kayhan.ir

کد خبر: ۹۱۲۴۸
تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۳۹۵ - ۱۸:۲۸
خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام شجونی

املاکی که در شمال توسط رضاخان دزدیده شد


یادم نمی‌آید که اینها به مردم تعرضی کرده باشند، بلکه به عکس، بسیار با متانت برخورد می‌کردند، به طوری که خودم صبر و متانت یک افسر روسی را- که واقعاً مایه تعجب بود و برای من خاطره است- به چشم دیدم. یکی از این همشهری‌های ما که روسی هم بلد بود، مترجم اینها بود. آن وقت‌ها ]به مترجم[ می‌گفتند: «دیلماج». این مترجم با یکی از این افسرها راه می‌رفت که واکسی شهر ما شروع کرد به فحش دادن به آن افسر. این مترجم گفت: «آقا، من نان اینها را می‌خورم. اگر فحش‌های تو را ترجمه کنم، تو را می‌کشند». گفت: «ترجمه کن. من از اینها متنفرم. فلان فلان شده‌ها چرا آمدند شهر ما را اشغال کردند؟ برای چه اینجا راه می‌روند؟ مگر اینجا شوروی است؟» و شروع کرد به فحاشی کردن او (مترجم) هم می‌گفت که من باز هم صبر می‌کنم و فحش‌های تو را ترجمه نمی‌کنم، یعنی من نان اینها را می‌خورم و حقوق بگیر اینها هستم ولی اگر ادامه دهی، ترجمه خواهم کرد. این (واکسی) هم گفت: «ترجمه کن». او هم در جواب گفت «یک، دو، سه، از این به بعد اگر شروع کنی به فحاشی کردن، ترجمه می‌کنم.»
برای خود من خیلی عجیب و در زندگی‌ام یک عبرت بود. آدم فحش‌های معمولی را می‌شنود، تحمل نمی‌کند. مثلاً اولین فحش این بود که واکسی رو کرد به مترجم و گفت من به این افسر می‌گویم «پدر سگ». گفت: باشد، «ترجمه می‌کنم». حالا ما بچه‌هایی که آنجا می‌گشتیم، بدنمان می‌لرزید. چون ما دیده بودیم که اینها گربه را با گلوله می‌کشتند و به هیچ چیز رحم نمی‌کنند. وقتی ترجمه کرد، یک وقت دیدم که این افسر با خونسردی چیزی گفت و او شروع کرد به ترجمه کردن. ترجمه‌اش این بود که «تو چرا دروغ می‌گویی؟ کجا پدر من سگ است؛ سگ استخوان می‌خورد؛ چهار دست و پا راه می‌رود و تمام هیکلش پشم‌آلود است. چرا دروغ می‌گویی؟ این فحش تو دروغ است و پدر من سگ نیست». ما تعجب کردیم و گفتیم: «عجب افسر جسوری!» این (واکسی) بیشتر عصبانی شد و شروع کرد به فحش مادر دادن. گفت که مادر من هفتاد و چند سالش است و در شوروی است. این هم دروغ دوم تو. چه کسی مادر من را نگاه می‌کند که تو به مادرم فحاشی می‌کنی؟» باز هم یک فحش خواهر داد. او گفت که این هم دروغ است. خواهر من شوهر و دو بچه دارد و خلاصه، این را دروغ گفتی. بعد که من به طلبگی آمدم، یک مقدار مطالعه کردم و با خودم فکر کردم که این فحش‌های کوچه- بازاری دروغ است و فحش واقعی این است که به یک آدم بگویند وظیفه‌نشناس. بدترین و رکیک‌ترین فحاشی برای یک آدم این است که بگویند وظیفه‌نشناس، یعنی آدم موظف به یک وظیفه باشد و انجام وظیفه نکند. در قرآن هم هست که وقتی به پیغمبر ما گفته شد «ان لم تفعل فما بلغت رساله» معلوم نبود چه قدر پیامبر در ناراحتی و دلهره و اضطراب به سر می‌برد که مبادا به او بگویند کارت را انجام نداده‌ای. البته، بلافاصله، آیه‌ای آمد و پیغمبر را نوید داد که دل قوی دار که «والله یعصمک من الناس» این خاطراتی بود از زمانی که روسها در آنجا بودند. بعد هم که درس می‌خواندم و مشغول بودم. البته، روس‌ها هم رفتند و گفتند که در مرکز چنین و چنان کردند. اینها مملکت را رها نمی‌کردند ولی بحمدالله فشاری که از جاهای دیگر آمد، باعث شد که بروند که «لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض...»
سال سی، سی و یک، بچه طلبه بودیم و اوایل منبر رفتنم بود و گاهی، مرا به منبر می‌فرستادند. یادم نمی‌رود آن وقتی را که در شمال منبر رفتم و صاحب‌خانه سخت ناراحت بود از اینکه این شعر را علیه رضاخان خوانده بودم:
مپنداری دلا کاسایشی باقی است جان‌ها را
بیاهست اندکی ایمان و حق‌بینی نهان‌ها را
که ملغی شد در ایران عدل و داد و معدلت ورزی
چو قانون اساسی زد اساس خانمان‌ها را
عنان عفت و عصمت ر بود از ملت ایران
به زن‌ها داد مأوی سینما و انجمن‌ها را
این شعر را در همان شهرستان فومن- که چند شبی دعوتم کرده بودند و اهالی در مسجد محله بالای شهر فومن جمع شده بودند- خواندم. شب که رفتم خانه، صاحب‌خانه گفت: «آقا، امشب رو منبر چه کار کردید؟» چون شعر حرص و شهوت را هم خوانده بودم. البته، همان طور که می‌دانید، زلیخا به یوسف گفت علت ترقی شما، صبر و تقوی است و علت انحطاط و نابودی سلطنت، حرص و شهوت است. «یا سوف ان الحرص و الشهوهًْ سیر الملوک عبیداً و أن الصبر و التقوی سیر العبید ملوکا». و قرآن هم می‌فرماید وقتی برادران یوسف به یوسف گفتند: «انک لانت یوسف». یعنی تو یوسفی؟ «قال انا یوسف و هذا اخی قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین»، هرکه تقوی و صبر داشته باشد، خدا اجر او را ضایع نمی‌کند. این خاندان پهلوی هم این خصیصه حرص و شهوت را داشتند و از آن قدیم هم این شعر را گفته بودند، و من هم آن شب همین شعر را راجع به حرص رضاخان روی منبر خواندم، که:
«پهلوی» آخر اساس حرص را برچید و رفت
همچو مار از ترس سرکوبی به هم پیچید و رفت
مدتی رقصاند ملت را به ساز خویشتن
عاقبت خود هم به ساز دیگران رقصید و رفت
«پهلوی» همچون نهنگی بود در دنیای حرص
مال و ملک جمله ایرانیان بلعید و رفت
این چند بیت شعر را مرحوم آشیخ مهدی- که روحانی هم نبود و در دادگستری واقع در خیابان خراسان، نزدیکی‌های مسجد مرحوم آیت‌الله آشیخ جواد فومنی وکالت می‌کرد برای من گفت. آن خدا بیامرز هم با ترس و لرز گفت و من حفظ کردم و بعد هم از آن استفاده کردم.
در مورد همین املاکی که در شمال توسط رضاشاه مصادره شد و برای صدها قریه، هزاران سند مالکیت به اسم او صادر گردید، هم کم و بیش اطلاعاتی حاصل کردم. یک وقتی نوشته یکی از توریست‌های انگلیسی را مطالعه می‌کردم که نوشته بود: «رضاخان زمانی که شاه شد، یک عدد سند مالکیت نداشت و وقتی که فرار کرد، هفده هزار سند مالکیت داشت.» البته قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، خاندان پهلوی هر روز در روزنامه‌ها اطلاعیه می‌دادند که صدها هزار فقره از این اسناد را واگذار می‌کنند.