نگاهی به مجموعه شعر « عینک با بوی پاییز »
فردا آسمان خواهد خندید
عباس رسولی املشی
بدون تردید در نزد ایرانیان هیچ هنـری به اندازه شعر و شاعری نتوانسته است در دل و ذهن آن ها راه پیدا کند . شعر از گذشته دور تاکنون همواره جایگاه و پایگاه مهمّی در میان مردم داشته است . شعر تهییج کننده مردم برای ایستادگی در برابر ظلم ، شعر همنشین غمها و شادیهای مردم ، شعر بیانگر آلام و رنج های مردم و شعر مایه سرافرازی مردم ایران در این دنیای پهناور است .
هر چند جاذبه حیرت انگیز شعر و شاعری باعث شده است تا بسیاری از ناشاعرانِ تهی از قریحه شاعری وارد این عرصه مقدّس شوند و با تولید آثار سست و بی کیفیّت خود به بنای استوار شعر فارسی خدشه ایجاد کنند؛ امّا با این حال کم نیستند شـاعرانِ دلسـوخته ، پُرمایه و پُرتوانی که این عرصه را خالی نگذاشته اند و با ارائه آثاری درخور و ارزشمند، چراغ شعر و شاعری را فروزان نموده اند. یکی از این چهره های درخشان شعر بی گمان فرامرز محمّدی پور شاعر توانا و صمیمی گیلان است .
***
دهمین اثر فرامرز محمّدی پور شاعر و پژوهشگر گیلانی با عنوان « عینک با بوی پاییز » در 90 صفحه از سوی انتشارات سوره مهر ( حوزه ی هنری گیلان ) در زمستان 1392 روانه بازار کتاب شد . این اثر 65 شعر سپید کوتاه محمّدی پور را دربر می گیرد . شعرهایی که دغدغه ارزش های انسانی و دینی در آن ها قلیان دارد و علاوه بر آن دلبستگی به محیطی که شاعر در آن زندگی می کند در این اشعار موج می زند .
استفاده از واژگانی چون : باران ، رودخانه، گالی ، دریا ، جنگل ، درخت ، چای ، برنج و ... صبغه محلی را در شعر او به نمایش می گذارد . به ویژه بسامد بالای واژگان « باران» ( 26 بار ) و « رودخانه » (7 بار) چشمگیر است :
باد می خواند / باران می نویسد / زمین دفتر عاشقانه ها ست / و خدا زیبا ست (شهود ـ ص 11)شعر/ پراکنده نیست / که مشت می اندازی ! / رودخانه را نگاه کن/ شعر همین نزدیکی ست
( رودخانه ـ ص 19)
شاعر از مردم جامعه خود دور نیست . با محیطی که در آن زندگی می کند ، اُنس شگرفی دارد و با پدیده های جهان به راحتی ارتباط ایجاد می کند . تمام دروازه های ذهن او به دنیای شعر باز می شود :
در همین دور نزدیک / یا نزدیک دور/ خانه ای دارم گالی پوش / پنجره ای با بوی باران / و دیواری شبیه باد بهـاران / دروازهاش/ به شعر وا می شود ...
( تسبیح فرشتگان ـ ص 9 )
محمدی پور با شعرهایش زندگی میکند؛ شعر شناسنامه شاعر است . و این شعراست که به شاعر هویّت می بخشد . در دیدگاه شاعر برای شاعر شدن باید با پدیدههای طبیعی نشست و برخاست کرد و باید عاشق باشی تا شاعر شوی :
تنهایی اگر نبود / دلتنگی ، هیچ / باران اگر نبود / آرامش ، هیچ / آفتاب اگر نبود / عاشقی ، هیچ / این همه کلمه / برای شاعر شدن کافی نیست
( این همه کلمات ـ ص 53 )
او دست های مخاطب را می گیرد و با خود مهمان کوه ها و باغ های سرسبز چای شمال می کند . در بینش او تمامی پدیده ها به تسبیح خداوند مشغول هستند :
در پای کوه / هندوانه / میهمان باغ چایی که / توت ها می رقصند / به اشاره ی نوازش دست هایی که : / خدا زیبا ست
( شمالی « 3 » ـ ص 48 )
شاعر گاه از آدم هایی که درد مشترک ندارند و در روزگار مشقّت ، او را از یاد برده اند و حتّی باعث آزار وی شـده اند گِله و شکایت سر می دهد . او همنشین رودخانه ، ماهیها، پرنده ها و جنگل می شود که وی را درک می کنند و حضورش را جشن گرفته اند :
لب رودخانه/ ماهی ها / با رقص ملایم شان/ همزاد با شبنم صبح / برای حضورم/ جشن گرفتند / وقتی/ آدم های جور واجور با من نبودند / آدم هایی که مشتی خاک در چشمت می ریزند ...
( میهمان پرنده ها ـ ص 21 )
او از این که می بیند در دنیای ماشینی امروز مردم ، اگر چه درکنار هم ولی از هم دورند ، رنج می برد و حسرت می خورد . مردمی که حتّی سلام را با اکراه بر زبان می آورند :
همسایه های قدیمی گم شدند / امروزیها / سلام را به اکراه می برند
( سلام ـ ص 79 )
فصل های پاییز ، بهار و زمستان در اشعار او رژه می روند ؛ به ویژه فصل پاییز که یادآور دلتنگی های شاعر است . شاعر با خزان دلبستگی عجیبی دارد و حتّی عینکش هم بوی پاییز می دهد :
پاییز به مهربانی می خندد / این فصل زیبای خدا / پای آبشاری که / نیایش است / و زندگی یعنی : / همیشه جاری ! ...
( مهربانی پاییز ـ ص 61 )
پاییز را به چشمانت می آویزم / اما/ دستهایت / با بهار پیاده می روند / از دورهایی که نمی بینم / چشمانت بهـار را گم نکردند / من / عینکم بوی پاییز می دهد
( عینک با بوی پاییز ـ ص 23 )
شاعر به روزهای هجرت و پرواز به آسمان نیز می اندیشد . او نگران است از این که به فراموشی سپرده شود :
این روزها / تشییع خود را می بینم / تا پلّه ی فراموشی / راهی نیست !
( تشییع ـ ص 64 )
محمّدی پور چهار شعر از این مجموعه شعر را به چشم و چراغ دلِ مومنان یعنی حضرت صاحب ( عج ) اختصاص داده است و ارادت قلبی خود را به منجی عالم بشریّت نشان می دهد . در غیبت او باران نمی خواند و پرنده بارانی ست و شاعر هنوز همچون دیگرِ منتظران ، فصلِ شکوفایی او را انتظار می کشد :
باران نمی خواند / پرنده بارانی ست / باران چشم هایی که مصنوعی می بارند / پشت گوش زمان نوشته است : / آخر خط ! / آخر خط ! / و ما منتظران همیشگی / کی می شکوفی ؟
( شکوفایی « 3 » ـ ص 17 )
بهره گیری هنرمندانه از آرایه عکس از دل مشغولی های محمّدی پور است . همین عنصر از عوامل زیبایی و کشش در اشعار او است و شوق مخاطب را برای پیگیری ادامهی شعرهایش دوچندان می نماید :
در همین دور نزدیک / یا نزدیک دور / خانه ای دارم گالی پوش ...
( تسبیح فرشتگان ـ ص 9 )
عشق را با جنون / و جنون را با عشق می بافند / تا نقشینه ی عشق آباد برآید ...
( خنده ماه ـ ص 24 )
روشن نگاهی دارم / یا نگاهی روشن / نمی دانم / چشمانم / در کوچه های بن بست / پرسه می زند ...
( دیوارها – پروانه ها ـ ص 27 )
شعری برای زندگی/ و زندگی برای شعر/ بدهکار نیستم/ اگر هم باشم/ به شعر بدهکارم !
( خط خطی ها « 4 » ـ ص 35 )
پرندگانی رها در من / و من رهاتر از پرندگان / به دور از چشم مردابی ها ...
( حراج دنیا ـ ص 72 )
کلام پایانی این که :
دهمین اثر فرامرز محمّدی پور لبریز از سرسبزی باغ های چای شمال ، سرشـار از آواز خوش باران ، رودخانه ، دریا و جنگل ، پُر از نغمه های دلنشین پرندگان و هیـاهوی گنجشک ها ، لبالب از عطر تازه نارنج و تمشک و مملو از خاطرات همیشه جاری است. او حق دارد که خاطرات آشفته اش را به ماه بیاویزد ، چرا که فردا آسمان خواهد خندید :
در دودآبادی خوابیده ام / که دل شان کینه ندارد / خاطرات پریشان را به ماه میآویزم / فردا آسمان / خواهد خندید
( پریشانی ـ ص 43 )