kayhan.ir

کد خبر: ۹۹۱۳
تاریخ انتشار : ۲۵ فروردين ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۹

آنهایی که از مرگ هراس دارند

از روزی که انسان پا به جهان گذاشته همواره با مرگ برخورد داشته و آن را در همه پدیده‌های هستی مشاهده کرده ولی هنوز که هنوز است نتوانسته آن را بپذیرد، چرا؟


ما در طول زندگی خود بسیاری از حقایق جهان اطراف را شخصا تجربه می‌کنیم، مثل: نوازش‌ها و لذت آن، خوردن، مطالعه و بسیاری موارد دیگر که کاملا قابل لمس و درک است.
اما بخشی از موارد را با دیدن یا شنیدن در اطرافمان یاد گرفته‌ایم. خطر برق‌گرفتگی و تبعات آن یکی از این موارد است که اگر خودمان مستقیم با آن برخورد نداشته‌ایم ولی با دیدن افراد مبتلا، به خطر و مشکلات بعدی آن کاملا آگاه و روشن هستیم. بعد دیگری از واقعیات در جهان هستند که ما براساس ظن و گمان راجع به آن فکر می‌کنیم ولی هیچ اطلاع ملموس و دقیق شخصی از آن نداریم، مثل زندگی قبل و بعد از این جهان و مهم تر از این موارد «مرگ». اگرچه روزانه بارها و بارها در حیوانات، انسان‌ها، طبیعت و حتی جمادات مرگ و تغییر و تحول را مشاهده می‌کنیم ولی باز این مسئله اسرارآمیزترین سؤال هستی است که در مواجه با آن حتی زنان و مردان شیردل نیز پشتشان به لرزه درمی آید و غیر از موارد نادری در جهان همه حتی از نام آن بیمناکند.
در نوشتار حاضر به چرایی این موضوع می‌پردازیم:
1- هر چقدر شناخت موجود انسانی از مسئله‌ای بیشتر باشد ترس او کمتر خواهد بود. آموزش شنا او را با آب آشتی داده، اطلاع از کار هواپیما استفاده از این تکنولوژی را دلپذیرتر می‌کند. دیدن اشیاء و محیط در روشنایی، ماندن در آن محل در هنگام تاریکی را راحت‌تر خواهد ساخت و... چون هیچ اطلاعی از چند و چون مرگ و مراحل بعد از آن نداریم و موضوع به این مهمی همواره در تاریکی تقریبا مطلقی است انسان نتوانسته آن را بپذیرد و پیشرفت علم و عمر آدمی در کره خاکی حتی ذره‌ای از وحشت آن کم نکرده، گفته‌ها در مورد آن از سوی حتی متفکرین- بیشتر- تمثیل و ظن و گمانه‌زنی است. هرچه راز و رمز و نقاط تاریکی موضوع بیشتر باشد وهم آن بیشتر خواهد بود حتی اگر این قضیه حقیقتی صرف و همه‌گیر باشد.
2- تنازع بقا خصوصیتی مشترک در همه موجودات زنده است. حتی یک نوزاد چند روزه با احساس خطر فریاد می‌زند. یک گیاه در صورت توانایی خود را جمع می‌کند و حیوانات حالت تدافعی گرفته یا فرار می‌کنند. بزرگ ترین خطر بقا مرگ است. بنابراین طبیعی است که موجودی متفکر بنام بشر در طول تاریخ همواره بدنبال راه‌های گریز و فرار و یا حداقل به تعویق انداختن آن باشد. افسانه‌های بی‌شماری مانند کیمیاگری و دست‌یابی به جادوگری برای ابدی شدن در این راستا میل و عشق بشر به ماندگاری را نشان می‌دهد حتی یکی از دلایل مهم تولیدمثل و یا سعی آدمیان برای انجام کارهای ماندگار و عجیب و بزرگ مثل نقاشی‌های معروف، قطعه‌های موسیقی و حتی در بعد منفی جنگ‌افروزی‌ها، دزدی‌ها و کشتارهای وسیع ریشه در همین میل و آرزو برای به جا ماندن حتی یک اسم و یادبود دارد.
3- در همه موجودات زنده استفاده از امکانات در حد نیاز همان زمان و مکان است. گربه‌ای که گرسنه است در حد سیری از غدا استفاده می‌کند و از محل دور می‌شود. بعضی از حیوانات به اندازه یک فصل سرما برای خود توشه جمع می‌کنند. هنگامی که فرزندشان به مرحله استقلال می‌رسد با آزار و بی‌اعتنایی او را از خود دور می‌کنند و به قول معروف «بال پروازی» می‌شوند برای رفتن فرزند و مستقل شدنش.
در بسیاری از انسان‌ها وابستگی و میل به تجمیع، خودخواهی و افزون‌طلبی سیری‌ناپذیر او را منحصر به فرد ساخته و حتی بابالا رفتن سن اگر این میل کنترل نشود نه‌تنها کمتر نمی‌شود بلکه اضافه‌خواهی و جمع‌کردن به او لذت بیشتر و حتی «احساس امنیت» می‌دهد. در مورد فرزند حاضر نیست استقلال او را بپذیرد و تنها بر پایه خودخواهی با تمارض، دادن احساس گناه، نفرین، وابسته نگه داشتن او و راه‌های مختلف دیگر، حتی بعد از مرگ نیز فرزند را در بند خود نگه می‌دارد. با این تعاریف و علاقه لجام‌گسیخته به دنیا پذیرش مرگ برایش نه‌تنها قابل قبول نخواهد بود بلکه حتی یاد آن باعث وحشت و ناامیدی می‌گردد.
4- تربیت مذهبی غلط اغلب براساس دادن احساس گناه و ترس از خداوند و عذاب الهی پدیده مرگ را بیش از پیش ترسناک ساخته است. برخی والدین از همان اوان خردسالی برای کنترل راحت‌تر کودک او را از پروردگار می‌ترسانند. برای کنترل‌های اجتماعی و اعمال مقبولیت فقر و عذاب و محدودیت‌ها، آن را جهنمی در دنیا برای پاکی روح انسان‌ها برای آمادگی او جهت رسیدن به بهشت موعود قلمداد می‌کنند. این آموزه‌ها را درتبلیغات مسیحیت بسیار مشاهده می‌کنیم. وحشت از جهان پر از خشونت بعدی و مراحل سخت و پیچیده آن از دیگر علل ترسناک بودن مرگ است.
5- نگاه به زندگی اطرافیان و خود ما این واقعیت را نشان می‌دهد که ثمره اغلب زندگی‌ها بعد از سالیان و دهه‌های گذشته شده «مزرعه سوخته‌ای» است که افراد پشت‌سر می‌گذارند. نارضایتی از گذران عمر، هدر دادن روزها و سال‌ها، از دست دادن فرصت‌ها، زندگی ناخواسته، سرنوشت های وابسته به جوامع عقب‌نگه‌داشته شده، آرزوهای به دل مانده و در یک کلام «زندگی نکردن‌‌ها» و حتی بد زندگی کردن و کارنامه‌های نه‌چندان زیبا در حق خود، دیگران و خدا عامل دیگری در عدم آمادگی انسان برای پذیرش آخرین واقعیت انکارناپذیر جهان خاکی است.
می‌توان گفت برخلاف تربیت و فطرت بشری در جمع‌آوری امکانات و دلبستگی مفرط به داشته‌های مادی و معنوی اگر فرد بتواند از ابتدای حرکت به سمت علایق یعنی از همان اوان جوانی با تدبیر و تلاش این وابستگی را کنترل کند و از امکانات و علایق در راه رشد و خوشبختی استفاده کند. یعنی در صورت کنترل احساس نیاز به انباشت و رقابت بر سر آن شاید بتوان با مرگ از در آشتی درآمد. به نظر می رسد تأکید کتب آسمانی بر «بخشش» آنچه دوستش داریم به دیگران، حکایت از این فرآیند عدم وابستگی داشته باشد. در برخی مکاتب اخلاقی نیز شرط ورود به جمع «رهاسازی» تمام آنچه به آن سخت دل بسته‌ایم عنوان شده است.
از طرفی «زندگی‌کردن» به معنای واقعی کلمه و به تأخیرنینداختن انجام آرزوهای بجا و معقول، داشتن هدف در زندگی، تصمیماتی که سال‌ها به تأخیر می‌افتند، یعنی: ریسک‌پذیری و داشتن زندگی فعال، به جا گذاشتن خاطره خوش از خویش در نزد دیگران، یعنی: مهربانی مناسب و کافی و رفتار دلجویانه با اطرافیان فامیل و در یک جمله آنچه آرزویش را داریم یعنی تبدیل همه آرزوها به عمل و داشتن هدف‌های منسجم شاید بتواند پیری و پذیرش بهتری برای پایان زندگی را رقم بزند. زندگی کامل و انجام به موقع مراحل به انسان کمک می‌کند مراحل پایانی رانیز با نرمش و روال مناسب‌تری طی کند.
درواقع یکی از دلایل ترس از مرگ ترس از اعمال خود و نارضایتی از عمل فردی است. انجام کارهای نوعدوستانه و انجام تکالیف شخصی در قبال خود، جامعه و خداوند طبق آیین و اعتقادات و شریعت می‌تواند احساس بالندگی و آرامش را در فرد دامن بزند و حداقل فرد از خود و افعالش در مقام پاسخگویی رضایت نسبی داشته باشد. رضایت نسبی در تقسیم خوشبختی با نیازمندان و اشاعه مهربانی و محبت و استمداد از دیگران است. تمام ادیان الهی و غیرالهی و مکاتب اخلاقی بر ضرورت رفتارهای انسانی حتی در موقع خشم و قدرت، بخشش دیگران و انعام و اطعام نیازمندان و در یک جمله آنچه بر خود می‌پسندی برای دیگران هم بپسند و عبادات الهی تأکید دارند. تمامی این فرآیند نه نیاز خداوند به انسان برای حل مشکلات دیگران است و نه نیاز او بر پرستش انسان، شاید این تذکرات راه انسان را به سوی رشد و تعالی قطع ارتباط راحت‌تر از جهان فراهم سازد.
بنابراین بازگشت به دین و باور داشتن جهانی دیگر یکی از اساسی‌ترین راه‌های رسیدن به آرامش درخصوص مرگ است. در طول تاریخ عرفان ادیان مختلف کمک بزرگی به مردم در راه ایجاد نگاهی عاشقانه و امیدوارانه به این اتفاق پر رمز و راز داشته و دارند. اصولاً عرفان در همه انواع درست خود نگاهی آمیخته با صلح با خدا، خود و جهان هستی دارد و پایه آن نه براساس تفکر بلکه تنها و تنها عشق است و راه‌های میان‌بری در اختیار سالک قرار می‌دهد تا با نظر بازی به خداوند برسد و طعم واقعی وابستگی به عشق مطلق و رهایی از همه بندهای مادی را بچشد و نگاهی عاشقانه و سراسر امید به خداوند دارد مانند عارف بزرگ جهان حضرت علی(ع) که فرمودند: «من خداوند را برای وصال بهشت و برای دوری از آتش عبادت نمی‌کنم.» این یعنی نهایت عشق، بندگی و آزادگی.
به نظر می‌رسد یکی از راه‌های تسهیل و برطرف شدن ترس انسان به‌خصوص در عصر تکنولوژی و تنهاتر شدن بشر قرون معاصر از نیستی و نیهیلیسم و رشد پوچ‌گرایی حرکت به سوی نگاه عارفانه به جهان و خداوند باشد. نگاهی آمیخته با عشق که جهان را در عین کثرتی که به اوج خود رسیده  عین وحدت می‌بیند وحدتی که منشأ همه پدیده‌های مادی و معنوی برگرفته از آن نور مطلق و پر حرارت است. در این حالت فرد نه‌تنها خود را تنها و مضطرب نمی‌بیند بلکه حاصلی است از عشق و نور و اتحاد که مرگ را نه پایان همه خوشی‌ها بلکه سرآغاز وصال و رسیدن به حیات ابدی می‌بیند.
در نهایت ما هیچ راهی به غیر از وصل به خداوند و گردن نهادن به عشق و امیدواری به او نداریم شاید سالها به دنبال امتحان راه‌های دیگر باشیم و شاید گفته شود که هیچ چیزی بر ما آشکار نیست و دلیل بر وجود جهان آخرت نداریم. همه اینها درست، آخرت و حقیقت هستی بر ما پوشیده و جزء اسرار غیب است.
 ولی آنچه مشخص است وظیفه ما عشق به پدیده‌های طبیعی که آفریده اوست می‌باشد. شاید حس عشق الهی به شکل مستقیم ممکن نباشد چون موجودی قابل لمس نیست تا او را درک کنیم و بی‌نهایت در موجود محدودی چون انسان نمی‌گنجد. عشق به پدیده‌های الهی همان عشق به معبود است که راه ما را در پذیرش انقطاع دائم از این جهان با معنا می‌سازد و به حیات مادی ما رنگ و رویی معنوی، عاشقانه و آرام می‌دهد.
عقیله سلطانپور