگيهاي زيادي وجود دارد. يك انسان ميتواند تكاليف مختلفي داشته باشد كه گاهي اوقات در تضاد با يكديگر هستند و گاه در طول يا عرض هم قرار ميگيرند. براي مثال، يك مرد در برابر والدين و همسر خود تكاليفي دارد كه بعضاً اين تكاليف در تضاد با يكديگر قرار ميگيرند. در اين ميان، شناخت تكليف غايي، به هوشمندي و بصيرت زيادي نيازمند است.
بنابراين، تكليفگرايي مبتني بر سه اصل سلامت نفس، داشتن قوه فرقان و بصيرت است و داشتن مجموع اين سه، كاري بس دشوار است؛ زيرا بسياري از كساني كه خود را تكليفگرا ميدانند، خود قادر به شناخت تكليف خودشان هم نبودهاند.
تكليفگرايي يا نتيجهگرايي؟
يكي از شقوق مهم بصيرت در بحث تكليفگرايي، فرعي بهنام نتيجهگرايي است. اگرچه تكليفگرايي و نتيجهگرايي به ظاهر داراي مفاهيم متضادي هستند ولي در برخي موارد و مباحث، شناخت تكليف بدون درك و پيشبيني نتيجه، امکانپذير نيست و شناخت موضع و موقعيتِ بحث نتيجه در شناخت تكليف، از نكات بسيار كليدي مبتني بر بصيرت است. بنابراين اين دو موضوع هيچگاه نبايد با هم اشتباه شوند؛ بدين معني كه تكليفگرايي ملازم با نفي تمام نتايج مورد نظر نخواهد بود و به دنبال كسب نتيجهاي خاص بودن نبايد مانعي براي انجام تكاليف باشد، بلكه بايد با در نظرگرفتن نسبت خاص اين دو باهم با ملاكهايي كه در معارف ديني آمده است به هر دو دست يافت. امام حسن(ع) خوب ميدانست معاويه اهل فساد و حكومت، حق ايشان است، ولي چون ميديد معاويه ماهيتش را با رياكاري پنهان ميكند و جهاد با آن ياران كم و سست عنصر به نتيجه مطلوب نميانجامد، صلح را تكليف خود دانست. اما تكليف امام حسين(ع) در برابر يزيد، جهاد بود. پس در برخي مسائل نبايد نتيجه را در شناخت تكليف مؤثر قرار داد و در برخي مسائل بايد براساس نتيجه، تكليف را تعيين كرد. بنابراين ميتوان گفت كه نتيجهگرايي، خود بخشي از نظريه تكليف است.
تكليفگرايي موجب ميشود تا براي رسيدن به نتيجه به صورت «هدف، وسيله را توجيه ميكند» اقدام نشود. براي انجام تكليف نميتوان خلاف تكليف انجام داد؛ چون بيتوجهي به اين اصل، موجب افت شديد اخلاق در سياست عملي ميشود.
واقعيت اين است كه تكليفگرايي روح تعاليم قرآن كريم بوده و در همه جاي آن مشهود است؛ به اين معناكه پروردگار عالم از بندگان مؤمن ميخواهد كه وظيفه الهي خود را در هر شرايطي تشخيص داده براي عمل به آن اقدام كنند. در اين شرايط، رسيدن يا نرسيدن به پيروزي مشخص ظاهري، امري فرعي محسوب ميشود و البته كه مؤمنين با عمل به تكليف خود، پيروز ميدان هستند. امام خميني(ره) در اين باره ميفرمايند: «همة ما مأمور به اداي تكليف و وظيفهايم نه مأمور به نتيجه؛ چه كوتهنظرند آنهايي كه خيال ميكنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيدهايم، پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بيفايده است.»
رهبر معظم انقلاب در رابطه با تكليفگرايي و نتيجهگرايي فرمودند: «حتماً تكليفگرايي معنايش اين است كه انسان در راه رسيدن به نتيجه مطلوب، بر طبق تكليف عمل كند، بر خلاف تكليف عمل نكند، ضد تكليف عمل نكند، كار نامشروع انجام ندهد؛ و الّا تلاشي كه پيغمبران كردند، اولياي دين كردند، همه براي رسيدن به نتايج معيّني بود؛ دنبال نتايج معيّني بودند، مگر ميشود گفت كه ما دنبال نتيجه نيستيم؟ يعني نتيجه هر چه شد، شد؟ نه. البته آن كسي كه براي رسيدن به نتيجه، بر طبق تكليف عمل ميكند، اگر يك وقتي هم به نتيجه مطلوب خود نرسيد، احساس پشيماني نميكند... اينكه تصور كنيم تكليفگرايي معنايش اين است كه ما اصلاً به نتيجه نظر نداشته باشيم، نگاه درستي نيست.»(5)
البته نبايد از اين نکته غافل شويم که تكليفگرايي به معناي بياعتنايي به تدارك تمهيدات براي دستيابي به نتيجه نيست.
با رجوع به سيره امام خميني(ره) درمييابيم كه تكليفگرايي و اصالت به تكليف، يكي از مباني نظري ايشان براي شكست واقعيتهاي متصلّب در سياست داخلي و خارجي است. امام(ره) با توسل به آن موفق شد عقلانيت معنوي اسلام را روزآمد و عقلانيت ابزاري دنياي مدرن حاكم بر غرب با عنوان «انتخاب عقلايي» را فلج كرده و از كار بيندازد. تمام تلاش امام(ره) پيش از انقلاب اسلامي در راستاي استقرار نظام اسلامي بود. سؤال مطرح در اينجا اين است كه آيا امام(ره) حاضر بود به نظامي كه مقداري بهتر از رژيم طاغوت باشد رضايت دهد؟ يا براي نظامي كه از نظرش اسلامي نبود تلاش كند؟ آيا با اين توجيه كه ممكن است نتيجه مطلوب (نظام اسلامي) حاصل نشود، حاضر به كوتاه آمدن از آرمانهاي خود بود؟ پاسخ روشن است. امام(ره) در شرايطي بر آرمان خود يعني استقرار نظام اسلامي پافشاري كرد كه حتي بسياري از بزرگان انقلاب هم، از بين رفتن رژيم طاغوت را غيرممكن ميدانستند، ولي امام مطابق تكليف خود عمل كردند و براي تمام مراحل، برنامهريزي و تلاش مجاهدانه داشتند و ميدانستند در تحقق نتيجه، عوامل متعددي نقش دارند كه از اراده بشر خارج است.
تكليفگرايي در اندیشه امامخميني(ره)
اصطلاح «تكليف»، از جمله اصطلاحات و واژگانهايي است كه بخش گستردهاي از آثار شفاهي و مكتوب امام راحل(ره) را به خود اختصاص داده است. عمل به تكليف الهي، راز موفقيت آن بزرگمرد تاريخ در تمام صحنههاي عبادي، سياسي و اجتماعي بود. او كسي بود كه از عهده مسئوليت اجتماعي خويش سربلند بيرون آمد و در بهجايآوردن تكاليف الهي لحظهاي درنگ نكرد.
در مجموعة ارزشمند صحيفه نور، واژه «تكليف» در 56 پيام و در هر پيام بارها و بعضاً بيش از ده بار تكرار شده است. نكته قابل توجه ديگر، استمرار كاربرد اين اصطلاح در طول حيات امام راحل(ره) است؛ به گونهايكه از دوره زماني مربوط به انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي تا وصيتنامه سياسي ـ الهي ايشان در مناسبتهاي مختلف سياسي و اجتماعي در بيانات و نامهها مورد بهرهبرداري قرار گرفته است. البته استفاده از اين واژه در حوزههاي عرفاني، كلامي و فقهي قابل تأمل است.
سرمشق تكليفگرايي در انديشه سياسي امام خميني(ره)، الگويي از تفكري است كه راهنماي فهميدن انديشه و عمل سياسي آن رهبر بزرگ ديني و انقلابي است. بديهي است اين سرمشق كه در آثار شفاهي و مكتوب آن حضرت، تفسير و كالبدشكافي شده است، از آموزههاي ديني (كتاب و سنت) سرچشمه ميگيرد.
امام خميني(ره)، تكاليف الهي را از الطاف خداوند دانسته، ميفرمود: «ما تا در اين حيات دنيوي هستيم، تا در اينجا هستيم، مأموريتها از طرف خداي تبارك و تعالي داريم و بايد قيام كنيم به اين مأموريتها. بايد غفلت نكنيم از تكاليف الهيه. تمام تكاليف الهيه، الطافي است الهي و ما خيال ميكنيم تكاليفي است، همهاش الطاف است...» (6) از مهمترين اموري كه انسان مؤمن بايسته است آن را مدنظر قرار دهد و سپس به انجام تكليف مبادرت ورزد، تشخيص وظيفه قبل از عمل به تكليف است؛ يعني معرفت فرد به حكم خداوند در موقعيتهاي گوناگون؛ اينکه موحّد بداند خدا از او چه خواسته و چه حكم و دستوري در موضوع خاص مورد بحث داده است تا بتواند امتثال امر كند.
در انديشه امام خميني(ره) تكليفگرايي ميتواند فرد را از سطح توانايي خود فراتر ببرد و نگاه او را از اهداف مقطعي و نتايج آني و ملموس به سمت تحقق اهداف بلندمدت معطوف كند؛ براي رسيدن به اهداف، منابع را توسعه دهد و امكاناتي را كه فراتر از حيات ظاهري وجود دارد در دسترس انسان قرار دهد تا عمل اجتماعي او را قوام بخشد. اين ديدگاه به صورت طبيعي به توسعه ظرفيت اجتماعي، فرهنگي و سياسي فرد و جامعه خواهد انجاميد.
مصاديق تكليفگرايي از ديدگاه امام خميني(ره)
امام خميني(ره) به عنوان يك عالم ديني و انديشمند اسلامي بر اين عقيده بودند كه محرّك اساسي انسان در حركتهاي مختلف چيزي جز انجام وظيفه الهي نيست. تكليفگرايي ايشان منحصر در امور سياسي نبوده بلكه در امور فرهنگي، اجتماعي و فردي نيز آشكار بوده است كه به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
تكليفگرايي نسبت به مسلمين جهان
حساسيت ويژه امام(ره) نسبت به اوضاع جهان اسلام و تلاش مجاهدانه وي براي انجام تكليف الهي و بازگرداندن مجد و عظمت ازدسترفته مسلمين به آنها، نقش عمل به تكليف را در بررسي ديدگاههاي ايشان آشكار ميسازد. تأكيد امام(ره) بر اين نكته كه «بايد مسلمين بيدار بشوند. امروز روزي نيست كه مسلمانها هر كدام يك گوشهاي زندگي تنهايي بكنند و خودشان بين خودشان در هر كشوري يك زندگي خاصي به خود داشته باشند... بايد مسلمين جديت بكنند مجد خودشان را پيدا كنند...»(7) نشانگر عمق توجه به اوضاع جهان اسلام است؛ توجهي كه به انقلاب اسلامي انجاميد تا بدين وسيله خطر انحطاط و عقبماندگي جامعه اسلامي از طريق احياء و بيداري جهان اسلام، تا حدودي از بين برود. امامخميني(ره)؛ سستي، ركود و غفلت را سمّي مهلك براي جهان اسلام ميدانست و به همين دليل شعار هميشگي او بيداري بود. وي براي نهادينه كردن اين مسئله از شيوه «انذار و تحذير» استفاده کرد. او گاه جامعه را ارشاد ميكرد و گاه آنان را از عواقب شوم خمودي ميهراسانيد. ايشان همچنين امت اسلامي را از تنبلي و تنآسايي پرهيز ميداد و ميفرمود: «قبل از ما بيدار شدند و ما را خواب كردند. قبل از اينکه ما بيدار شويم، آنها بيدار شدند و هم خودشان را صرف اين كردند كه ... ما را غافل كنند و ما را خواب كنند و به ما تزريق كنند به اينكه شما نميتوانيد حكومت كنيد، شما نميتوانيد يك صنعتي داشته باشيد.»(8)
از اينرو امام خميني(ره) دولتهاي اسلامي را مورد خطاب قرار ميدادند و در بيانات متعدد به سران كشورهاي اسلامي آنان را به حفظ مقاصد دين اسلام دعوت و از غفلت و سستي آنها در برابر اجرايي نشدن احكام اسلام در اين كشورها اظهار ناراحتي ميكردند: «دول اسلامي، ما را اين جور كرده؛ دولتهاي اسلامي، بيچارههاي غافل شده، ما را به اين روز نشاندهاند. اسلام را اينجوري دارند معرفي ميكنند. اسلام يك وقتي بود كه نصف دنيا را گرفته بود و داشت ميرفت جلو... اينها[عقبماندگيها] از سران اسلام است؛ اينها از اسلام نيست. سران اسلام كه در تحت سيطره مستعمرين واقع شدهاند ما را به اين روز نشاندهاند؛ ذخاير ما را به ديگران تحويل دادند و ما بدبخت و بيچاره و گرسنه مانديم.»(9)
مبارزه با تفكر سكولاريسم
امام خميني(ره) با اوجگيري تفكر سكولاريسم در ايران و در ميان جوامع اسلامي با بيان اينکه رواج اين ايده، ريشهاي خارجي و استعماري دارد و توسط ايادي آنان در كشورهاي اسلامي اجرا مي شود، پس از ذكر ريشه شكلگيري اين تز در جهان اسلام به نفي سكولاريسم پرداخته، ميگويد: «بيخبران نگويند... اسلام به سياست و حكومت و اداره كشور چهكار دارد كه اين كار سلاطين است و رؤساي جمهوري و اهل دنياست.»(10) ايشان با اشاره به توجه اسلام به سياست و حكومت ميگويد: «قرآن كريم و سنت پيامبر(ص) آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسياري از احكام عبادي اسلام، عبادي-سياسي است كه غفلت از اينها اين مصيبت را به بار آورده است.»(11) و از اينجا نتيجه ميگيرد كه دين از سياست جدا نيست: «در منطق اسلام، دين از سياست جدا نبوده و فعاليت سياسي يكي از وظايف مذهبي مسلمانان است.»(12)
مبارزه با تحجّر
امام راحل(ره) به عنوان يك انديشمند ديني، از واپسگرايي و جمود، به شدت بيزار بود و مبارزه همه جانبهاي را براي مقابله با اين معضل بزرگ جهان اسلام انجام داد. علت اين حركت امام(ره) كاملاً مشخص است. ايشان عالمي روشنفكر بود كه در برابر مسائل روز از معيارها و دستورات «اسلام ناب» تبعيت ميكرد؛ نه «اسلام آمريكايي» و «اسلام طالباني». بر همين اساس اعتقاد داشت كه هر عاملي انديشه را در حصارهاي تنگنظري و محدودانديشي منحصر کند، محكوم به فنا و نيستي است. امام(ره) براي مقابله با اين تفكر، روش هوشمندانهاي را انتخاب كرد. اين روش عبارت بود از «استفاده صحيح از دين براي تخطئه به ظاهر متدينين» اين روش نهتنها پرده از چهره منافقانه اين گروه كنار ميزد بلكه روش غيرديني آنان را روشن ميکرد. امام(ره) به نمونههاي تاريخي اين مسئله از زمان رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين علي(ع) و امام حسين(ع) نيز اشاره و از خشك مغزها و متحجّرين كه به نام خوارج در زمان امام علي(ع) سربرآوردند تا دين به دنيافروشان زمان ابيعبدالله(ع) انتقاد ميكرد: «يوم خوارج، روزي كه اميرالمؤمنين سلامالله عليه، شمشير را كشيد و اين فاسدها را، اين غدههاي سرطاني را دور كرد؛ اين هم يومالله بود، اين مقدّسهايي كه پينه بسته بود پيشانيشان، كلا خدا را نميشناختند، همينها بودند كه كشتند اميرالمؤمنين(ع) را، قيام كردند در مقابل اميرالمؤمنين(ع)...»(13)
امام خميني(ره) كه در زمان زعامت آيتالله بروجردي خطر نفوذ انديشههاي متحجرانه در بدنه حوزه و جهان اسلام را احساس كرده، با ذكر خاطرهاي از آن دوران ميگويد: «روزي مرحوم آقاي بروجردي، مرحوم آقاي [سيدمحمد] حجت، مرحوم آقاي [سيدصدرالدين] صدر، مرحوم آقاي [سيدمحمدتقي] خوانساري ـ رضوانالله عليهمـ براي مذاكره در يك امر سياسي در منزل ما جمع شده بودند. به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار، تكليف اين مقدّسنماها را روشن كنيد. وجود آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده و يك نفر هم محكم دستهاي شما را گرفته باشد... آنها شما را در جامعه ضايع ميكنند...»(14)
مبارزه با افكار انحرافي
در سالهاي ابتدايي دهه بيست و همزمان با رويكارآمدن محمدرضاشاه هجمه به مقدّسات نه در قالب برخورد و حذف فيزيكي؛ بلكه با ايجاد شبهه در بنيانهاي معرفتي و ديني تعريف مي شد. چاپ و نشر كتب ضاله و مطالب شبههناك در نشريات توسط افراد منحرفي نظير كسروي، نشان از يك هجمه هدفدار به پايههاي دين داشت. در اين اوضاع، چاپ كتاب «اسرار هزار ساله» كه توهين آشكار به ارزشهاي ديني و روحانيت شيعه بود، محملي شد تا امامخميني(ره) با تأليف كتاب «كشفالاسرار» فرصت را مغتنم شمرده، ضمن دفاع از اسلام و روحانيت و پاسخگويي به شبهات و هجمههاي منحرفين، فجايع سلطنت پهلويها را افشا كرد. در همين كتاب، امام «ايده حكومت اسلامي» و «ضرورت قيام براي تشكيل آن» را مطرح ساخت.(15)
بنابراين در ديدگاه حضرت امام خميني(ره)، محرّك اساسي انسان در حركتهاي مختلف چيزي جز انجام وظيفه الهي نيست. از اين رو همه حركت خويش را براساس تكليف الهي انجام ميدادند. ايشان معتقد بودند كه شكست و پيروزي در پرتو اداي تكليف يا عدم آن تحقق مييابد و محور اساسي در اين امور چيزي جز اداي تكليف و وظيفه الهي نيست و نتيجه، فرعي بر آن است. امام خميني(ره) در پيام به روحانيت ميفرمايد: «ما براي اداي تكليف جنگيدهايم و نتيجه، فرع آن بوده است.»(16) اين سخن نشان ميدهد كه وقتي اصل (تكليف) ادا شود، فرع (نتيجه) نيز تابع آن است و حاصل ميشود؛ مانند رابطه تنه درخت با شاخه آن. پس، از ديدگاه امام راحل(ره)، حصول نتيجه داخل در تكليف است.
________________________
پينوشتها
1. ابن منظور، تاجالعروس من جواهر القاموس، مرتضي زبيدي، ذيل «كلف».
2. رجوع كنيد به حديث رفع. 3. محمد محمدي ريشهري، ميزان الحكمه، ج 8، ص 425 ـ 426. 4. ر.ک. به الموسوعة الفقهيه، ذيل «تكليف». 5. ديدار با دانشجويان، 5/6/1392. 6. صحيفه امام، ج 1، ص 256. 7.جهان اسلام از ديدگاه امام، ص .10 8. صحيفه امام، ج 13، ص 534. 9. همان، ج 1، ص 283 ـ 282. 10. صحيفه امام، ج 18، ص 52. 11. همان، ج 4، ص 447. 12. همان، ج 5، ص 440. 13. همان، ج 9، صص 499 ـ 465. 14. ولايت فقيه، صص 132 ـ 131. 15. كشفالاسرار، ص 190 ـ 185. 16. پيام به روحانيت در تاريخ 3/12/1367، صحيفه امام، ج 21، ص 67.