ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
تلاش استعمارگران برای احیای فرقهای نیمهجان
اينكه با براون همانند يك صاحب منصب انگليسي برخورد ميشود و به هر شهري كه پا ميگذارد، توصيه نامهاي را براي شخصي به همراه دارد و ملاقاتهاي آشكار و نهان وي با بابيان مسايلي نيست كه بتوان از آنها به سادگي گذشت. گذشته از مردم عادي؛ همچون بلوچي كه براون از آن در خاطراتش صحبت ميكند، حتي برخي از صاحب منصبها هم نسبت به او با ديده يك شخص داراي مسئوليت از سوي كشور انگلستان نگاه ميكنند و گاهي نفوذ او را نيز براي حمايت دولت مركزي ميطلبند. براون قبل از حضورش در ايران يكبار به مسئله ظنين بودن تركها نيز اشاره دارد اما با رندي مخصوص به خودش آن را به مسئله مسيحي بودن خود ربط ميدهد.
در همين زمان فرانسويها هم مشغول تحقيق بر روي جريان بابيت بودند، براون در شيراز درباره (م.ر) به عنوان يك فرانسوي كه درباره بابيها تحقيق ميكرد، اطلاعاتي مشابه عملكرد و وضعيت خود به دست ميدهد، او مينويسد:
«او از طرفداران بابيها بهشمار ميرود، مدتي در سوريه بود و در آنجا از طرف روساي بابي توصيه نامههايي دريافت كرد و به همين جهت در هر شهري از شهرهاي ايران كه بابيها در آن بودند وارد ميشد، مورد پذيرايي كامل قرار ميگرفت.»
اين همه حساسيت و اطلاعات از كجا ناشي ميشد؟
دشمني آشكار او با مسلمانان نيز از آن دست مسايلي است كه نميتوان به سادگي از آن گذشت. در حالي كه ادوارد براون بهتر از هر كسي متوجه وضعيت بابيها و چگونگي تفكر مردم ايران در باره آنها بود، مينويسد:
«من نميخواستم كه ارتباط من با بابيها افشا شود زيرا قطع نظر از اينكه بابي نبودم اگر ارتباط من با آنها افشا ميشد، مسلمانها از من دوري ميكردند و من نميتوانستم با آنها معاشرت كنم.»(102)
و اين در حالي است كه نميتوان اين گفته براون را; چرا كه به اعتبار نوشتههاي خودش، او خواهان معاشرت با بابيها بود كه اصلاً قطع ارتباطش با مسلمانان اهميتي برايش نداشت; تا جايي كه به جهت معاشرت بيش از حد با بابيها شايعاتي درباره بابي شدن وي در شهرها مطرح بود كه به گوش خود او نيز ميرسيد. در واقع شهرت براون در بسياري از مواقع تحت تأثير چيزي كه خود آن را پخش سريع شايعات ميدانست، پيش از او به شهرها ميرسيد اما او كه مدعي بود نميخواهد معاشرت مسلمانان را از دست بدهد، نه تنها فرصت ملاقات با بابيها را در هيچ شرايطي از دست نميدهد; بلكه هرگز تلاش نميكند -مگر براي ديدن آثار مذهبي باستاني- با مسلمانان ملاقات كند و در همين موارد نيز از تخريب چهره مسلمانان كم نميگذارد.
او نه تنها با مسلمانان معاشرت نميكند، بلكه با بيان مطالب نادرست، قوانين جعلي و غيرواقع را نيز به اسلام نسبت ميدهد.
«من چندين بار، دوروبر جلفا را قدم زنان گشتم و يكي از اولين جاهايي كه ديدن كردم، گورستان ارمنيها بود. در اينجا پس از كمي جست و جو محل قبر ساعتساز سوييسي را پيدا كردم كه دو قرن قبل، توسط مسلمانان به قتل رسيده بود، او براي دفاع از خود، يك مسلمان را به قتل رسانده بود، پادشاه به او علاقه داشت و كوشيد كه او را از مرگ برهاند اما فقط يك راه داشت و آن هم مسلمان شدن او بود كه او زير بار نرفت.»(103)
چطور ميتوان برداشت مغرضانه براون را ناديده گرفت؟ او بدون شك با اندكي پرس و جو ميتوانست بفهمد كه مرگ ساعتساز سوييسي بهدليل اجراي حكم قصاص صورت گرفته است و هيچ قانوني درباره اينكه يك غيرمسلمان در صورت ارتكاب جرمي اين چنيني در صورت مسلمان شدن بخشيده شود، وجود ندارد. براون در جايي ديگر مينويسد:
«وقتي يك نفر زرتشتي اسلام ميآورد، به نظر مسلمانان حق دارد در پول و اموال همكيشان سابقش تصرف كند.»(104)
حتي اگر فرض كنيم قوانيني كه براون از آنها به عنوان قوانين اسلام ياد ميكند، از ناآگاهي وي سرچشمه گرفته است، باز هم نميتوان حب و بغض وي را درباره كليت اسلام در اين عبارتها ناديده گرفت:
«در يك مورد ديگر، من داشتم با يكي از دستياران اردشير به نام ايران، درباره مرد انگليسياي كه در شيراز اسلام آورده بود صحبت ميكردم و در انتها گفتم: «فكر ميكنم كه او اكنون پشيمان شده زيرا از مردم خودش بريده و از جانب بعضي از مسلمانان هنوز با شك و سوءظن با او برخورد ميشود و شديداً مراقبش هستند كه آيا احكام و فرايض دين جديدش را مرتب رعايت ميكند يا نه؟ من آرزومندم او بتواند خود را خلاص كند و همانطور كه ميخواست به كشور خود نزد مادر پيرش بازگردد.»
براون بهتر از هر كسي ميدانست كه در مسلمان شدن افراد هيچ اجباري نيست و اگر اين گونه بود، او خود به عنوان يك مسيحي تحت فشار و آزار قرار ميگرفت، اما او با وجود داشتن آزادي نه تنها به عنوان يك مسيحي بلكه در ارتباط با افراد غيرمسلمان مانند بابيها و زردتشتيها باز هم نميتواند اسلام آوردن اختياري يك اروپايي را بپذيرد؟ و با بغضي آشكار درباره مرد انگليسي توضيح و تفسيري نوشت كه گويا او زنداني و اسير است: «من آرزومندم كه او بتواند خود را خلاص كند و همانطور كه ميخواست به كشور خود نزد مادر پيرش بازگردد.»
در همين حال براون با گفتن حكايتهاي مختلف سعي ميكند تا بابيها و زرتشتيان را همزمان تحت ستم و آزار مسلمانان نشان دهد و از اين رهگذر كيش زرتشتي را كه اصالت و حقيقتي دارد، با فرقه بيريشه و من درآوردي و ساخته دست دوستان انگليسياش بهائيت در يك رديف نشان دهد. در واقع همه تلاش براون براي القاي ستم بر زرتشتيها و بابيها استفاده از قانون همنشيني اين دو است. او هر جا سخني از ظلم برعليه بابيت دارد، بلافاصله زرتشتيان را به معركه ميكشاند تا در تصور اوليه هر فردي بابيت نيز يك مذهب فرض شود.
براون مينويسد:
«پس از ترك آن محل [محل ملاقات با بابيها] كه درست در مركز گبر محله قرار داشت، مرا به خانه برادر اردشير، گودرز بردند و بين چند رديف مردان و پسران زرتشت نشستم كه آمده بودند به غريبه فرنگي خيره شوند. اين بار حداقل براي من هم، منظره اين پيروان زردپوش آيين باستاني كه دوازده قرن زجر و توهين و اعدام، نتوانسته ريشهشان را از خاك اصليشان بركند...»(105) و در جايي ديگر:
«آنها دو دختر زرتشتي را ربودند. يكي 15 و ديگري 12 ساله و آن چه ميتوانستند كردند كه مسلمان شوند. يكي از آن دو مدت خيلي زيادي مقاومت كرد تا بالأخره او را درحاليكه تقريباً برهنه بود در ميان برف و سرما رها كردند تا مجبور شود و تمكين كند و مسلمان شود.»(106)
نمونه داستانهاي اين چنيني كه طي آن براون تلاش ميكند زرتشتيها را مردمي زير فشار و شكنجه نشان دهد و دين اسلام را ديني كه با نيروي شمشير گسترش يافته است، در جاي جاي كتاب براون ديده ميشود، او كه صد البته داستانهاي مخوف دادگاههاي تفتيش عقايد مسيحيت را ميداند، مينويسد: «شما نميتوانيد انتظار داشته باشيد كساني كه تعليمات ملايم عيسي(ع) را فراگرفتهاند، به شريعت محمد(ص) روي آورند.»(107)
و با اين بيان غلبه اسلام بر زرتشتيان را به اجباري حكايت ميكند كه هنوز پس از قرنها ادامه دارد، درحاليكه او بهتر از هر كسي ميدانست كه قانون اسلام درباره زرتشتيها از ابتداي ظهور اسلام پذيرش با اختيار يا دادن جزيه بود كه براي اديان توحيدي وضع شده بود(108); چنان كه خود بعدتر در كتاب انقلاب ايران به اين موضوع اعتراف ميكند.
اما براون با وجود دانستن اين حقيقت آنجا كه پاي بابيها در ميان است با لجاجت مينويسد:
«من نميتوانم قبول كنم كه پيروزي اسلام فقط به خاطر تأثير سخنان پيامبرش بوده است. نيروي شمشير مطمئناً از عوامل مؤثر آن بوده است. اگر عربها ايران را با قتل و غارت فتح نكرده بودند آيا فكر ميكنيد مذهب محمد(ص) بر آيين زرتشت غلبه ميكرد؟ به نظر ما دليل اصلي حقانيت تعاليم عيسي (ع) اين است كه تدريجاً و بدون فشار و نيروي شمشير پيشرفت كرد(109) نه با زور و جنگ و نقطه ضعف عمده اسلام هم همين است كه تا حد زيادي به زور شمشير گسترده شد نه با نيروي استدلال و منطق(110).» و در جايي ديگر:
«... من سخنش را قطع كردم و گفتم: «خوب، در باره گسترش اسلام با نيروي شمشير چه ميگوييد؟ نميتوانيد انكار كنيد كه اسلام در بسياري از مناطق به اين صورت گسترش يافت. محمد (ص) يا هر پيغمبري ديگري چه حق داشتند كه كسي را كه نتوانستند مجاب كنند، بكشند؟ آيا خداوندي كه خير مطلق است اين را قبول دارد؟»
براون بهطور طبيعي در هر يك از تلگرافخانهها و دفاتر كنسولگري انگليس در شهرهاي سر راهش به بابيان، زرتشتيها و اقليتهاي ديگر مذهبي برميخورد; چرا كه همان طور كه اشاره شد، سفارت انگليس اگر ميخواست فردي ايراني استخدام كند، حتماً يهودي تا ارمني، بهايي، گهگاه زرتشتي و براي مشاغل نازلتر از قبيل فراشي، نامهبري، نامهرساني، باغباني و غلامي، از پيروان علي اللهي (غلاهًْ) را برميگزيد. به عبارت ديگر، مستخدمين بومي سفارت انگليس از هر فرقهاي بودند غير از شيعه اثني عشري.»(111); چرا كه آنها به زعم انگليسيها قابل اعتماد بودند و حتي بعضي از آنها انگيزههايي بالقوه عليه اسلام داشتند.(112)
به عبارتي تلگرافخانههايي كه براون در آنها اقامت ميكرد، در واقع محل ارسال اطلاعات به سفارت انگلستان، خريد و جمعآوري اشياي عتيقه و باستاني(113) و پذيرايي از مأموران انگليسي بود كه براي روزهاي طولاني مجبور به سفر در داخل خاك ايران براي مقاصد انگلستان بودند.