kayhan.ir

کد خبر: ۹۱۲۴۹
تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۳۹۵ - ۱۸:۲۸
خاطرات امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی- ۴

رئیس جمهوری که در رأس فتنه قرار داشت



مسئول پلیس هوایی کشور
در نخستین سال‌های پس از انقلاب مسائل شهری و مشکلات گوناگونی پیش می‌آمد. از جمله این مشکلات، مسائل پلیس هواپیمایی بود. پلیس هواپیمایی در فرودگاه‌های کشور مستقر بود و بعد از انقلاب به دلیل شرایطی که پیش آمد برخی از فرودگاه‌ها از حالت عملیاتی خارج و برخی هم که فعال بودند به دلیل اینکه کار اصلی به دست برادران سپاهی بود نوعاً یکسری اختلاف نظرها پیش می‌آمد. پلیس هوایی در سراسر کشور در سازمان هواپیمایی کشوری با نیروهایی که در فرودگاه فعالیت داشتند مشکل داشت. در همین رابطه آقای میرسلیم دستور دادند که به آنجا بروم. فضای عجیب و غریبی بود و هر گوشه‌ای از آن را یک گروه مسلح اداره می‌کرد؛ مثلاً هواپیمایی جمهوری اسلامی (هما) را گروهی اداره می‌کرد، ترمینال‌ها هم نوعاً دست برادران سپاه بودند اما برادران کمیته هم حضور داشتند، چون محل رفت و آمد مسافران خارج و داخل کشور بود. بحث مواد مخدر و بعضی از جرایم ضد انقلابی و بعضی از فرارهایی که احتمالاً می‌توانست اتفاق بیفتد از مشکلاتی بود که در پلیس هواپیمایی پیش می‌آمد. من به آنجا رفتم و مقداری در تقسیم کار با برادران پلیس، سپاه و کمیته هماهنگی برقرار کردم. به نیروی انتظامی هما گفتم: وجاهت قانونی ندارید که حضور داشته باشید. آنها را از دایره کار در این گونه امور خارج کردم و با نیروهای سپاه روی تقسیم کار به تفاهم رسیدم. آنها کارهای داخلی را انجام می‌دادند و ما کارهای بیرونی را. از نظر حفاظت فیزیکی، کار کنترل و ورود و خروج مسافرین هم به دست دفتر نخست‌وزیر بود که دفتر زیر نظر مهدی چمران اداره می‌شد و دوستان دیگری هم بودند که به صورت کشیک و نوبتی آنجا کار می‌کردند. به هر حال هماهنگی مستلزم تفاهم و همدلی بود که الحمدلله به تدریج اتفاق افتاد.
نکته جالب در رابطه با مسافران این بود که بعضی از اشیای مسافران را از آنها می‌گرفتیم؛ مثلاً اگر شیشه ترشی همراهشان بود در یک محل خاصی می‌گذاشتیم. یک روز دیدم بچه‌ها یک مقداری با بچه‌های سپاه و نیروی انتظامی بگو مگو دارند، به همین دلیل به من اطلاع داده شد که بعضی از بچه‌ها یک مقداری بی‌دقتی می‌کنند مثلاً این شیشه ترشی‌ها را برمی‌داشتند و با غذایشان می‌خوردند و این مسئله برای بچه‌های سپاه خیلی از نظر شرعی و حق‌الناس مشکل داشت.
خروج دسته جمعی عده‌ای از یهودیان از کشور
برادران سپاه و کمیته برای کنترل خروج از کشور دقت خاصی می‌بایست به کار می‌بستند. طبیعتاً افرادی بودند که یا از مرزهای خاکی یا از مرزهای هوایی تحت پوشش‌هایی خارج می‌شدند. به دلیل مفاسد گوناگون یا اتهاماتی یا شبهاتی و یا تشابه اسمی که بود عده‌ای ممنوع‌الخروج بودند. این کار را نیروهای نخست‌وزیری انجام می‌دادند اما اداره بخش گذرنامه کماکان در دست نیروهای شهربانی و انتظامی بود و در واقع کنترل‌ها را با همان کارت‌های تردد در سطح فرودگاه انجام می‌دادیم. مرکزیت کنترل هم به عهده ما بود، طبق روالی که در گذشته هم وجود داشت و این تفاهم انجام شده بود. الحمدلله کار هم بدون خدشه انجام شد. یک روز حادثه جالبی رخ داد و من متوجه شدم که ترمینال خروجی برای خارج از کشور به طرز غیرعادی شلوغ است؛ یعنی تراکم مسافر و جمعیت هست. در ضمن بازدید تأمل کردم دیدم اکثر کسانی که به خارج از کشور می‌روند از اقلیت یهودی‌های تهران هستند و این برای من خیلی سؤال بود که چرا این اقلیت در این وضعیت هفته‌های آخر شهریور از کشور خارج می‌شوند به آقای طباطبایی‌نامی که آن روز کشیک دفتر کنترل گذرنامه نخست‌وزیری بود گفتم: «فلانی من این را خیلی عجیب می‌بینم، اینها همه یک اقلیت مذهبی هستند و همه خارج از کشور می‌روند. اگر اشتباه نکنم یکی دو روزی است که مسافران خارج از کشور بیشتر یهودی هستند». ایشان هم برایش قابل تأمل بود، گفت: «عجیب است!» گفتم: «پس شما بررسی کنید سپس به من اطلاع دهید».
شاید کمتر از ده روز بیشتر طول نکشید که حمله عراق به ایران اتفاق افتاد؛ یعنی ما آن زمان متوجه شدیم که خروج دسته‌جمعی یهودیان از کشور به هر دلیل به صورت مستقیم یاغیر مستقیم می‌تواند با جریان حمله عراق به ایران مرتبط باشد یا حداقل می‌دانستند که این حمله بالاخره اتفاق می‌افتد و به خاطر وضعیت خاص خودشان از کشور می‌رفتند. بعدها هم که آقای طباطبایی را به صورت تصادفی ملاقات کردم ایشان گفت که من همیشه این خاطره شما را برای دوستان تعریف می‌کنم که گاهی اوقات یک اتفاقاتی می‌افتد و خیلی دقت نمی‌کنیم، اما پشت این اتفاقات حتی کوچک می‌تواند مسائل بزرگ‌تری باشد.
آزادسازی گروگان‌های آمریکایی
از جمله دیگر حوادث اوایل پیروزی انقلاب، آزادسازی گروگان‌های آمریکایی بود که اگر اشتباه نکنم 17 دی 1359 صورت گرفت. بعد از تفاهماتی که انجام شد، دولت الجزایر به عنوان میانجی هم تضمین‌‌هایی داد. بهزاد نبوی که آن زمان جزو گروه مشاورین نخست‌وزیر بود و آقای خسرو تهرانی که جزو همان تیمی بود که با گروگان‌ها سر و کار داشت، با من تماس گرفتند و گفتند که ما یک طرح ویژه‌ای داریم و می‌خواهیم خیلی باز نشود و شما هم طرحتان را بدهید، طراحی کنیم که ما وقتی گروگان‌ها را در منطقه می‌آوریم شما بتوانید پوشش بدهید تا بروند. این طرح بسیار حساس بود زیرا جابجایی گروگان‌ها از آن محلی که بودند به فرودگاه مشکل و انتقال آنها به انتهای باند هواپیمایی که از الجزایر آمده بود کار ساده‌ای نبود. به این ترتیب توانستیم گروگان‌ها را از کشور خارج کنیم.
حمله گاز انبری عراق به خرمشهر و آبادان
پس از این حوادث تلخ، منظور همان سقوط خرمشهر، به آبادان رفتم. در آبادان هم یک تماسی با آقای چمران داشتم و برای مهدی چمران وضعیت را در دو سه تلفن نسبتا طولانی تشریح کردم. گفتم: در دشت خوزستان چون عراقی‌ها از طریق منطقه مارد که منطقه‌ای پایین‌تر از خرمشهر روی رودخانه کارون بود، نزدیک آن جایی که ساختمان انرژی اتمی وجود داشت حمله کرده بودند و به صورت گاز انبری به طرف آبادان در حرکت بودند و تقریبا آبادان و خرمشهر را محاصره کرده بودند. به هر حال به تهران که آمدم خدمت آقای مهندس میرسلیم گزارش کار را دادم و گفتم: به هر صورت وضعیت این است، البته برخی افراد هم از نیروهای شهربانی بودند که در کنار نیروهای مردمی فداکاری می‌کردند؛ از جمله یکی از این برادران استوار یا گروهبان صادقی بود که در همان روزهایی که آنجا بودم، گلوله به فک‌شان خورد و معلول جنگی شد که ان‌شاءالله خداوند ایشان را تأیید کند و از او قبول کند.
انتصاب به ریاست پلیس تهران
مأموریتم در سازمان پلیس هواپیمایی کشوری با حوادثی در تهران و نقاط مختلف شهر به صورت تجمعات و راهپیمایی‌ها، بمب‌گذاری‌ها و حرکت‌های ایذایی مصادف بود که بیشتر آنها را متاسفانه آقای بنی‌صدر رئیس‌جمهور وقت هدایت می‌کرد. نقطه‌ اوج این حوادث وقتی بود که وی رئیس‌جمهور شد. آغاز آن نیز وقتی بود که مقاومت برای انتخاب نخست‌وزیر مورد نظرش انجام شد، اما در نهایت روی شهید رجایی به تفاهم رسیدند. ایشان افرادی را معرفی می‌کرد که مورد نظر حضرت امام نبود، چون حضرت امام می‌فرمودند: انقلابی و درستکار، مردمی و متدین واقعی باشد، اما آقای بنی‌صدر خیلی به این نکات توجه نداشت. معمولا لیست‌هایی که اعلام می‌کرد افرادی چون آقای مرحوم دکتر حسن حبیبی و میرسلیم هم بودند ولی نظر امام حداقل در این قضایا یک مقداری دقیق‌تر بود. به این نحو آقای میرسلیم روزی مرا خواست و گفت: «وضعیت تهران این‌گونه است و شما تکلیف دارید که پلیس تهران را فرماندهی کنید». گفتم: «پلیس تهران با این وضعیت!  در پلیس هوایی یک سری کارها می‌کنم». گفت: «نه به شما اینجا نیاز است». ایشان یک حکم دستنویس به من دادند و چهارچوبی برایم تعیین کردند و تقریبا از اوایل بهمن‌ماه سال 59 برای رسیدگی به این‌گونه امور در پلیس و ایجاد یک تحرک واردپلیس تهران شدم.
زمانی که به پلیس تهران منتقل شدم بنی‌صدر طرح بسیاری از فتنه‌ها را ریخته بود. چه مقاومت در مقابل انتخاب نخست‌وزیر، چه در سخنرانی 17 شهریور در میدان شهدا و چه در رابطه با سخنرانی‌ای که روز عاشورا در میدان آزادی و سخنرانی‌هایی که در حسینیه ارشاد ایراد کرده بود. البته وی سخنرانی‌های متعددی در نقاط مختلف و به مناسبت‌های مختلف ایراد می‌نمود. آن زمان هم مردم بنی‌صدر را انتخاب خود می‌دانستند و بنی‌صدر هم روی این انتخاب خیلی مانور می‌داد و می‌گفت: من 11 میلیون رأی آوردم، من چنین هستم، چنان هستم. متاسفانه من قبل از اینکه وارد حوادث آن ایام یعنی 14 اسفند شوم، فکر می‌کنم به طور کلی آقای بنی‌صدر از زمانی که در فرانسه بود داعیه داشت که اولین رئیس‌جمهور ایران می‌شود؛ یعنی این خود نقطه شروع آن بحثی است که کسی با این مشخصات بنا به دلایلی خود را رئیس‌جمهور می‌داند، از همان زمان ارتباطاتی با برخی از عوامل بیگانه داشت و شایع بود با افرادی از سازمان سیا مثل راترفورد و امثالهم رابطه دارد. ایشان ادعا می‌کرد من به امام احتیاج دارم امام هم در عین حال به من احتیاج دارد. این جمله را قبل از پیروزی انقلاب یعنی اوایل بهمن ماه که در فرانسه زندگی می‌کرد گفته بود و ظاهرا مستند هم هست. بنی‌صدر از نظر پیشینه سیاسی جزء نیروهای جبهه ملی بود و قبل از انقلاب از ایران خارج شد. به دلیل اینکه ملی‌گراها به طور کلی کامیابی به دست نیاوردند و موج دستگیری‌ها شروع شد و حدود 20، 22 سال طول کشید تا اینکه انقلاب پیروز شد. ایشان در فرانسه بود و تحصیلاتی هم داشت و انصافا فرد باسواد و خوش‌بیان و خوش‌فکر و تیزهوشی بود. پدرش از روحانیون بود و با اظهار ارادتی هم که به امام می‌کرد امام هم انصافا سعی می‌کرد ایشان را نجات بدهد  که به صلاح خودش، مملکت، انقلاب و مردم بود، گرچه حوادث بعدی خلاف این را نشان داد. به هر حال وقتی که بنده به سمت رئیس پلیس تهران منصوب شدم تهران یک چنین وضعیتی داشت و ایشان هم رئیس‌جمهور بود. به نظر من بنی‌صدر افکاری در ذهنش می‌گذشت که کم و بیش از دهانش بعضا تراوش کرد. اولا فکر می‌کرد به دلیل اینکه سواد بالایی دارد تحت پوشش طرح‌های اقتصادی - آدم باسوادی بوده بدلیل سوادش و پیشینه کار سیاسی‌اش که وابسته به جبهه ملی بود و نوع تفکر و اینکه فردی بود که به نظر من حب ذاتش خارج از محدوده بود یعنی خیلی خودش را قبول داشت.