«حبیب» با همه خانواده راه افتاد
دلم به خاطر زوار ساده راه افتاد
برای اینکه شود استفاده راه افتاد
رسید با گذر دیگری به مرز خودش
اجازه داده، اجازه نداده راه افتاد
پدر بزرگ و تمامی بچهها یعنی
«حبیب» با همه خانواده راه افتاد
شکست حضرت جبریل بالهایش را
سپس شبیه من و تو پیاده راه افتاد
نه اینکه پای پیاده به سمت تو زائر
برای بردن زوار، جاده راه افتاد
همین که جاده به پا خاست در یسار و یمین
نشسته باد و درخت ایستاده راه افتاد
برای خاطر آهنربای ششگوشه
براده آب شد و بیاراده راه افتاد
شکست شیشه می در نجف به دست علی
و سمت کرب و بلا، رود باده راه افتاد
مهدی رحیمی