یک شهید، یک خاطره
صلوات
برادرم اسماعیل داماد شده بود. زماني که او را همراهی میکردیم تا عروس را بياوريم، من مرتب براي سلامتي ائمه(ع) صلوات میفرستادم. فضاي خانه شور و حال معنوي پیدا کرده بود. در همین لحظات اسماعیل مرا صدا زد و آهسته در گوشم گفت:
- «خواهرم! شما متوجه يک حرف از صلوات باشيد؛ اشتباه تلفظ میکنید.»
نکتهسنجی او در چنین موقعیتی برایم عجیب بود!
کمی فکر کردم و یک بار دیگر زیر لب صلوات فرستادم؛ آن وقت متوجه شدم حرف (واو) را در صلوات (ب) تلفظ میکردم!؟ تا آن لحظه متوجه اشتباهم نشده بودم؟
***
اکثر اوقات که صلوات میفرستم به یاد برادرم میافتم.
* خاطرهای از شهید اسماعیل حسینی ثانی
* راوی: عذرا بیگم حسینی ثانی، خواهر شهید
نویسنده: مریم عرفانیان