به بهانه فیلم «سیانور»
حکایتیکه هنوز ادامه دارد...
سعید مستغاثی
در طول فیلم، فیلمنامه نویس و کارگردان سعی کرده اند تا بین شخصیت ها و بخشهای مستند با کاراکترها و وقایع داستانی، تعادلی بوجود آورند که اولا اصل ماجرا مخدوش نشده و ثانیا کشش دراماتیک برای روایتهای غالبا خشک تاریخی وجود داشته باشد.
مقاطع مختلف انقلاب اسلامی یکی از فرازهای مهم تاریخ این سرزمین است که متاسفانه طی این سالها از قاب دوربین سینمای ایران به دور مانده است. در حالی که دستمایه قرار گرفتن تاریخ یک ملت و کشور از مهمترین منابع یک سینمای استاندارد جهانی بوده و هست. کافیست نگاهی به سینمای روز دنیا بیندازیم تا متوجه شویم چه حد در سینمای امروز به فیلمهای بیوگرافیک درباره شخصیتهای تاریخی و همچنین آثاری که فراز و فرودهای تاریخی را به تصویر میکشد، توجه می شود. چرا سینمای ایران برخلاف تمام استانداردهای سینمایی و جهانی، خود را نه تنها از مسائل و ارزشهای مردم ایران دور نگه داشته که حتی به پیشینه آنها نیز نپرداخته، از آن سوالات اساسی است که تحلیلش نیاز به بازخوانی تاریخ سینمای ایران و واکاوی ریشه ها و ماهیت ایدئولوژیک و تاریخی آن دارد که در این مقال نمیگنجد و آن را به فرصتی دیگر وا می گذاریم.
اما خوشبختانه فیلم «سیانور» از این آسیب و سندرم دیرین سینمای ایران مبری است و با تعهد و دغدغه نسبت به تاریخ این مردم و کشور و همچنین درنظر گرفتن یک سینمای استاندارد، یکی از جرقه های سینمای این سالهای کشورمان به شمار می رود.
براهل تاریخ و سیاست این کشور، پوشیده نیست روند تاریخی گروهک تروریستی منافقین موسوم به سازمان مجاهدین خلق، یکی از مهمترین مسائل تاریخ این انقلاب البته در جبهه دشمنانش به حساب می آید، از آن روی که دورانی با چهره ظاهر الصلاح، مذهبی، ضد آمریکایی و انقلابی در جامعه خفقان بارپیش از انقلاب ایران ظهور کردند تا آنجا که حمایت بسیاری از روحانیون مبارز را برانگیختند و کمتر شخصیتی از میان روحانیت بود که مانند حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) و استاد شهید مطهری به ماهیت واقعی این سازمان پی برده و انحراف تاریخی آنها را از همان نخستین روزها تشخیص دهد، آنچه که متاسفانه امروز برخی از دوستان هم تلاش در لاپوشانی آن داشته و با برجسته ساختن ظاهرا صداقت بنیانگذاران اولیه سازمان، انحرافات بعدی را ناشی از نبود آن بنیانگذاران درسالهای بعد قلمداد میکنند.
بازخوانی تاریخ گروهکی که مهیبترین جنایات تاریخ این سرزمین را به بار آورد و شنیع ترین و نفرت بارترین عملکرد را در دوران دفاع یک ملت دربرابر تهاجم خارجی از خود برجای گذارد، برای نسل امروز و یادآوری نسل دیروز از مهمترین رسالت های رسانه های مردمی است. نسل امروز باید بداند گروهک تروریستی که ارزشمندترین فرزندان این ملت را به شهادت رساند و سبوعانه ترین اعمال را در حق این مردم انجام داد و طرفه آنکه امروز در رسانههای غرب همچون منادیان آزادی معرفی میشود، از کدام ریشه ها و عقبه برخاسته و چه کارنامه و عملکردی درسالیان گذشته داشته است.
در این باره شاید تعداد آثاری که ساخته شده، از تعداد انگشتان یک دست هم فراتر نرود که میتوان به فیلم هایی مانند «توجیه»، «بایکوت»، «امکان مینا» در سینما اشاره کرد که از قضا در آنها هم به مسئله مارکسیست شدن مبارزان مسلمان اشاراتی وجود داشت و البته سریال «پروانه» که از فیلمهای سینمایی یاد شده قویتر به نظر میرسید.
اما فیلم «سیانور» به بخشی از تاریخچه این گروهک در سالهای ابتدایی فعالیتش و در اوج به اصطلاح مبارزه با رژیم شاه می پردازد که از قضا خشونت و ترور و وحشت در گوشه گوشه فضای آن جای دارد. سالهایی که سازمان مجاهدین خلق با تغییر به اصطلاح ایدئولوژی خود از اسلام به مارکسیسم ، دست به تصفیههای خونین درون گروهی زده و اعضایی را که بر ایدئولوژی اسلام خویش باقی بودند را ترور کرد و یا به تیغ ساواک سپردند و در راس آنها مجید شریف واقفی قرار داشت که یکی از شخصیتهای اصلی فیلم «سیانور» نیز هست. شاید بتوان گفت ترور رفقای سابق آن هم در شرایط بیخبری از ناجوانمردانه ترین حرکات تروریستی محسوب شود که نمونهاش در میان گروههای تروریستی بسیار مشاهده شده است.
اما برای ورود سینمایی و دراماتیک به این ماجرای تاریخی، راهروهای مختلفی وجود دارد که به نظر می آید در فیلم «سیانور»یکی از مناسبترین آنها انتخاب شده است. عملیات ترور دو مستشار آمریکایی در 31 اردیبهشت 1354 که یکی از اعضای تیم ترور، هما (با بازی هانیه توسلی) از یک باجه تلفن عمومی به خبرگزاری آسوشیتد پرس خبر عملیات را اعلام می کند. این ورودیه، هم ماهیت شخصیتهای اصلی فیلم را در همان آغاز می رساند و هم به قول معروف تیک آف خوبی برای شروع محسوب میشود و از همان لحظه نخست بدون مقدمه و حاشیه میتواند تماشاگر را درگیر کند.
ذکر این نکته لازم است که این صحنه از فیلم با اجرای مو به موی یک واقعه کاملا مستند شکل گرفته که شرح آن، هم در نشریه همان زمان سازمان مجاهدین خلق (پیام مجاهد) آمده و هم در اسناد ساواک درج شده است.
اما پس از این صحنه فیلم وارد داستانپردازی میشود و از روایت مستند فاصله می گیرد؛ یک افسر ساواک برای پایان نامه دوره اش بایستی در عملیات کشف و دستگیری گروهی از تروریستها (همان اعضای مجاهدین خلق) که به تازگی دو مستشار آمریکایی را ترور کردهاند، حضور داشته باشد. عملیاتی که فرمانده اش یکی از اعضای کهنه کار ساواک (با بازی مهدی هاشمی) است. از قضا همین افسر جوان با یکی از همان تروریست ها به نام همادوست است و اینجاست که به لحاظ فیلمنامه ای یک گره دو گانه و پیچیده در فیلم شکل می گیرد.
در واقع در اینجا فیلمنامه نویس و فیلمساز در تاریخ دست برده (که البته برای دراماتیزه کردن فیلمهای تاریخی تا جایی که به اصل ماجرا لطمه نخورد، اضافه و کم کردن شخصیت ها و وقایع محل اشکال نیست) و ضمن وارد کردن تعدادی شخصیت داستانی مانند فرمانده تیم عملیاتی (که احتمالا منظور سرگرد بختیاری مامور زبده ساواک نیست که افراخته را دستگیر کرد یا منوچهری که بازجوی او بود) و افسر جوانی که صحبتش شد، یکی از شخصیت های مهم جریان مارکسیست شدن و تصفیه های درون گروهی مجاهدین خلق یعنی منیژه اشرف زاده کرمانی را با کاراکتری خیالی به نام هما عوض کرده که در برخی صحنه ها مثل سکانس ترور مستشاران آمریکایی و تلفن زدن به خبرگزاری آسوشیتدپرس و همچنین ارتباط گسسته با همسرش که بچه ای هم دارد، همان اشرف زاده کرمانی است و در قضیه دوستی با یک افسر ساواک و ... شخصیت جدیدی به نام هماست.
نمی دانم با توجه به بار دراماتیکی شدیدی که در وقایع مستند آن دوران خصوصا در حوادثی که پیرامون مبارزات مسلحانه و همین گروه مجاهدین خلق اتفاق افتاد (که خوشبختانه اسناد و مدارک و شواهد نوشتاری و دیداری و شنیداری و همچنین شاهدان زنده متعددی برای آنها وجود دارند) تا چه حد نیاز به این افزودن های روایی بوده است. چرا که معمولا این گونه اضافات دراماتیک را در مورد ماجراهایی از تاریخ خصوص تاریخ دور انجام می دهند که تنها روایتی خطی و ساده از آنها در دست باشد. اما در مورد گروه مجاهدین خلق و فیالمثل نحوه دستگیری آنها در میان اسناد ساواک و دیگر مکتوبات مستند، آنقدر روایت و حکایت زنده و قابل دراماتیزه شدن وجود دارد که درصورت برگردانده شدن به فیلم می تواند چندین فیلم پرکشش و قوی را پوشش دهد.
اما در طول فیلم، فیلمنامه نویس و کارگردان سعی کرده اند تا بین شخصیت ها و بخشهای مستند با کاراکترها و وقایع داستانی، تعادلی بوجود آورند که اولا اصل ماجرا مخدوش نشده و ثانیا کشش دراماتیک برای روایتهای غالبا خشک تاریخی وجود داشته باشد که تا حدودی در این امر موفق به نظر میرسند. ضمن اینکه در برقراری این تعادل، تلاش بوده که یک حرف اصلی هم زده شود و صرفا شاهد بازخوانی یک روایت تاریخی صرف نباشیم.
از جمله به دنبال حمله ساواک به یک خانه تیمی که برخی شخصیتهای فیلم در آن زندگی می کنند، شاهد فلاش بکی طولانی هستیم که طی آن به هویت و فعالیت های سیاسی آن شخصیتها می رسیم و در این فلاش بک طولانی، خرده فلاش بک های دیگری هم وجود دارد (فلاش بکهایی که تصویر شریف واقفی فقط در آنها رویت میشود) که با جابهجا کردن زمان و رسیدن مدام گذشته و آینده به یکدیگر، دور تسلسلی را نمایش میدهد که میتواند نشانی از به بنبست رسیدن یک زندگی یا یک دوره و یا یک فعالیت باشد، آنچه بیش از هرموضوعی در روشها و سکنات سازمان مجاهدین خلق در سال 1354، آشکار به نظر میرسید. آنچه بیش از هر کنش و واکنشی درحرکات مجید شریف واقفی (با بازی بهروز شعیبی) به چشم میخورد، خصوصا در لحظهای که توسط وحید افراخته و حسین سیاهکلاه محاصره شده و سپس هدف گلوله قرارمیگیرد.
این بنبست در لحظهای که وحید افراخته (با بازی حامد کمیلی که در سریال «پروانه» نیز نقشی مشابه اما داستانی داشت) در مییابد تمامی خوشخدمتیهایش به شاه و ساواک، تنها به دلیل کشتن دو آمریکایی تاثیری در حکمش نداشته و علیرغم خواست ساواک به دلیل تصمیم آمریکاییها بایستی اعدام شود و در آن لحظه فریاد میکشد نیز به خوبی نشان داده شده و یا در خودکشی لیلا زمردیان (با بازی بهنوش طباطبایی) و بالاخره در سرانجام کار که ماموران ساواک با خانه خالی تقی شهرام مواجه شدهاند، گویی هم ساواک به بنبست رسیده و هم مجاهدین خلق که جمیعا یا خودکشی کردند و یا کشته شدهاند.
شاید در این میان تنها مرتضی صمدیه لباف (با بازی بابک حمیدیان) باشد که در آن بنبست همهگیر فیلم گرفتار نشده و در لحظات آخر مشغول خواندن قرآن است. صمدیه لباف (که بنا بر اسناد ساواک مقاومتی مثالزدنی در برابر شکنجهگران ساواک از خود نشان داد) در مقابل پرسش فرمانده عملیات ساواک تنها آیهای قرآن برایش قرائت میکند. او تنها کسی است که در جایی از فیلم از امام خمینی سخن میگوید واینکه تنها این امام بود که با روشن بینی خارقالعادهای بنبست امروز مجاهدین خلق را پیشبینی کرد. ای کاش مبارزات و نهضت مورد نظر حضرت امام خمینی در فیلم بیشتر و عمیق تر مورد اشاره قرار میگرفت و فردی یا افرادی از سازمان مجاهدین خلق که انشعاب کرده و بعضا به نهضت امام پیوستند، در جریان روایت فیلم قرار داده میشدند و یا حداقل از زبان کاراکترهای فیلم اشاره دقیقتری به امام و نظرات ایشان درباره مبارزه میشد تا کلیت فیلم این شبهه را به وجود نیاورد که اساسا فرجام مبارزه با شاه و آمریکا، بنبست بوده و هست.
طراحی صحنهها و لباسهای اوایل دهه 50 در شرایطی که به کلی سر و وضع و حال و هوای تهران با آن روزها متفاوت است و متاسفانه شهرکی هم وجود ندارد که برای نمایش، نشانه ای از آن روزگار داشته باشد، کار دشواری بوده که انصافاً قابل قبول است، به جز برخی نمونهها که شاید به دلیل بعضی محدودیتها، موفق از کار درنیامده (مانند لباس و آرایش غلیظ هما به عنوان یک چریک انقلابی) و حتی در طراحی لوگوی فیلم و پوستر با توجه با فضای گرافیکی دهه 50 و مثلا پوستر اغلب فیلم ها، حتی نوع حروف و شکل و فرم لوگو نیز فضای آن روزگار را تداعی میکند.
بهروز شعیبی پیش از این نیز در سریال «پردهنشین»توانایی خود را در کارگردانی و ساخت آثاری که با دغدغهها و دلمشغولیهای انقلاب و مردم سر و کار دارد، نشان داده بود و اینک در میان غوغای فیلمهای سیاه و کدر و عشق های مثلثی و خیانت و بحران و فروشنده و ... با فیلم «سیانور»، جرات و جسارت دیگری از خود به منصه ظهور رسانده که قابل تامل است.
فیلم «سیانور»، هم میتواند باب ساخت آثاری از این دست را باز کند و هم بحثهای اساسی و فکری را برای پرداختن به انحرافاتی که درمقابل انقلاب و نظام اسلامی ایستاد و هنوز هم مورد وثوق و سرمایهگذاری کانونهای سلطهگر و امپریالیسم جهانی است را به میان آورد.
مجاهدین خلق اگرچه از نظر مردم ایران، گروهکی منفور و با کارنامهای سیاه محسوب می شود ولی هنوز رسانه های وابسته به سرویسهای جاسوسی غرب، با سوء استفاده از حفرههای تاریخی تبیین نشده و با بهره گرفتن از فراموشی تاریخی برخی و وادادگی بعضی انقلابیون پشیمان دیگر و البته ترفندهای رسانهای، بقایای این گروهک را به اصطلاح در آب نمک خوابانده تا بتوانند بازهم به وسیله آنها مقاصد شوم خود را عملی سازند.
فیلم «سیانور» میتواند و باید باب بحث و حتی ساختن فیلم درباره بسیاری ناگفتههای انقلاب را فراهم آورد، اینکه اصلا حضور مجاهدین خلق و گروههای تروریستی مانند آنها در جریان انقلاب اسلامی تا چه حد واقعیت داشته و تا چه حد به پروپاگاندای رسانههای معلومالحال وابسته است.
فیلم «سیانور» ناگفتههای بسیاری هم درباره موضوع خود دارد و قرارهم نبوده و نیست که همه علل انحراف مجاهدین خلق و گروهکهایی مانند آن را مطرح کرده و نشان دهد اما میتواند باب این موضوع را باز کند که اساس انحراف از ابتدا و از همان بنیانگذاران شروع شد (آنچه امروز شبه روشنفکران و برخی به اصطلاح اصلاحطلبان برنمیتابند و مخالف آن را تبلیغ میکنند).
انحرافی که از جداشدن از روحانیت و ولایت مجتهد اعلم زمان یعنی حضرت امام خمینی شروع گردید که مبارزه آنان را از ریشه منحرف میدانستند. و از اینجا میتوان به علل انحراف و چپ شدن برخی انقلابیون و به اصطلاح خط امامیهای دیروز رسید که امروز به بهانههای مختلف با ولی زمان و مجتهد اعلم دوران خود، زاویه گرفتهاند. آنها که سخنان صریح و روشن ولایت فقیه را نمیپذیرند و برای عدم پذیرش آن توجیهات مختلف میآورند.
سرنوشت بسیاری از این منافقان امروز را در هیبت وحید افراخته و تقی شهرامهای زمان میتوان رویت کرد مانند سران و سرکردههای فتنه 88 و اهالی فتنه یاد شده و دنبالههای ریز و درشت آنها که اصول و مبانی انقلاب و نظام اسلامی را سر بریدند و در خدمت کانونهای صهیونی و امپریالیستی قرار گرفتند و هنوز حاضر به توبه و عذرخواهی نیستند.
فیلم «سیانور» میتواند برای امروز جامعه ما حرفها و بحثهای گفتنی بسیار داشته باشد که به قولی اگر تاریخ به درد امروزمان نخورد، فقط برای لای کتاب ها مفید است.
وقتی درنظر آوریم که همزمان با این فیلم، تولید دیگری نیز در مورد گروهک تروریستی مجاهدین خلق به نام «امکان مینا» (البته درباره شرایطی که سازمان پس از انقلاب در مقابل مردم و نظام جمهوری اسلامی قرارگرفت) به صورت کاملا کاریکاتوری و ضعیف در جشنواره فیلم فجر سی و چهارم نمایش داده شد، آن وقت بیشتر قدر فیلمی همچون «سیانور» را میدانیم.