خاطرات مرحوم حجتالاسلام شجونی
حمله تودهای ها به تکیه امام حسین (ع)
یک بار هم در مورد همین بیحجابی و انحراف در ممالک اسلامی مطلبی نوشته بودم به این مضمون که استعمار انگلیس، رضاخان را در ایران و آتاتورک را در ترکیه گماشت تا عمامه را از سر روحانیون و چادر را از سر زنها بردارند. یاسین هاشمی(1) را هم در عراق گماشت که او هم همین کار را میکرد و آن شرکت تجاری هند شرقی را هم در هندوستان برای این منظور تأسیس کردند. افرادی، مثل سلطان تیبو و همسرش فاطمه با آنها جنگیدند که به هر حال، این شخصیتها را هم نابود کردند. ما مأموریت این نوکران استعمار را در عمل مشاهده کردیم که در اینجا مأمور بیعفت کردن بانوان و ذلیل کردن روحانیون بودند.
فعالیتهای حزب توده
یادم میآید که وقتی حزب توده در شهر ما به قدرت رسید، حتی تکیهای را که حسینیه بود و از قدیم هم جای مقدسی بود، اشغال کردند. من اخویزادهای داشتم که در مقابل آنها ایستادگی کرد. ایشان با این که کارمند وزارت کشاورزی بود، فعالیت مذهبی هم داشت و هیئت ابوالفضل درست کرده بود. در نهایت، حزب توده در ساختمانی که به فاصله صد، صد و پنجاه متری آنجا بود، مستقر شد. افرادی که در حزب توده به ریاست رسیده بودند، در میان مردم شهرستان فومن محبوبیتی نداشتند. فقط یک چکمه میپوشیدند و شعار میدادند که اربابها باید چنین بشوند و چنان بشوند و شعار حمایت از رنجبران و زحمتکشان میدادند. یادم هست که از قضا، یک بار مادرم مرا فرستاده بود که از مزرعه مقداری علوفه بیاورم. هنگام برگشت، علوفه روی کولم سنگینی میکرد. از کنار مقر حزب توده که رد میشدم، گفتم: «برادران، رنجبران، کجا هستید که بیایید بار مرا بردارید؟» آنها آدمهای مفتخور، بیحیا و پررویی بودند که شب به خانه مردم میریختند که البته بعدها شکست خوردند. یکی از اقوام ما که نامش رضا رضایی بود، اشعار مفصلی در مورد آنها سروده بود و در این شعرها، اسامی اعضای حزب توده را که در شهر ما بودند، آورده بود. مردم نیز در مورد یکی از لاتها به نام «رفیع» که بگیر و ببندی داشت و جزو قلدرهای حزب توده محسوب میشد، شعرهای محلی سروده بودند. همچنین برای فردی به نام «ناصرانی» که با تشکیل میتینگ برای مردم سخنرانی میکرد، هم شعر درست کرده بودند. شعر جالبی بود که الآن کاملاً یادم نیست. یک «چلنگری» هم داشتیم که برای حزب توده، قمه و چاقو درست میکرد. برای او هم آقای رضا رضایی شعر گفته بود. این شعرها در آن زمان زبانزد بچهها بود.
بعداً از قدرت تودهایها کاسته شد. دولت مرکزی که قدرتمند شد، اینها را سرکوب و زندانی کرد و یک تعدادی هم فراری شدند ولی در مجموع، حرکتهایشان حرکات مردمپسندی نبود. البته با ظالم بد بودند و یک حرکت ضد ظلم وجود داشت. ما بعضی تودهایها را تودهایهای ابوالفضلی میگفتیم، چون اینها نماز هم میخواندند و خدا و پیغمبر را قبول داشتند. مثلاً آقای احمد آرام(۲)- که آدمی مذهبی و نمازخوان بود- اما به خانه صلح حزب توده که در خیابان فردوسی و نزدیکی میدان امام بود، رفت و آمد داشت. یک بار از او پرسیدم که بابا، تو که مذهبی و نمازخوان بودی، چرا به خانه صلح میروی؟ گفت: «آخر جایی نداشتیم. جایی به نام نهضت اسلامی وجود نداشت و ما هم قاطی تودهایها شدیم و علیه ظالمها میجنگیم».
اخوی زاده بزرگم، حاج اسماعیل شجونی- که کارمند وزارت کشاورزی بود و در سال 1376 فوت کرد- خیلی علیه حزب توده تلاش و مبارزه میکرد. تودهایها یک شب ریختند تکیه امام حسین(ع) و هیئت قرائت قرآن را بر هم زدند؛ منبر و چند قرآن کریم را هم آتش زدند و میز و صندلی را با چماق شکستند. تمام این چیزها یادم است. معروف بود که حزب توده فومن این تکیه را به هم ریخته است. البته، بعدها مردم یادآور میشدند که فلان کسی که آتش زد، چگونه مرد و فلان کسی که با چماق چنین کرد، چه جور مرد یا مثلاً مردم میگفتند کسی که چادر از سر مادر من برداشت، بعدها این جوری مرد؛ زنش این جوری مرد و خودش به پیسی افتاد. مردم آنهایی را که در کشف حجاب نقش داشتند یا برای حزب توده فعالیت میکردند، آدرس دارند که کی و کجا و با چه نکبتی سقط شدهاند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1. پادشاه عراق پس از جنگ جهانی اول.
۲. احمد آرام در سال 1281 هـ.ش در تهران به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات مقدماتی و متوسطه وارد دانشکده حقوق شد ولی چندی بعد رشته طب را برگزید. علاقه زیاد او به تعلیم و تربیت، باعث شد که طب را در آخرین سال رها کند و به خدمات فرهنگی در وزارت فرهنگ بپردازد. این دوره فعالیت فرهنگی او از سال 1302 تا 1335 هـ ش به طول انجامید و از سال 1335 به بعد، در سازمان انتشارات فرانکلین به فعالیت خود ادامه میداد. آرام، اغلب کتب علمی را به فارسی ترجمه میکرد. وی با مجله «سخن علمی» نیز همکاری داشت. از ترجمههای مهم او میتوان: «شش بال علم»، «اثبات وجود خدا»، «مرزهای دانش»، «تاریخ و فلسفه علم کلام»، و... را نام برد. وی سرانجام در سال 1377 در تهران درگذشت. (دایرهًْالمعارف دانش و هنر، ذیل «آرام، احمد»).