kayhan.ir

کد خبر: ۸۳۲۲۸
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۴

یک‌شهید،یک خاطره


عشق به شهادت

شب چهارشنبه بود که یکبار دیگر همراه محمد رضا و همسرش جهت خواندن دعاي توسل به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم. وقتي وارد حرم شديم محمد رضا جلوي من را گرفت و گفت:
- « مادر! کمی صبرکن کارت دارم.»
وقتی ايستاديم  ادامه داد:
- «تو رو به اين امام رضا (ع) قسم مي دم ازمن دل بکن؛  از من بگذر تا شهيد بشم.»
گفتم:
- «نه مادرجان! اميدوارم هيچ کس آرزوي شهادت به دلش نمونه و هر‌کس اين آرزو رو داره به اون برسه. اما شما هر وقت پير شدی اشکالي نداره شهيد بشي.»
اين حرف را که گفتم محمد رضا خيلي خوشحال شد، رو به گنبد امام رضا (ع) کرد و گفت:
-«آقا! شنيدي که مادرم رضايت داد.»
آن گاه با عجله طرف همسرش رفت وگفت:
-«مادرم در مقابل بارگاه امام رضا (ع)رضايت داد که من شهيد بشم.»
خودم را به آنها رساندم و گفتم:
-«من که نگفتم همين الان شهيد بشي؛ گفتم  هر وقت پیر شدی خدا شهادت رو نصيبت کنه.»
آن وقت همگی طرف سقاخانه به راه افتادیم.
***
اما نمی‌دانستم که خیلی زود  به آرزویش می‌رسد.
*خاطره‌ای از شهید محمدرضا مهدیزاده طوسی
*راوی: لیلا صمدی، مادر شهید
نویسنده: مریم عرفانیان