ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
سفر شیخ احسائی به ایران
در 1328 ق / 1910 م. محمود پاشا والي احساء به قتل رسيد. بيمبالاتي واليان عثماني در حكومت بر احساء، كار را به جايي رساند كه مردم آنجا نامهاي به امير عبدالعزيز بن عبدالرحمان سعودي كه پس از توافق با حاكم كويت به حمايت انگليسيها دست يافته و به مدد نيروهاي وهابي بخشهاي زيادي از خاك عربستان را تصرف كرده بود، نوشتند. مردم احساء از او خواستند تا تركان را از احساء خارج سازد. در 1331 ق. عبدالعزيز تركان را از آن نقطه بيرون راند و آن را بخشي از كشور عربستان سعودي اعلام كرد. ولي تركان بار ديگر هفوف را مورد تهاجم قرار دادند كه با شكست مواجه شدند. با رسميت يافتن كشور عربستان سعودي، عبدالله بن جلووي حاكم منطقه احساء شد و هفوف را مركز اين منطقه تعيين كرد. نام احساء تا 1375 ق / 1956 م بر اين نقطه بود، تا آن كه به فرمان پادشاه عربستان نام «منطقه شرقيه» جايگزين نام احساء و دمام مركز آن شد.
اما غرض از بيان تاريخ احساء، اشاره به همزماني تولد و رشد شيخ احمد بن زينالدين بن ابراهيم احسايي، بنيانگذار جماعت شيخيه بدو منسوب است با وقايع گسترش وهابيت در منطقه احساء است.
شيخ احمد احسايي كه در ذيقعده 1166 ق / 1753 م در منطقه احساء به دنيا آمد، بدون شك يكي از كودكان بسيار باهوش عصر خود بوده است.
او تا بيست سالگي مقدمات علوم ديني (ادبيات عربي) را خواند و توجه خود را به اخبار امامان(ع) و عقايد شيعيان معطوف كرد و سرانجام پيرو مذهب شيعه دوازده امامي شد.
درباره تحصيلاش تا 20 سالگي در نزد عالمان و استادان برجسته چيزي در دست نيست و او خود نيز اشارهاي به درس عالمان و استفاده از مجالس آنها به معني متعارف شاگرد و استاد را در اين سن ندارد.
دودمان او پيرو مذهب تسنن و سابقه تشيع در نياكانش به جد چهارمش «داغر» بازميگردد. داغر نخستين فرد از خاندان او بود كه باديهنشيني را رها كرد و در روستاي «مطيرفي» در منطقهي احساء سكونت اختيار كرد. او پس از اين مهاجرت، به تشيع گراييد. دوران كودكي، نوجواني و سپس جواني شيخ احمد احسايي يعني از تولد 1166 تا 1186 قمري كه احمد 20 ساله شده بود، همزمان با حملات سعوديها به احساء و جنگهاي پسر سعدون با محمد بن سعود حاكم وهابي بود. خود احسايي كه در سن 5 سالگي قرائت قرآن را به پايان رسانده بود، چند حادثه طبيعي و همچنين وقايع سياسي زمان كودكياش را در پيدايش تفكرات بعدياش درباره ناپايداري دنيا بسيار مؤثر دانسته است.
بدون شك شرايط سخت حكومت وهابيان بر منطقه احساء كه هميشه در دشمني با شيعيان اصرار ورزيدهاند، در پيدايش روحيات و خلق و خوي شيخ احمد و ديدن روياهايي كه او را از دنيا رويگردان ميكرد، مؤثر بود.
روياهايي كه او آنها را سر آغاز تحولي معنوي در زندگياش ميدانست و برخي از آنها را براي فرزندش بازگو كرده است، احسايي خود ميگويد كه پس از آن كه به دلالت يكي از روياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته، پاسخ مسايل خود را در خواب از ائمه اطهار(ع) دريافت ميداشته و در بيداري به مطابقت آن پاسخها با احاديث پي ميبرده است. گزارش احسايي جنبههاي بارزي از مشرب او را نشان ميدهد.
احسائي در 1186 ق. ـ مقارن با آشوبهاي ناشي از حملات عبدالعزيز ابن سعود به احساء ـ به كربلا و نجف مهاجرت كرد و مدت كوتاهي محضر درس عالماني چون سيد مهدي بحرالعلوم و آقا محمد باقر وحيد بهبهاني حضور يافت و مورد توجه آنان قرار گرفت.
نقل ميشود كه وي در مدت اقامت در عتبات، اجازههايي از برخي عالمان دريافت كرد.
احسايي شاگرداني داشت كه از آن جمله ميتوان سيد كاظم رشتي را نام برد كه پس از شيخاحمد نقش مؤثري در پيدايي جريانهاي بعد از او را داشت.
به دنبال شيوع بيماري طاعون در عراق، احسايي به شهر خود و نزد مردمش بازگشت و پس از توقف يك دوره چهار ساله در 1212 ق. رهسپار عتبات شد. در بازگشت بعد از مدتي اقامت در بصره به ذورق در نزديكي بصره رفت و تا 1216 ق. در آنجا ماند. پس از آن نيز تا 1221 ق. با اقامتهاي موقت در بصره و روستاهاي اطراف آن، روزگار گذراند. در اين سال به عتبات رفت و از آن جا عازم زيارت مشهد رضوي شد و بين راه در يزد توقفي كرد و پس از بازگشت از مشهد،در يزد مقيم شد. در اين زمان فتحعلي شاه قاجار (1212 - 1250 ق / 1797 - 1834 م)باب مكاتبه را با او گشود و از او براي ملاقات در تهران دعوت كرد.
عصر نفوذ و حضور استعمار
دوران سلطنت شاهان قاجار و بهخصوص ناصرالدين شاه را ـ كه به تنهايي 50 سال طول كشيد ـ بايد در زمره سياهترين دوران تاريخ ايران دانست. از يك سو امضاي قراردادهاي ننگين با كشورهاي روسيه و انگلستان كه كمترين نتيجه آن غارت منابع طبيعي و ثروت ايران بود و از طرف ديگر ريخت و پاش دربار و شاهان خوشگذران و بيتدبير كه تنها به حفظ موقعيت و سلطنت ميانديشيدند، زندگي مردم را چنان به فقر و فلاكت كشيده بود كه مردم بيش از هر دوراني انتظار ظهور يك منجي را ميكشيدند. به عبارتي ديگر قحطي و گرسنگي كه نظام اقتصادي ويران از خود بر جاي گذاشته بود، همزمان با ظلم و جور حكمرانان ستمگر اميد و انتظار ظهور ناجي يا به عبارت بهتر امام غايب را در ميان مردم بيش از هر دوراني تقويت ميكرد.
سيد تقي نصر در كتاب ايران در برخورد با استعمارگران، درباره وضعيت اجتماعي - سياسي زمان قاجار اين طور مينويسد:
«قاجاريه يك ايل فاتح بودند و اساس روابطشان با مردم بيشتر جنبه روابط غالب و مغلوب را داشت. تأمين تسلط آنها بر مردم و غارت هر چه بيشتر دارايي آنان بزرگترين هدفشان بود. آنها در صدد بر نيامدند تا به فرهنگ و هنر ايران جان تازهاي ببخشند، به بهبود حال مردم و اصلاح و توسعه اقتصاد كشور اعتنايي نكردند و با بستن پيمانهاي ننگآور و دادن امتيازهاي زيانبخش استقلال اقتصادي ايران را متزلزل نمودند. سازمانهاي كشور بر اين اساس ميگشت كه صدها شاهزادهاي كه حكومت ولايت و حتي شهرهاي كوچكبينشان تقسيم شده بود، بتوانند در حوزههاي مأموريتشان به طور مطلق عمل كنند و بهترين وسيله را براي تثبيت قدرت خود، به منظور چپاول هر چه بيشتر دارايي مردم، گرفتن و پاره كردن شكم و به طناب انداختن و به بند و زنجير بستن مردم ميدانستند و در شقاوت نيز با يكديگر چشم و همچشمي داشتند... رواج روزافزون فروش مشاغل يك عامل ديگر بينوايي مردم و انحطاط كشور بود.»
نصر در توصيف وضعيت اجتماعي و اقتصادي آن دوران مينويسد:
«تا آن جا كه از قرائن بر ميآيد، وضع زندگاني مردم در پنجاه سال اوايل دوران قاجار بهتر از سالهاي پس از آن بوده است.»
علاوه بر اين، تأثير بيماريهاي واگيردار و قحطي مرگ و مير بيش از جنگها و اغتشاشات بود. در بين سالهاي 1236 تا 1310 يعني ظرف 75 سال، تقريباً 65 بار طاعون و وبا صدها هزار نفر را كشت. قحطي نيز يكي ديگر از اين مصيبتها بود كه بيش از كشتار وبا و طاعون تلفات داشت.
نگاهي گذرا به تاريخ نشان ميدهد كه دوران فتحعلي شاه مقارن با پديد آمدن و رشد شيخيه و دوران محمد شاه مصادف با به وجود آمدن بابيه در ايران بود. در پايان دوره محمد شاه شورشهاي بابيان شكل گرفت كه با روي كار آمدن ناصرالدين شاه و با تمهيدات اميركبير سركوب شد. پس از اين دوران بابيه به شكل بهائيت در خارج از ايران رشد كرد.
درباره علت پيدايش شيخيه، پيش از اين گفتيم كه شرايط اجتماعي عربستان و جنگهايي كه وهابيان در منطقه احساء به راه انداختند، شيخ احمد احسايي را كه شيعه بود، از عربستان به عراق و سپس ايران سوق داد، در اين كه خاستگاه هر دو جريان يعني وهابيت و شيخيه در يك زمان و يك مكان بوده است؛ نيز سخن گفتند.
اما غرض از بيان تاريخ احساء، اشاره به همزماني تولد و رشد شيخ احمد بن زينالدين بن ابراهيم احسايي، بنيانگذار جماعت شيخيه بدو منسوب است با وقايع گسترش وهابيت در منطقه احساء است.
شيخ احمد احسايي كه در ذيقعده 1166 ق / 1753 م در منطقه احساء به دنيا آمد، بدون شك يكي از كودكان بسيار باهوش عصر خود بوده است.
او تا بيست سالگي مقدمات علوم ديني (ادبيات عربي) را خواند و توجه خود را به اخبار امامان(ع) و عقايد شيعيان معطوف كرد و سرانجام پيرو مذهب شيعه دوازده امامي شد.
درباره تحصيلاش تا 20 سالگي در نزد عالمان و استادان برجسته چيزي در دست نيست و او خود نيز اشارهاي به درس عالمان و استفاده از مجالس آنها به معني متعارف شاگرد و استاد را در اين سن ندارد.
دودمان او پيرو مذهب تسنن و سابقه تشيع در نياكانش به جد چهارمش «داغر» بازميگردد. داغر نخستين فرد از خاندان او بود كه باديهنشيني را رها كرد و در روستاي «مطيرفي» در منطقهي احساء سكونت اختيار كرد. او پس از اين مهاجرت، به تشيع گراييد. دوران كودكي، نوجواني و سپس جواني شيخ احمد احسايي يعني از تولد 1166 تا 1186 قمري كه احمد 20 ساله شده بود، همزمان با حملات سعوديها به احساء و جنگهاي پسر سعدون با محمد بن سعود حاكم وهابي بود. خود احسايي كه در سن 5 سالگي قرائت قرآن را به پايان رسانده بود، چند حادثه طبيعي و همچنين وقايع سياسي زمان كودكياش را در پيدايش تفكرات بعدياش درباره ناپايداري دنيا بسيار مؤثر دانسته است.
بدون شك شرايط سخت حكومت وهابيان بر منطقه احساء كه هميشه در دشمني با شيعيان اصرار ورزيدهاند، در پيدايش روحيات و خلق و خوي شيخ احمد و ديدن روياهايي كه او را از دنيا رويگردان ميكرد، مؤثر بود.
روياهايي كه او آنها را سر آغاز تحولي معنوي در زندگياش ميدانست و برخي از آنها را براي فرزندش بازگو كرده است، احسايي خود ميگويد كه پس از آن كه به دلالت يكي از روياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته، پاسخ مسايل خود را در خواب از ائمه اطهار(ع) دريافت ميداشته و در بيداري به مطابقت آن پاسخها با احاديث پي ميبرده است. گزارش احسايي جنبههاي بارزي از مشرب او را نشان ميدهد.
احسائي در 1186 ق. ـ مقارن با آشوبهاي ناشي از حملات عبدالعزيز ابن سعود به احساء ـ به كربلا و نجف مهاجرت كرد و مدت كوتاهي محضر درس عالماني چون سيد مهدي بحرالعلوم و آقا محمد باقر وحيد بهبهاني حضور يافت و مورد توجه آنان قرار گرفت.
نقل ميشود كه وي در مدت اقامت در عتبات، اجازههايي از برخي عالمان دريافت كرد.
احسايي شاگرداني داشت كه از آن جمله ميتوان سيد كاظم رشتي را نام برد كه پس از شيخاحمد نقش مؤثري در پيدايي جريانهاي بعد از او را داشت.
به دنبال شيوع بيماري طاعون در عراق، احسايي به شهر خود و نزد مردمش بازگشت و پس از توقف يك دوره چهار ساله در 1212 ق. رهسپار عتبات شد. در بازگشت بعد از مدتي اقامت در بصره به ذورق در نزديكي بصره رفت و تا 1216 ق. در آنجا ماند. پس از آن نيز تا 1221 ق. با اقامتهاي موقت در بصره و روستاهاي اطراف آن، روزگار گذراند. در اين سال به عتبات رفت و از آن جا عازم زيارت مشهد رضوي شد و بين راه در يزد توقفي كرد و پس از بازگشت از مشهد،در يزد مقيم شد. در اين زمان فتحعلي شاه قاجار (1212 - 1250 ق / 1797 - 1834 م)باب مكاتبه را با او گشود و از او براي ملاقات در تهران دعوت كرد.
عصر نفوذ و حضور استعمار
دوران سلطنت شاهان قاجار و بهخصوص ناصرالدين شاه را ـ كه به تنهايي 50 سال طول كشيد ـ بايد در زمره سياهترين دوران تاريخ ايران دانست. از يك سو امضاي قراردادهاي ننگين با كشورهاي روسيه و انگلستان كه كمترين نتيجه آن غارت منابع طبيعي و ثروت ايران بود و از طرف ديگر ريخت و پاش دربار و شاهان خوشگذران و بيتدبير كه تنها به حفظ موقعيت و سلطنت ميانديشيدند، زندگي مردم را چنان به فقر و فلاكت كشيده بود كه مردم بيش از هر دوراني انتظار ظهور يك منجي را ميكشيدند. به عبارتي ديگر قحطي و گرسنگي كه نظام اقتصادي ويران از خود بر جاي گذاشته بود، همزمان با ظلم و جور حكمرانان ستمگر اميد و انتظار ظهور ناجي يا به عبارت بهتر امام غايب را در ميان مردم بيش از هر دوراني تقويت ميكرد.
سيد تقي نصر در كتاب ايران در برخورد با استعمارگران، درباره وضعيت اجتماعي - سياسي زمان قاجار اين طور مينويسد:
«قاجاريه يك ايل فاتح بودند و اساس روابطشان با مردم بيشتر جنبه روابط غالب و مغلوب را داشت. تأمين تسلط آنها بر مردم و غارت هر چه بيشتر دارايي آنان بزرگترين هدفشان بود. آنها در صدد بر نيامدند تا به فرهنگ و هنر ايران جان تازهاي ببخشند، به بهبود حال مردم و اصلاح و توسعه اقتصاد كشور اعتنايي نكردند و با بستن پيمانهاي ننگآور و دادن امتيازهاي زيانبخش استقلال اقتصادي ايران را متزلزل نمودند. سازمانهاي كشور بر اين اساس ميگشت كه صدها شاهزادهاي كه حكومت ولايت و حتي شهرهاي كوچكبينشان تقسيم شده بود، بتوانند در حوزههاي مأموريتشان به طور مطلق عمل كنند و بهترين وسيله را براي تثبيت قدرت خود، به منظور چپاول هر چه بيشتر دارايي مردم، گرفتن و پاره كردن شكم و به طناب انداختن و به بند و زنجير بستن مردم ميدانستند و در شقاوت نيز با يكديگر چشم و همچشمي داشتند... رواج روزافزون فروش مشاغل يك عامل ديگر بينوايي مردم و انحطاط كشور بود.»
نصر در توصيف وضعيت اجتماعي و اقتصادي آن دوران مينويسد:
«تا آن جا كه از قرائن بر ميآيد، وضع زندگاني مردم در پنجاه سال اوايل دوران قاجار بهتر از سالهاي پس از آن بوده است.»
علاوه بر اين، تأثير بيماريهاي واگيردار و قحطي مرگ و مير بيش از جنگها و اغتشاشات بود. در بين سالهاي 1236 تا 1310 يعني ظرف 75 سال، تقريباً 65 بار طاعون و وبا صدها هزار نفر را كشت. قحطي نيز يكي ديگر از اين مصيبتها بود كه بيش از كشتار وبا و طاعون تلفات داشت.
نگاهي گذرا به تاريخ نشان ميدهد كه دوران فتحعلي شاه مقارن با پديد آمدن و رشد شيخيه و دوران محمد شاه مصادف با به وجود آمدن بابيه در ايران بود. در پايان دوره محمد شاه شورشهاي بابيان شكل گرفت كه با روي كار آمدن ناصرالدين شاه و با تمهيدات اميركبير سركوب شد. پس از اين دوران بابيه به شكل بهائيت در خارج از ايران رشد كرد.
درباره علت پيدايش شيخيه، پيش از اين گفتيم كه شرايط اجتماعي عربستان و جنگهايي كه وهابيان در منطقه احساء به راه انداختند، شيخ احمد احسايي را كه شيعه بود، از عربستان به عراق و سپس ايران سوق داد، در اين كه خاستگاه هر دو جريان يعني وهابيت و شيخيه در يك زمان و يك مكان بوده است؛ نيز سخن گفتند.