kayhan.ir

کد خبر: ۸۲۱۲
تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۹

چشم به راه سپیده


تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار ازکف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه‌ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم.
* * *
صبح زیبای ظهور
دلهای ما لب‌تشنه باران نورت
چشم‌انتظار صبح زیبای ظهورت
می‌باری عطر روشنای صبح‌دم را
بر جاده‌های شب‌زده وقت عبورت
ما را ببر با خود به دیدار خداوند
از سمت سهله جمکران، از کوه طورت
آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است
شاید شود نیمه شبی سنگ صبورت
هر روز بین کوچه‌های فاطمیه
لبریز ماتم می‌شود چشم غیورت
صاحب عزا با واهمه می‌خوانم امشب
مرثیه‌های مادرت را در حضورت
حس می‌کنی آن التهاب شعله‌ها را
لحظه به لحظه، مو به مو، صورت به صورت
هر روز قبر بی‌نشانی ندبه دارد
چشم‌انتظار صبح زیبای ظهورت
یوسف رحیمی
* * *
ماه دوازدهم
ماه دوازدهم سال هم آمد، اما خبر از ماه دوازدهم ما نشد
***
بهار
خوش آن زمان که برآید به یک کرشمه دو کار
یکی ظهور امام و یکی شروع بهار
***
در انتظار بهار
من شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ما صبر و قراری آقا
عمر یکسال گذشت و خبری از تو نشد
هوس آمدن جمعه نداری آقا
در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا
تو حق داری
شکسته قایق من را امید ساحل نیست
دگر امید به این بخت مانده در گل نیست
بیا بهانه شبهای پرستاره من بین
که بی‌تو دگر قرص ماه کامل نیست
در این زمانه سردرگمی و بی‌خبری
تفاوتی به خدا بین حق و باطل نیست...!
کسی میان خیابان برج و باروها
معطر از نفس کوچه‌های کاگل نیست
تمام خلق دم از عقل می‌زنند اما
هر آنکه دل به نگاهت نبسته عاقل نیست
شکسته‌ای دل ما را ولی تو حق داری
دلی که با تب و تابت نمی‌تپد دل نیست...!
که از فراق تو جانم به لب رسیده ولی...
فدای آمدنت... جان ما که قابل نیست
هادی ملک‌پور