kayhan.ir

کد خبر: ۸۴۱۹۵
تاریخ انتشار : ۰۹ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۴
ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرق‌شناس»

اعتراف براون: ایرانیان با علاقه‌مندی به اسلام گرویدند



بنابراين تا آن‌جا كه مي‌تواند، اطلاعات نادرست ارائه مي‌كند:
«... گبرهاي تهران اموات خود را در محلي موسوم به دخمه نزديك كوه بي‌بي‌شهربانو دفن مي‌كنند. بي‌بي شهربانو دختر يزدگرد سوم پادشاه ساساني بوده كه بعد از انقراض سلسله ساساني با حضرت حسين كه ايراني‌ها او را امام سوم مي‌دانند وصلت كرد و يكي از علل علاقه‌مندي ايراني‌ها به خانواده حضرت علي نيز همين وصلت است و به‌طوري كه مي‌گويند بي‌بي شهربانو به ايران آمد كه وسايل ورود حضرت حسين را در ايران فراهم كند و در محلي واقع در نزديكي تهران و جايي كه اكنون موسوم به بي‌بي شهربانو است و مي‌گويند كه سابقاً آتشكده بوده منزل گرفت و اكنون آن‌جا يك مكان متبرك است و مردها حق ورود به آن‌جا را ندارند و فقط زن‌ها مي‌توانند به آن‌جا بروند.»
و براساس همين نوع استدلال‌ها بود كه برخي مغرضانه تلاش كردند تا حركت امام حسين‌(ع‌) از سوي مكه به كربلا را حركتي سياسي به منظور استفاده از قدرت پادشاه ساساني در جنگ با يزيد عنوان كنند، درحالي‌كه اگر به گفته براون ازدواج دختر يزدگرد سوم با امام حسين‌(ع‌) پس از انقراض سلسله ساساني صورت گرفته است‌، دليلي ندارد كه حضرت به ايران بيايند؛ چرا كه اصولاً ديگر قدرت شاهانه ساسانيان وجود نداشته است كه پشتوانه‌اي جنگي براي امام حسين‌(ع‌) به حساب بيايد.
براون در يكي از نامه‌هايش سؤالي از سيدحسن تقي‌زاده مي‌كند كه نشان دهنده عمق دانش او و چگونگي جمع‌آوري اطلاعاتش درباره اسلام است‌. او از تقي‌زاده مي‌پرسد: «يك چيزي بود مي‌خواستم از جنابعالي بپرسم‌، آيا علي‌اكبر با پسر امام حسين يكي است با امام علي زين‌العابدين كه امام چهارم باشد يا غير او؟»
براون به عنوان نويسنده كتاب تاريخ ادبيات ايران‌، مشابه همين سؤال را درباره دوران صفويه از او دارد:  
«قبل از شاه اسماعيل چنين مي‌نمايد كه اگر چه عدد شيعه در ايران هميشه نسبت به ساير بلاد اسلام زياد بوده است‌، باز اكثريت با اهل سنت بود. چطور بود كه در اين مدت قليل شاه اسماعيل توانست به آن كمال مذهب اثني‌عشريه را رواج بدهد. به سمتي كه بعد از چند سال تقريباً سني در ايران نماند؟ اين كار با شمشير بود يا صحبت و دليل‌؟»
و در جايي ديگر:  
««در وضع و ترتيب تعزيه‌ها و فرق ميان مراثي ائمه كه خيلي از شعرا گفته‌اند و روضه خوان‌ها و كتاب‌ها مثل حديقه‌الشيعه‌، طوفان البكا، غيره و خود تعزيه‌ها كه تشخيص مي‌شود در ماه محرم معلوماتم خيلي ناقص است‌.»
براون سپس براساس شنيده‌ها و اطلاعاتي كه از ديگران به دست مي‌آورد، نتايجي بر مبناي ايران‌شناسي و اسلام‌شناسي مراكز شرق‌شناسي كشورش به دست مي‌دهد كه از آن جمله ادعاي ظهور و رونق تشيع پس از شاه اسماعيل در ايران است‌.
  اعتراف يا تناقض‌گويي‌
استاد شهيد مرتضي مطهري در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران بحث مفصلي درباره «گرايش مسلمانان به اسلام و پذيرفتن تدريجي دين اسلام‌» دارد كه براون نيز ـ علي‌رغم ادعاي اوليه‌اش در كتاب يك سال در ميان ايرانيان ـ در جلد اول كتاب تاريخ ادبيات به آن اشاره دارد:
«تحقيق درباره غلبه تدريجي آيين اسلام بر كيش زرتشت مشكل‌تر از تحقيق در استيلاي ارضي عرب بر مستملكات ساسانيان است‌، چه بسا تصور كنند كه جنگجويان اسلام اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب يكي از دو راه مخير مي‌ساختند: اول قرآن‌، دوم شمشير. ولي اين تصور صحيح نيست‌، زيرا گبر و ترسا و يهود اجازه داشتند آيين خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزيه بودند.»
براون در جايي ديگر از اين كتاب مي‌نويسد:
«اگر چه اخبار راجع به كساني كه تغيير مذهب دادند قليل است ليكن همين حقيقت كه تا سه قرن و نيم بعد از فتح اسلام اين‌گونه موارد پيش آمده است گواه روشني است بر اين‌كه ايرانيان از روح تحمل و گذشت فاتحين بهره‌مند بودند و اين امر خود دال بر اين معني است كه ايرانيان آيين خود را به صلح و سلم و لااقل تا حدي به تدريج تغيير داده‌اند.»
بنابراين تا اين‌جا روشن است كه حتي براون هم معترف است كه ايرانيان با علاقه‌مندي و به ميل خود به آيين و مذهب جديد روي آورده‌اند، پس چه دليلي دارد كه در سفر به ايران‌، زماني كه درباره بابيان تحقيق مي‌كند، وقتي به زرتشتيان مي‌رسد، چنين چيزي را كتمان و دين اسلام را دين شمشير ذكر مي‌كند؟ از طرفي از همين نوشته‌ها پيداست كه موردي نداشت ايراني‌ها بخواهند آنچه از قرون گذشته به‌خصوص درباره پادشاهان ساساني كه در آن اواخر دچار فساد و تباهي شده بودند، حفظ كنند. طبق نوشته‌هاي تاريخي يزدگرد پس از آن كه در پايتخت نتوانست مقاومت كند، شهر به شهر با دربار و حرمسراي خود كه جماعتي كثير بودند، گريخت ولي پناهي نيافت و عاقبت در آسياب به دست آسياباني يا به دست يكي از مرزداران ايراني كشته شد. شهيد مطهري مي‌پرسد:
«چگونه است كه ايراني به يزدگرد [كه پادشاه داراي فره ايزدي است‌] پناه نمي‌دهد ولي بعد اهل بيت پيغمبر اسلام را به‌خاطر پيوند با يزدگرد معزز و مكرم مي‌شمارد و آن‌ها را در حساس‌ترين نقاط قلب خود جاي مي‌دهد و عاليترين احساسات خود را نثار آن‌ها مي‌كند.»
او همچنين مي‌گويد: «فرضاً ايرانيان در قرون اول اسلامي مجبور بودند احساسات خويش را مخفي كنند و در زير پرده تشيع اظهار نمايند، چرا پس از دو قرن كه استقلال سياسي يافتند، اين پرده را ندريده و احساسات خويش را آشكار نكردند؟ بلكه برعكس هر چه زمان گذشت بيشتر در اسلام غرق شدند و پيوند خويش را با آيين گذشته بريدند؟»
شهيد آيت الله مطهري با استناد به اين‌كه هيچ شيعه‌اي‌، مادر هيچ‌كدام از امامان را برتر از ديگري نمي‌داند، مي‌نويسد:
«اگر از زاويه تاريخ بنگريم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين‌(ع‌) و ولادت امام سجاد از شاهزاده‌اي ايراني مشكوك است [...] تنها يعقوبي جمله‌اي دارد به اين مضمون كه گفته است‌: «مادر علي بن الحسين «حرار» دختر يزدجرد بود و حسين‌(ع‌) نام او را غزاله نهاد. خود براوان از كساني است كه داستان را مجعول مي‌داند [...] و حتي اگر فرض كنيم اين داستان را ايرانيان به همين منظور جعل كرده و ساخته‌اند، حتماً پس از حدود دويست سال از اصل واقعه بوده است‌. يعني مقارن با استقلال سياسي ايران بوده است و اين پس از آن است كه از پيدايش مذهب شيعه نيز در حدود دويست سال گذشته است‌. اكنون چگونه ممكن است كه گرايش ايرانيان به تشيع مولد شايعه شاهزادگي ائمه اطهار بوده باشد؟»
مطابق آن چه كه استادمطهري عنوان مي‌كند، پيوند زناشويي امام حسين‌(ع‌) با دختر يزدگرد از نظر تاريخي قابل رد يا استناد نيست‌. او روايت كافي را در تأييد ازدواج يكي از دختران يزدگرد كه در زمان عمر به مدينه آورده مي‌شود، با امام حسين‌(ع‌) عنوان مي‌كند اما تأييد يا رد صددرصد اين مطلب را به تحقيقات بيشتر مي‌سپارد.
استاد مطهري در ادامه اين‌طور نتيجه مي‌گيرد: «اگر احترامي كه مردم ايران براي ائمه قائلند به‌خاطر انتساب آن‌ها به خاندان ساساني [پادشاهان‌] است‌، مي‌بايست به همين دليل براي خاندان اموي نيز احترام قائل باشند؛ زيرا حتي كساني كه وجود دختري به نام شهربانو را براي يزدگرد انكار مي‌كنند، اين مطلب را قبول كرده‌اند كه در زمان وليد بن عبدالملك در يكي از جنگ‌هاي قتيبة بن مسلم‌، يكي از نوادگان يزدگرد به نام «شاه آفريد» به اسارت افتاد و وليد بن عبدالملك شخصاً با او ازدواج كرد و از او يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به «يزيد ناقص‌» متولد شد. پس يزيد ناقص كه خليفه‌اي اموي است نسبت به شاهان ايراني مي‌برد و قطعاً از طرف مادر منسوب به شاهزاده ايراني است‌. پس چرا ايرانيان براي وليد بن عبدالملك به‌عنوان داماد يزدگرد و براي يزيد بن وليد به‌عنوان يك شاهزاده ايراني ابراز احساسات نكردند، اما في‌المثل براي امام رضا(ع‌) به‌عنوان كسي كه در ششمين پشت به يزدگرد مي‌رسد، اين همه ابراز احساسات مي‌كنند؟ اگر ايرانيان چنين احساسات به اصطلاح ملي مي‌داشتند، بايد براي عبيدالله بن زياد احترام فوق‌العاده‌اي قائل باشند، زيرا عبيدالله بن زياد قطعاً نيمه ايراني است‌. زياد پدر عبيدالله مرد مجهول النسبي است اما مرجانه مادر عبيدالله يك دختر ايراني شيرازي است كه در زماني كه زياد والي فارس بود، با او ازدواج كرد. چرا ايرانيان كه به قول اين آقايان آن اندازه احساسات ملي داشته‌اند كه ائمه اطهار را به واسطه انتسابشان به خاندان سلطنتي ايران به آن مقام رفيع بالا بردند. عبيدالله زياد، نيمه ايراني و مرجانه تمام ايراني را اين اندازه پست و منفور مي‌شمارند.»
نكته ديگر اين كه‌، براون اقبال تشيع را در ميان ايرانيان‌، انتساب شهربانو همسر امام حسين‌(ع‌) به پادشاه ايران مي‌داند، پس با اين حساب بايد شمار شيعيان در ايران در همان ابتدا بيش از سني‌ها بوده باشد.
در حالي كه به گفته خودش پيش از رواج شيعه‌(۱) در زمان شاه اسماعيل تعداد سني‌ها بيش از شيعيان بوده است‌: «در اين موقع شاه اسماعيل تصميم گرفت كه پس از قبول مقام سلطنت‌، مذهب شيعه نه تنها بايد مذهب رسمي مملكت بلكه تنها مذهب مجاز باشد. اين تصميم باعث نگراني برخي از علماي شيعه تبريز شد، به‌طوري كه شب قبل از تاجگذاري شاه اسماعيل [آن‌ها] به‌حضور وي رفته‌، معروض داشتند: «قربانت شويم دويست‌، سيصد هزار خلق كه در تبريز است چهار دانگ آن همه سني‌اند و از زمان حضرات تا حال اين خطبه را كسي برملا نخوانده و مي‌ترسيم كه مردم بگويند كه پادشاه شيعه نمي‌خواهيم و نعوذ بالله اگر رعيت برگردند چه تدارك درين باب توان كرد؟» اما بلافاصله پس از تاجگذاري‌، طبق مندرجات احسن التواريخ‌، شاه اسماعيل دستور داد همه وعاظ و خطباي مملكت شهادت مخصوص شيعيان «اشهدان علياً ولي‌الله» و همچنين عبارت «حي علي خيرالعمل‌» را وارد اذان و اقامه نمايند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-۱ چطور مي‌توان اين تناقض‌گويي را توجيه كرد؟ بايد گفت كه رواج شيعه در ايران به زمان البساسيري كه سپهسالار لشكريان آل بويه بود، مي‌رسد. عبدالحسين نوايي در كتاب تاريخ گزيده مي‌نويسد: «بساسيري‌، ابوالحارث ارسلان‌، غلامي ترك بود و چون در فساي فارس مي‌زيست به بساسيري معروف شد. او سرهنگي از سرهنگان ديلميان بود كه در بغداد به مقام عالي رسيد اما پيرو المستضر خليفه فاطمي مصر شده و به اسماعيليه گرويده بود و به حمايت المستنصر بالله در سال 448 ( ق‌) در بغداد فتنه بزرگي بر پا كرد و با طغرل سلجوقي جنگ كرد، از جنگ گريخت و پس از آن در سال 450 ( ق‌) به بغداد بازگشت و با سپاه خود برخليفه عباسي القائم بالله پيروز شد و او را در بند كرد و وزير و قاضي القضات و ديگر بزرگان دستگاه خلافت را از ميان برد و نام خليفه عباسي را از خطبه بينداخت و يك سال و چهار ماه‌، به نام خليفه فاطمي مصر خطبه خواندند و سكه زدند. در سال 451 ق طغرل بيك بار ديگر به بغداد رفت و خليفه عباسي را بر مسند خلافت نشاند و با بساسيري جنگ كرد و بساسيري در 451 ( ق‌) به قتل رسيد.
 تاريخ گزيده‌، عبدالحسين نوايي‌، صص 354-352
فرهنگ فارسي معين نيز رواج شيعه در بغداد [و به تبع آن در ايران‌] را توسط بساسيري ذكر مي‌كند .
 فرهنگ فارسي دكتر معين‌، ج 5، اعلام 1.