ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
نخستین شهید مبارزه با فرقههای منحرف
شيخ در دربار حاكمان
فتحعلي شاه گرايش زيادي به شيخ احمد احسايي از خود نشان داد. به طوري كه پس از اقامت شيخ احمد در يزد و پيچيدن آوازهاش در سراسر كشور، او طبق معمول روش خود، شيخ را به دربار دعوت كرد.
به نوشته دايرهًْالمعارف اسلامي: «احسايي براي آن كه دعوت شاه را نپذيرد، عذر آورد اما شاه در نامهاي ديگر برايش نوشت كه آمدنش به يزد باقشون بسيار، تهديدي براي ارزاق مردم آن جا خواهد بود و بار ديگر آمدن احسايي را به تهران خواستار شد. وي كه تمايلي به رفتن نزد شاه نداشت، تصميم گرفت يزد را به نيت بصره ترك كند اما با ناخرسندي مردم يزد روبهرو شد كه بيم داشتند شاه خروج احسايي را حمل بر اين كند كه آنان نميخواستهاند پذيراي شاه باشند. وي به ملاحظه آنان راهي تهران شد و نزد شاه تقرب يافت.»
يكي از رسالههاي او با عنوان «خاقانيه» به تاريخ 1223 ق، در جواب چند پرسش فتحعلي شاه است. احسايي در پاسخ اصرار شاه به مقيم شدنش در تهران، چنين عذر آورد كه اگر در اين جا بمانم، وقتي مردم نزد من از احكام دولت دادخواهي ميكنند، به ضرورت حمايت مسلمانان ميبايد وساطت كنم و در اين حال پاسخ قبول يا رد شاه، يا موجب تعطيل سلطنت است، يا مايه خواري من. شاه پذيرفت و چون احسايي يزد را براي اقامت ترجيح داد، در 1223 ق به دستور شاه اسباب انتقال او و خانوادهاش را به يزد فراهم كردند.
احسايي در 1229 ق. تصميم به زيارت عتبات گرفت و در راه زيارت به كرمانشاه وارد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد علي ميرزاي دولتشاه، حاكم كرمانشاهان روبهرو شد. حاكم كه اصرار به اقامت وي در كرمانشاه داشت، با تعهدي كه در مورد تدارك سفر هر سالهاش به عتبات داد، او را به اقامت راضي كرد. اقامت احسايي در كرمانشاه به جز سفري دو ساله به حج و عتبات، حدود 10 سال طول كشيد. سپس به مشهد، يزد و اصفهان رفت و به خاطر مخالفت برخي از علما با عقايدش دوباره به كرمانشاه بازگشت و پس از يك سال ديگر اقامت در آن جا، رهسپار عتبات شد و چندي بعد آن جا را نيز به عزم مكه ترك كرد اما در نزديكي مدينه درگذشت و در قبرستان بقيع مدينه مدفون شد.
برخي از علما احسايي را به وارستگي و جهد در عبادت و رياضت ستايش كردهاند اما در عين حال برخي ديگر در اواخر عمرش، بخشي از نظرياتش را انحراف و غلو تلقي كردند و با او به مخالفت برخاستند. نخستين مخالفت آشكار با احسايي از جانب ملا محمد تقي برغاني - معروف به شهيد ثالث كه به دستور قرهًْالعين; برادزادهاش در جريان بابيت كشته شد - از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت كه پس از رويارويي در مجلسي و گفتوگوي اين دو با يكديگر درباره معاد جسماني روي داد. عقايد احسايي سرانجام باعث تكفير وي شد و عرصه را بر او در شهرهايي كه سكونت ميكرد، تنگ كرد.
«از احسايي نامهاي به يكي از علماي قزوين به نام ملا عبدالوهاب كه در آن مدت [سكونت وي در قزوين]، ميزبان احسايي بوده، در دست است، وي در اين نامه از فتنه شكوه ميكند و توضيح ميدهد كه عقيده او با مباني اعتقادي عالمان شيعه ناسازگار نيست.»
اما بسياري از علماي عصر وي با اين نظر موافق نبودند. احسايي را بنيانگذار جرياني بيرون از مباني قرآن و سيره و سنن اهل بيت(ع) مقبول اماميه ذكر ميكنند كه بعدتر به ايجاد فرقهاي به نام بابيه منجر شد.
***
شيخيگري، مسيري انحرافي بهسوي خيانت و جنايت
از مهمترين عقايد شيخ، اعتقاد او به «ركن رابع» بود. به اين مفهوم كه در دوران غيبت امام غايب كسي از ميان برجستگان شيعي لازم است كه ميان امام و امت واسطه فيض و از سوي خدا ميان مردم حجت باشد و اگر او نباشد، لزوم رفع تكليف پيش ميآيد، شيخ و پس از او پيروانش، اين واسطه را «شيعي كامل» يا «ركن رابع» خواندند.
شيخ احمد احسايي خودش ركن رابع شمرده ميشد و با اينكه پسران فاضل و عالمي داشت كه هر سه لياقت جانشيني پدر را داشتند، كسي را به جانشينياش انتخاب نكرد. در اين شرايط ـ با وجود علماي بسيار ـ يكي از شاگردان خاص شيخ به نام سيدكاظم رشتي كه كمتر از سي سال سن داشت، به جاي او نشست.
سيدكاظم نيز 17 سال به عنوان «شيعي كامل» يا «ركن رابع» مرجع شيخيان ايران و عراق بود.
از گفتههاي تازه او كه بسيار نيز بر آن پافشاري ميكرد، اين بود كه ميگفت: «ظهور امام غايب خيلي نزديك است، او اكنون در ميان شماست.» سيد كاظم چنان درباره اين پيشگويي پافشاري ميكرد كه شاگردانش تصور ميكردند كه شايد امام غايب خود او باشد.
گفته ميشود كه:
«سيد رشتي در گزافهگويي و غلو درباره امامان شيعه و بيپروايي، از شيخ احسايي هم بيباكتر بود، ولي نميتوانست چيزي بر گفتههاي استادش اضافه كند و به دنبال وسيله و بهانهاي ميگشت كه در آن مكنونات قلبي خود را آشكار گرداند.»
از جمله اين غلوها ميتوان به شهر خيالي سيدرشتي اشاره كرد كه وي در آسمانها به نام رواق از آن نام برده و مدعي بود كه در آن امامان شيعه زندگي ميكنند. اين شهر محلهها و كوچههايي با نامهاي عجيب دارد كه سيد رشتي دانستن نام آنها و صاحبانش را براي همه سودمند ميداند. از جمله صاحبان اين كوچهها ميتوان به «لوط هشا» كه صورتي مانند سگ دارد، «لطوناسده»، عقابي كه صورتش به رنگ خرمايي است، «سميسور»، مردي كه داراي دو شاخ و در دستش خرچنگي است، «طلا لوريا» ماري كه داراي دو بال و... اشاره كرد.
اين نامهاي عجيب و غريب و صاحبان عجيبتر كوچههاي شهر رواق كه تعداد آنها را سيدكاظم 360 ميشمارد، خود گوياي زمانهاي است سراسر جهل و خرافه پرستي كه سيدعليمحمد شيرازي ملقب به باب از دل آن اظهار وجود ميكند.
سيدكاظم رشتي در سال 1259 قمري از دنيا رفت و چون ظهور امام غايب را نزديك عنوان كرده بود، نيازي به تعيين جانشين نديد اما با وجود اين پيشگويي، امام ظهور نكرد و شيخيان بيسرپرست ماندند. از اين پس چندين نفر مدعي جانشيني سيد شدند; از جمله: آقا سيد احمد كه در كربلا عهدهدار پيشوايي شيخيان عراق بود و 36 سال در اين مقام ماند تا به دست عربي كشته شد. ميرزا شفيع تبريزي كه در آذربايجان به ترويج عقايد شيخيگري مشغول بود و از ميان عالمان تبريز كسي بود كه هم محضر درس شيخ احسايي و هم درس سيد كاظم رشتي را تجربه كرده و به عبارتي دست پرورده هر دو بود. او نيز همانند شيخ احسايي و سيد كاظم رشتي عقيده ظهور قريبالوقوع امام غايب را كه اوضاع بد اجتماعي آن عصر نيز وقوع اين مسئله را تشديد و تأييد مينمود، ترويج ميكرد.
سرانجام همين انتظار مردم براي ظهور امام غايب باعث شد تا 36 نفر در درس سيد كاظم رشتي ادعاي مهدويت كنند; از جمله در شيراز شخصي به نام سيد علي محمد شيرازي كه ادعاي جانشيني سيدرشتي را كرد و چون اوضاع را مساعد ديد، گفت كه من همان امام غايب هستم كه هزار سال است چشمبراه او هستيد!
ادعاي سيدعلي محمد كه ابتدا خود را جانشين و سپس باب و در آخر امام غايب معرفي كرد، توجه برخي از سران شيخيگري را به خود جلب كرد. ميرزاشفيع تبريزي و اندك پيشوايان شيخيه مخالف قادر نبودند، با سيدعلي محمد مبارزه كنند; چرا كه خود در گذشته تلاش ميكردند تا ظهور را در نزديكترين زمان ممكن وعده بدهند تا اينكه حاج محمدكريمخان كرماني كه نه تنها از شاگردان مورد اعتماد سيد كاظم بود، بلكه شاهزاده و اصل و نسباش به فتحعلي شاه قاجار ميرسيد، با اين باور كه شايستگياش براي پيشوايي شيخيه و جانشيني سيدرشتي بيشتر است، در مقام مخالفت با ديگر مدعيان جانشيني برخاست، از آن پس شيخيان به سه گروه تقسيم شدند; پيروان ميرزا شفيع كه رفته رفته در برابر پيروان شيخ كرماني در اقليت قرار گرفتند، بابيان كه پيروان سيدعلي محمد شيرازي و بيشترشان از سران شيخيه بودند و پيروانخان كرمان كه همان شيخ محمدكريمخان بود كه با مبارزه قلمي و زباني و پشتوانه قدرت بر عليه سيدعلي محمد شيرازي برخاست.