درخواست امام حسین(ع) برای مذاکره با یزید؛ از ادعا تا واقعیت
میثم رستمی*
در ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان(ع)، از سوی یکی از مورخین، مسئلهای مطرح شد که باعث شگفتی بسیاری از عالمان و عاشقان گردید. مسئلهای که مورخ مذکور از آن به عنوان «درخواست مذاکره با یزید از سوی سیدالشهداء(ع)» نام برده است. ما صرف نظر از مباحث سیاسی که پیرامون این مسئله از سوی برخی مطرح شده، در مطلب حاضر صرفا به نقد تاریخی این بحث پرداخته و برخی اظهار نظرهای این مورخ را عینا نقل کرده و به نقد آن میپردازیم.
*********
ملاقاتهای امام حسین(ع) با عمر بن سعد
از نظر تاریخی مسلم است که در روزهای منتهی به جنگ، امام حسین(ع) با عمر بن سعد دیدار یا دیدارهایی داشته است. این مطلب به طور مشترک در تاریخ شیعه و سنی ذکر شده است. آنچه که محل بحث است، مطالبی است که در این دیدارها بین امام حسین(ع) و عمر بن سعد رد و بدل شده است.
قبل از ورود به این بحث باید متذکر شویم که جناب آقای سروش محلاتی- مورخ مذکور- میگویند: «در این تعبیراتی که باز طبری و همه مورخان دیگر دارند و اینها جزو مشترکاتی است که مورد تردید نیست که هم دعوت(عمر بن سعد برای ملاقات) از سوی امام حسین بوده است، هم جلسه به شکل محرمانه برگزار شده و هیچ کس از طرفین(از دو سپاه دو طرف) در این جلسه و در این ملاقات اصلا حضور نداشتند.» این نقلِ اتفاق مورخین از سوی ایشان، ناتمام است؛ چرا که در برخی نقلهای تاریخی، تعدادی از نفرات ذکر شدهاند که در این ملاقاتها حضور داشتهاند.
ابن اعثم (مورخ قرن سوم و چهارم) میگوید: «فخرج إليه عمر [ابن سعد-] في عشرين فارسا، و أقبل الحسين في مثل ذلك، فلمّا التقيا، أمر الحسين أصحابه، فتنحّوا عنه، و بقي معه أخوه العبّاس، و ابنه عليّ الأكبر (رضياللّه عنهم)، و أمر عمر بن سعد [أصحابه-]، فتنحّوا عنه، و بقي معه حفص ابنه و غلام له، يقال له: لاحق»(الفتوح: 5/164و 165) بر اساس این نقل 6 نفر در این جلسه حضور داشتهاند:«امام(ع)، حضرت عباس و علیاکبر(سلامالله علیهما)» و «عمر بن سعد، حفص فرزند او و غلام ابن سعد». خوارزمی(مورخ قرن ششم) نیز همین تعداد نفرات را در کتاب تاریخش ذکر میکند.(مقتلالحسين، 1/ 245) از طرفی برخی از مقاتل و کتب تاریخ نسبت به این مسئله ساکتند و در تائید و نفی حضور شخص دیگری صراحت و ظهور ندارند. نقل ارشاد مفید را میتوان از همین دسته به حساب آورد: «و لمّا رأى الحسين عليهالسّلام نزول العساكر عمر بن سعد لعنه اللّه بنينوى و مددهم لقتاله عليه السّلام، أنفذ إلى عمر بن سعد: إنّي أريد أن ألقاك، و أجتمع معك. فاجتمعا ليلا، فتناجيا طويلا، ثمّ رجع عمر بن سعد إلى مكانه.» (الإرشاد، 2/ 89)
شیخ مفید در اینجا از صیغه مثنی(دال بر دو نفر) استفاده میکند، اما نمیتوان از آن فهمید که کس دیگری در محل ملاقات حضور ندارد. شاهد بر این مطلب نیز این است که وی اشاره به 20 نفری که از دو سپاه همراهی امام و عمر بن سعد نمودند، نکرده است و در آخر مطلب میگوید که «عمر بن سعد به مکانش بازگشت» و اشارهای به آن 20 نفر همراه ندارد. این نشان میدهد که ایشان فقط در مقام بیان اصل ملاقات حضرت بودهاند و به جزئیات اشارهای ندارند.
بنابر این مورخین در بیان تعداد نفرات حاضر در ملاقات سه دستهاند: از کلام عدهای مانند نقل طبری چنین بر میآید که تنها حضرت و عمر بن سعد بوده و کسی دیگر نبوده است. عدهای به حضور افراد دیگر با ذکر نامشان تصریح کردهاند و عدهای نیز مسئله را مسکوت گذاشتهاند.
با تذکر این نکته به سراغ متن صحبتهای طرفین در مذاکره میرویم.
در مجموع آقای سروش محلاتی میخواهند چنین نتیجه بگیرند که در منابع شیعه و سنی مسئله مذاکره امام با یزید به سهولت پذیرفته شده است. عمده استنادات ایشان به دو کتاب تاریخ طبری( از اهل سنت) و ارشاد شیخ مفید(از شیعه) میباشد. البته از منابع دیگری نیز اسم میبرند؛ ولی استنتاج اصلی از این دو منبع میباشد. از ابومخنف نیز نقل میکنند که آن هم نقل از تاریخ طبری است. چرا که طبری و دیگران از وی نقل کردهاند و مقتل ابی مخنف به دست ما نرسیده است.
ایشان میگوید: «برای شیخ مفید هیچ مشکلی نیست که در کتابش بنویسد امام حسین(ع) حاضر بود برود شام و با یزید مذاکره کند. این فقط او هم نیست که مینویسد قرنها این مطلب در کتابهای ما به راحتی نوشته میشد و هیچ بار منفی به طور کلی نداشت... در دهههای اخیر یک شرایطی اتفاق افتاد که علمای ما، متفکرین ما مثل اینکه خجالت میکشند بگویند که امام حسین با یزید برود مذاکره کند...» اینک به سراغ متون تاریخی میرویم تا حقیقت روشن شود.
دیدگاه تاریخ طبری
و ابی مخنف
طبری در این قسمت، تمام نقلهایش از ابی مخنف است و از خود یا شخص دیگری بدون واسطه ابی مخنف چیزی نقل نکرده است. ابی مخنف در مورد گزارش محتوای جلسه سه قول را ذکر میکند؛ بدون آنکه خود جانب یکی از این اقوال را ترجیح دهد. طبری نیز هیچ یک از این سه قول را ترجیح نمیدهد.
قول اول: ابی مخنف میگوید: هانی بن ثبیت الحضرمی که در کربلا حاضر بوده است نقل کرده است که در شب ملاقات امام حسین و عمر بن سعد، به علت فاصلهای که از آن دو داشتیم، هیچ مطلبی از آن دو نشنیدیم: «فانكشفنا عنهما بحيث لا نسمع أصواتهما ولا كلامهما فتكلما فأطالا حتى ذهب من الليل هزيع ثم انصرف» سپس میگوید مردم از روی حدس و گمان مطالبی را نقل میکنند و میگویند حسین به عمر بن سعد پیشنهاد داد که با هم نزد یزید رفته و هر دو سپاه را رها کنند. عمر نیز از ترس مال و اموالش این پیشنهاد را رد میکند و امام آن اموال را برای عمر ضمانت میکند: «تحدث الناس فيما بينهما ظنا يظنونه أن حسينا قال لعمر بن سعد اخرج معى إلى يزيد بن معاوية وندع العسكرين قال عمر إذن تهدم دارى قال أنا أبنيها لك قال إذن تؤخذ ضياعي قال إذن أعطيك خيرا منها من مالى بالحجاز قال فتكره ذلك عمر» در پایان نیز تاکید میکند که این سخنان مردم در حالی است که هیچ علمی نسبت به صحبتهای طرفین در ملاقات ندارند. «فتحدث الناس بذلك وشاع فيهم من غير أن يكونوا سمعوا من ذلك شيئا ولا علموه»
قول دوم: ابی مخنف از مجالد بن سعید و عدهای از محدثین نقل میکند که امام حسین(ع) به عمر پیشنهاد میدهد که یکی از این سه امر را از من بپذیرید: یا به همان مکانی برگردم که از آن آمدم و یا «دست در دستان یزید نهم»(بعدا راجع به این تعبیر سخن میگوئیم) و یا به یکی از نواحی مرزی بروم «وأما ما حدثنا به المجالد بن سعيد والصقعب ابن زهير الازدي و غيرهما من المحدثين فهو ما عليه جماعة المحدثين قالوا إنه قال اختاروا منى خصالا ثلاثا إما أن أرجع إلى المكان الذى أقبلت منه وإما أن أضع يدى في يد يزيد ابن معاوية فيرى فيما بينى و بينه رأيه وإما أن تسيروني إلى أي ثغر من ثغور المسلمين شئتم فأكون رجلا من أهله لى ما لهم و على ما عليهم»
قول سوم: ابی مخنف با یک واسطه از عقبه بن سمعان که از یاران امام(ع) بوده است نقل میکند که میگوید: «در تمام مسیر مدینه به مکه و مکه به عراق در کنار حسین بود و از او جدا نشدم تا اینکه به شهادت رسید و در طول این مدت هیچ سخنی حضرت نفرمودند الا اینکه من شنیدم. به والله قسم آنطور که مردم گمان میکنند نیست که حضرت فرموده باشد من دستانم را در دست یزید میگذارم و یا به یکی از نواحی مرزی میروم. بلکه فرمود رهایم کنید تا به جایی بروم و ببینم عاقبت کار چه میشود». «فأما عبد الرحمن ابن جندب فحدثني عن عقبة ابن سمعان قال صحبت حسينا فخرجت معه من المدينة إلى مكة ومن مكة إلى العراق ولم أفارقه حتى قتل وليس من مخاطبته الناس كلمة بالمدينة ولا بمكة ولا في الطريق ولا بالعراق ولا في عسكر إلى يوم مقتله إلا وقد سمعتها ألا والله ما أعطاهم ما يتذاكر الناس وما يزعمون من أن يضع يده في يد يزيد بن معاوية ولا أن يسيروه إلى ثغر من ثغور المسلمين ولكنه قال دعوني فلا ذهب في هذه الارض العريضة حتى ننظر ما يصير أمر الناس.
بعد از این سه نقل ابومخنف میگوید که مجالد بن سعید نقل کرده است امام و عمر بن سعد سه یا چهار مرتبه با هم دیدار کردند. و آنگاه میگوید «فکتب عمر بن سعد الی عبیدالله» یعنی بعد از این مذاکره بود که عمربن سعد به عبیدالله نامه نوشت.
همانطور که خواندیم، در این نقل نه طبری و نه ابی مخنف هیچ یک از نقلها را تائید یا رد نمیکنند. بنابر این نمیتوان به این دو، چیزی از این سه قول را نسبت داد.
نکتهای که از این نقلها(خصوصا نقل دوم و سوم) به دست میآید این است که بین مردم شایع شده بود که حضرت به عمر، پیشنهاد رفتن به نزد یزید را داده است. لذا عقبه بن سمعان با سوگند خویش این شایعه را بیاساس میداند. از قول اول نیز بر میآید توصیهها و تضمینهایی نیز از حضرت به عمر بن سعد، بین مردم شایعه شده بود.
آنچه که سبب تقویت قول اول و دوم میشود نامهای است که عمر بن سعد به عبیدالله نوشته است. در این نامه عمر بن سعد چنین میآورد: «أما بعد فان الله قد أطفأ النائرة وجمع الكلمه وأصلح أمر الامة هذا حسين قد أعطاني أن يرجع إلى المكان الذى منه أتى أو أن نسيره إلى أي ثغر من ثغور المسلمين شئنا فيكون رجلا من المسلمين له ما لهم وعليه ما عليهم أو أن يأتي يزيد أمير المؤمنين فيضع يده في يده فيرى فيما بينه وبينه رأيه وفى هذا لكم رضى وللامه صلاح» «خداوند آتش جنگ را خاموش نمود و وحدت نظر به وجود آمد و امر امت اصلاح شد و حسین پذیرفت که یکی از این سه کار را انجام دهد: یا به همان محل سابق خود برگردد یا به یکی از مناطق دور دست تبعید شود یا دست در دست یزید بگذارد و از او متابعت کند. الخ»
مورخ مورد بحث، گویا میخواهد از اینکه نقل این نامه با «فاء» به ما قبل عطف شده است (فکتب عمر الی عبیدالله) چنین استنتاج کند که از این نامه میتوان حدس زد که محورهای آن گفتوگو چه بوده است و این نامه به عنوان نتیجهای از آن جلسات و مذاکرات تلقی شده است.اگر منظور ایشان این باشد که از محتوای این نامه میتوان به محتوای ملاقات پی برد و ابی مخنف به همین دلیل با «فاء»(که غالبا معنای تعقیب و سببیت را میرساند) عطف کرده است، باید گفت چنین استنتاجی نادرست است. چرا که قبل از این جمله چنین آمده است: «حدثنى المجالد بن سعيد الهمداني والصقعب بن زهير أنهما كانا التقيا مرارا ثلاثا أو أربعا حسين وعمر بن سعد قال فكتب عمر بن سعد إلى عبيدالله بن زياد» یعنی کتابت نامه بعد از سه یا چهار ملاقات بوده و بدون اینکه صحبت از محتوای آن ملاقاتها باشد، این عطف صورت گرفته است که در نتیجه میفهمانَد نتیجه این ملاقات این شد که عمر بن سعد نامهای بنویسد. اما آیا میتوان نتیجه گرفت که راوی میخواهد بگوید عمر بن سعد محتوای جلسه را در نامه منعکس کرده است؟ به هیچ وجه. و لعمری هذا واضح لمن تامل و انصف.
دیدگاه ارشاد شیخ مفید
به سراغ ارشاد مفید میرویم که مورخ مذکور ادعا کرده ایشان(یعنی شیخ مفید) به سهولت مذاکره امام با یزید را پذیرفته است.
شیخ مفید در ارشاد به عنوان گزارش از ملاقات امام با عمر بن سعد میگوید «و لمّا رأى الحسين عليهالسّلام نزول العساكر عمر بن سعد لعنه اللّه بنينوى، و مددهم لقتاله عليهالسّلام، أنفذ إلى عمر بن سعد: إنّي أريد أن ألقاك، و أجتمع معك. فاجتمعا ليلافتناجيا طويلا، ثمّ رجع عمر بن سعد إلى مكانه(ارشاد:2/89)» مضمون متن این است: «هنگامی که امام، لشکر عمر بن سعد را دید وی را به ملاقاتی دعوت کرد و سپس در شب با یکدیگر به نجوا پرداختند و آنگاه عمر بن سعد به مکان خود بازگشت» میبینیم که شیخ مفید از محتوای این جلسه هیچ سخنی را به امام نسبت نمیدهد. تنها از اصل ملاقات خبر میدهد. اما اینکه آنجا حضرت چه فرمودند هیچ اطلاعی نمیدهد. آنگاه شیخ مفید میگوید: «و عمر بن سعد به عبیدالله نامه نوشت» که نقل وی مطابق نقل طبری است.
اشتباه فاحش آقای سروش محلاتی اینجاست که از نقل محتوای این نامه توسط شیخ، نتیجه میگیرد که شیخ مفید این پیشنهادات سه گانه را از سوی امام میدانست!!! در حالی که شیخ مفید در کتابش میگوید که عمر بن سعد در نامهاش آورده که حسین میخواهد دست در دست یزید دهد. و هیچ گاه خود شیخ مفید این نقل را به امام نسبت نداده است. به عبارتی شیخ مفید پذیرفته است که عمربن سعد در نامهاش چنین ادعایی کرده است ولی نپذیرفته است که این ادعا مطابق واقع است و امام حسین هم در آن جلسه مخفیانه این مسئله را به عمر بن سعد فرموده است.(دقت بفرمائید) و کم من فرق بینهما.
بلکه میتوان نتیجه گرفت شیخ مفید در صحت استناد این پیشنهاد به امام تردید داشته است. لذا با اینکه از قول عمر بن سعد این مسئله را نقل میکند اما خودش در متن ملاقات، این مطلب را بیان نمیکند. از طرفی شیخ مفید نوشتن نامه توسط عمر بن سعد را با «واو» بر جملات پیشین عطف میکند و نه با فاء که این خود شاهدی دیگر بر تردید شیخ مفید در استناد مفاد نامه عمر بن سعد به امام(ع) است.(چرا که واو دلالت بر تفریع ندارد بخلاف فاء)
با این حساب شیخ مفید نیز اینکه این سخن و پیشنهاد از امام باشد را تائید نکرده است و تنها به عمر بن سعد این قول را نسبت داده است.
نقل فتال نیشابوری در روضه الواعظین و طبرسی در اعلام الوری همانند نقل شیخ مفید است.
البته از مورخین کسانی هستند که این قول را به امام نسبت دادهاند. ولی از نقل ابی مخنف میتوان فهمید که همه آنها، تحلیلها و برداشتهایی بوده که بدون علم از متن مذاکرات، رایج بوده و مورخ از بین این سه قول، یکی را انتخاب میکرده است. خصوصا که این قول با نامه عمر بن سعد هماهنگی دارد و عمر بن سعد را از دروغ مبرا میکند. از طرفی قیامهای بعدی را هم علیه خلفاء خنثی میکند؛ چرا که در این قول به مخاطب القا میشود امام نیز در نهایت تسلیم امر یزید شده و از مبارزه دست کشیده است. بنابراین طبیعی است که بسیاری از مورخین اهل سنت و هواداران خلافت، چنین قولی را به امام نسبت بدهند، مانند ابن قتیبه در الامامه و السیاسه. وی سخنان نامربوط دیگری نیز درباره قیام امام حسین نقل کرده است که گمان نمیکنم مورخ محترم- آقای سروش محلاتی- بدان ملتزم باشد.
بررسی صحت اقوال و معنای «یضع یده فی یده»
اینک به بررسی صحت این اقوال میپردازیم. آنچه که در متن نامه، عمر بن سعد به امام نسبت داده به این تعبیر آمده است: « فيضع يده في يده فيرى فيما بينه وبينه رأيه». آقای محلاتی میگوید منظور از این تعبیر این است که امام میگوید دست در دست یزید بگذارم(یعنی بدون دعوا و کنار یکدیگر با رفاقت) تا به نتیجهای برسیم. وی تصریح میکند که منظور از این تعبیر بیعت نیست. چرا که امام مکرر فرموده بودند بیعت نمیکنم.
دلیل ایشان بر اینکه این تعبیر به معنای بیعت نیست را عینا نقل میکنیم: «این «فیضع یده فی یده» با توجه به ادامه آن که «بعد ببینند به چه نتیجهای میرسند» نشان میدهد که به معنای بیعت کردن نیست. چون اگر به معنای بیعت کردن باشد دیگر تا ببینند چه میشود ندارد. بلکه با بیعت مسئله فیصله پیدا میکند» ایشان البته میگوید در این برداشت تنها نیست و عقاد مصری نیز همین برداشت را کرده است.
اما ادعای این دو، ناصواب و به دور از واقع میباشد. در اینکه تعبیر «دست در دست او گذارم» به معنای بیعت است هیچ شکی نیست- حتی از کلمات خود مورخ مذکور هم بر میآید که بدین معنا معترف است و لذا به دنبال قرینه ای برای دست برداشتن از معنای اصلی آن است- به عنوان نمونه بلاذری نقل میکند هنگامی که نامه عمر بن سعد به عبیدالله رسید و عبیدالله خواست انعطاف نشان دهد، شمر به وی گوشزد کرد:« لا تقبلن إلّا أن يضع يده في يدك، فإنّه إن لم يفعل ذلك كان أولى بالقوّة و العزّ، و كنت أولى بالضّعف و العجز، فلا ترض إلّا بنزوله على حكمك هو و أصحابه، فإن عاقبت، كان ذلك لك، و إن غفرت كنت أولى بما تفعله»(انساب الاشراف3/182و183) یعنی «پیشنهاد حسین را نپذیر تا اینکه دستش را در دستان تو نهد که اگر این کار را نکند وی سزاوار به توانایی و عزت است و تو سزاوار به ضعف و عجز خواهی بود» این تعبیر شمر میفهماند که منظور از دست در دست گذاردن( که یک طرف خلیفه یا حاکم است) به معنای بیعت میباشد. به همین دلیل هم میگوید که اگر دست در دست تو نگذارد نشان عجز توست. در حالی که اگر منظور از دست در دست نهادن مذاکره و صحبت رفاقتی بود، هیچ نشانهای از عزت برای عبیدالله در آن نبود. علاوه بر اینکه شمر در ادامه هم نتیجهگیری میکند که باید حسین به حکم تو تسلیم شود. بنابراین در این تعبیر خبر از مذاکره و رفاقت و دوستی نیست!!! بلکه میفهماند که «یضع یده فی یدک» به معنای بیعت و قبول حکم و تسلیم میباشد.
اما نامهای که عمر بن سعد برای عبیدالله نوشته، به چند تعبیر در کتب تاریخی آمده است که بسیار نزدیک به یکدیگر هستند:
در برخی از تعابیر آمده «أو يسيّرني إلى يزيد، فأضع يدي في يده، فيحكم فيّ بما يريد»(الامامه و السیاسه:2/6) یعنی امام از عمر سعد میخواهد که او را به نزد یزید ببرد تا حضرت دستش را در دستان یزید بنهد و سپس هر حکمی یزید خواست، درباره حضرت بکند. در این تعبیر، معلوم میشود منظور از «وضع الید فی الید» بیعت و تسلیم شدن در مقابل یزید است لذا در ادامه حضرت میپذیرد که تسلیم حکم یزید شود!!!
بلاذری نیز همین مسئله را به امام نسبت میدهد ولی دیگر در ذیل عبارت «یضع یده فی ید یزید» دنبالهای نمیآورد که باز هم نشان از بیعت امام با یزید دارد!!(انساب:3/173) ابن عبد ربه نیز همین تعبیر را بدون ذیل و دنبالهای میآورد(العقد الفرید:4/379) ابن اثیر در الکامل فیالتاریخ نیز بدون ذیل و دنبالهای، همین تعبیر را آورده است.
بلاذری تعبیر دیگری از امام حسین(ع) نقل میکند. وی میگوید امام حسین به عمر بن سعد گفتند: «أن أضع يدي في يد يزيد، فهو ابن عمّي ليرى رأيه فيّ» (انسابالاشراف:3/182) این تعبیر نزدیک به تعبیری است که طبری در کتاب خودش ذکر کرده است: «فيضع يده في يده فيرى فيما بينه وبينه رأيه».
این قرابت معنا و تعدد تعبیرات شاهد بر این است که تفاوتی بین تعبیرات وجود ندارد و در همه آنها «وضع الید فی الید» دارای معنای واحد است. لذا بلاذری هم این تعبیر را با ذیلش نقل کرده و هم در جایی دیگر بدون ذیل. این مطلب نشاندهنده آن است که آن ذیل معنایی دارد که با ظاهر صدر تنافی ندارد و معنای آن را تغییر نمیدهد و حق هم همین است. تعبیر «فیری فیما بینه و بینه رایه» و یا «لیری رایه فیّ» به همان معنایی است که ابن قتیبه آورده «فیحکم فیّ بما یرید». یعنی امام میگوید: آنچه مهم است نظر و رای یزید است و من هم منتظر میمانم تا او درباره من چه تصمیمی میگیرد!!.
شاهد دیگر بر صحت مدعای ما این است که عمر بن سعد در پایاننامهاش خطاب به عبیدالله میگوید که در این پیشنهاد هم رضایت توست و هم صلاح امت است. «و في هذا لكم رضا، و للأمّة صلاح» واضح است که رضایت عبیدالله تنها میتوانست در بیعت امام باشد و نه مذاکره. چرا که در نامهای که عبیدالله قبل از این نامه به عمر بن سعد فرستاد، از عمر بن سعد خواسته بود که از امام برای یزید بیعت بگیرد.(انساب الاشراف:3/177) (اخبار الطوال:251) به همین قرینه عمر بن سعد میگوید رضایت تو نیز در این پیشنهاد است. از طرفی صلاح امت نیز تناسب با معنای بیعت دارد.
منافات مواضع انقلابی امام با ادعاهای ذلتمدارانه
با این حساب در این دسته از نقلها خبر از تسلیم و بیعت است و نه مذاکره و رفاقت با یزید. حال که محتوای این دسته از نقلها را فهمیدیم به راحتی میتوانیم کلمات امام حسین(ع) و نقلهای دیگر تاریخ را با آن بسنجیم و کذب این دسته از نقلها را به اثبات برسانیم. همانطور که مورخ محترم گفتهاند، امام حسین بارها فرمودند که مثلی لا یبایع مثله. عقبه، یار امام نیز به همین دلیل به تکذیب این دسته از نقلها پرداخته و گفته است که در تمام طول مسیر تا شهادت حضرت یک بار هم مطرح نفرمودند که دست در دست یزید بنهد.
بیعت نکردن امام با یزید بقدری واضح بود که هنگامی که نامه اول عبیدالله در جواب عمر بن سعد میآید و در آن به عمر بن سعد دستور میدهد که از امام برای یزید بیعت بگیرد، عمر بن سعد این خبر را به امام نمیدهد. چون اطمینان داشت که امام این پیشنهاد را نمیپذیرد.(خوارزمی:1/241) از نقلهای دیگران همچون طبری نیز بر میآید که عمر بن سعد میدانست امام پیشنهاد بیعت را نخواهد پذیرفت.
پس در شب ملاقات حضرت به عمر بن سعد چه فرمود؟ با توجه به منابع تاریخی، نمیتوان به طور قطعی در این مورد اظهار نظر کرد. اما علاوه بر نقلهایی که در بالا شاهد آن بودیم، در برخی منابع محتوای ملاقات امام و عمر بن سعد بگونهای دیگر نقل شده است که مورخ مذکور هیچ اشاره به آنها نمیکند.
ابن اعثم محتوای ملاقات را مجموعهای از نصیحتهای امام به عمر بن سعد میداند: «ويحك يا ابن سعد! أما تتّقي اللّه الّذي إليه معادك أن تقاتلني؟ و أنا ابن من علمت يا هذا من رسولاللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فاترك هؤلاء، و كن معي، فإنّي أقربك إلى اللّه عزّ و جلّ. قال له عمر بن سعد: أبا عبداللّه! أخاف أن تهدم داري. فقال له الحسين رضىاللّه عنه: أنا أبنيها لك. فقال: أخاف أن تؤخذ ضيعتي. فقال الحسين: أنا أخلف عليك خيرا منها من مالي بالحجاز. قال: فلم يجب عمر إلى شيء من ذلك، فانصرف عنه الحسين رضىاللّه عنه، و هو يقول: ما لك؟ ذبحك اللّه من على فراشك سريعا عاجلا، و لا غفر [اللّه] لك يوم حشرك، و نشرك، فو اللّه إنّي لأرجو أن لا يأكل من برّ العراق، إلّا يسيرا.»(الفتوح:5/164-166) خلاصه این نقل آن است که امام به عمر بن سعد میفرماید لشکرش را رها کند و به امام بپیوندد. عمر بن سعد پی در پی بهانهجویی میکند و در نهایت امام از وی مایوس گشته و نفرین معروفشان را میفرمایند: «امید دارم که از گندم ری جز اندکی نخوری».
همانند همین نقل را خوارزمی ذکر میکند.(مقتل الحسین 1/245)
بنابر این از جهت تاریخی، منابعی، از نصایح حضرت به عمر بن سعد سخن به میان آوردهاند. لذا سخن مورخ مذکور که هیچ شاهدی بر نصیحت در این جلسات نیست بلکه شواهد بر خلافش هم هست، صحیح نمیباشد.
از طرفی پیشنهاد حضرت به مذاکره با یزید در هیچ نقل تاریخی نیامده است. آنچه در این نقلها آمده است پذیرفتن بیعت با یزید از سوی امام است که به هیچ وجه- حتی از سوی مورخ مذکور- پذیرفتنی نیست.
نکات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که اگر لازم باشد در فرصتی دیگر به بیان آنها خواهیم پرداخت.
*استاد سطوح عالی و محقق حوزههای علمیه