چرایی مخالفت با ممیزی از نگاه دیگر
پژمان کریمی
«آیش» نام نشریه ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که در دهه 60 منتشر میشد.
در این نشریه استاد جعفر ابراهیمی (شاهد)در خصوص «شعر» مطالبی آموزشی تالیف میکرد.
در یکی از این مطالب،استاد با بیان اینکه نوپردازان «وزن» را برای خلاقیت و اندیشه شاعر دست و پا گیر معرفی میکنند، میپرسد «معلوم نیست چرا وزن برای شاعران بزرگی مثل حافظ و سعدی دست و پا گیر نبوده است.»!
این مطلب وقتی به یادم آمد که مدتی پیش برهان (!) یکی از نویسندگان شبه روشنفکر سکولار را در رد ممیزی خواندم.
این نویسنده که دبیری بخش ادب و هنر روزنامه زنجیرهای «اعتماد ملی» را در کارنامه خود دارد، در مناظره و تقابلی نظری با با برادر گرامی هنرمندم و نویسنده متعهد احمد شاکری، ممیزی را مانعی بر سر راه خلق آثار وزین و گرانمایه توصیف کرد.
احمد شاکری نیز در پاسخ بر آمده بود؛ «اگر ممیزی مانع است پس چرا همین نویسندگان شبه روشنفکر در بیرون از مرزها که قید ممیزی وجود ندارد آثار قابل توجهی خلق نکرده اند»!
این پاسخی در خور تامل است!
دهه 60 یکی از مقاطع بحرانی برای نظام دینی و جامعه ایرانی بود.
جنگ تحمیلی در جریان بود. گروهکهای ریز و درشت سلاح را به طرف مردم گرفته بودند و دیوانهوار هر مخالفی را از سر راه برمی داشتند. تحرکات تجزیه طلبان در هر گوشهای از میهن همچنان بچشم میآمد. محاصره اقتصادی و تسلیحاتی اعمال شده بدست جهانیان علیه ایران از یک سو و کارشکنیهای نفوذیهای دشمن در قالب منافق و گروهکهایی همچون نهضت آزادی از دیگر سو، در پی شکست قامت نظم وپایداری ایرانیان بود. هنوز دستگاهها و نهادهای انقلابی چنان که باید پا نگرفته بودند و عناصر متعهد، از مهارت اجرایی و پختگی لازم برخوردار نشده بودند.به دلیل نبود دستگاه اطلاعاتی منسجم و کارآزموده، سرویسهای جاسوسی براحتی فعالیت و توطئه چینی را سر و سامان میدادند.ترورها و بمبگذاریها مجال و حس امنیت را از کشور ستانده بود.
در چنین شرایطی طبعا نخبگان و هنرمندان جامعه باید در مسیر گستراندن و یادآوری ارزشها، تحکیم رشته همبستگی ملی و تزریق مایه آرامش و امید به جامعه خود همت کنند.
اما چه اتفاقی افتاد؟
بخشی بزرگ از همین هنرمندان و بطور مشخص فعالان به اصطلاح ادبی به وظیفه یاد شده، آگاهانه و به عمد، اعتنا و عمل نکردند. اگر دشمن اجنبی در مرزها سلاح گرم خود را رو به مدافعان ناموس وطن گرفته بود و برخی از ایادی شیطان دشنه تیز و مسموم تحریم و جاسوسی علیه ایرانیان کشیده بودند، مدعیان منورالفکری دقیقا سلاح قلمشان را به طرف اندیشه و ارزشهای هموطنانشان نشانه گیری کرده بودند.
جماعت مدعی، بدون درک شرایط بحران، بدون اعتنا به ارزشها و مطالبات مردمی، بیانیه مینوشتند و امضا میکردند. هر بیانیه هم تبدیل به مستمسکی علیه مردم ایران در مجامع بینالمللی میشد و بهانهای میگردید تا بزرگترین ناقضان حقوق بشر ادعا کنند نظام دینی ایران حقوق انسانی را پایمال میکند!
محورهای اصلی بیانیهها چه بود؟
- «در ایران آزادی بیان وجود ندارد!»
- «در ایران آزادی قلم وجود ندارد!»
- «در ایران قلمها را میشکنند!»
- «در ایران سزای اعتراض هنرمند زندان است!»
- «در ایران، سانسور (معادل ممیزی) قدرت خلاقیت و اعتراض علیه پلشتیها را ستانده است!»
چه کسانی بیانیهها را امضا میکردند؟
کسانی که در طول زندگی خود یک بار برای مردم ایران قدمی برنداشتند.برخی ازآنها اگر هم علیه بیداد شاهی کلامی گفتند و چیزکی نوشتند نه از روی دینداری و حس وطن خواهی و مردم دوستی و عدالتطلبی که بر پایه القائات حزبی و الحادی بود.
آیا جز این است؟
آیا - مثلا - کانون منحله نویسندگان ایران ماهیتی جز ماهیت دین ستیزانه و اجنبی پرستانه و مردم گریزانه داشت؟
کدام سند ساواک مدعیان روشنفکری را سازشکار و غیرخطرناک ارزیابی نکرد؟
مثلا سیاوش کسرایی - شاعر چپ - نبود که در اسناد ساواک به دلیل زن بارگی،عنصری بیخطر از حیث سیاسی معرفی میشود؟
آیا تعداد زیادی از همین شاعران و نویسندگان مانند احمد شاملو و سیمین بهبهانی و غلامحسین ساعدی و... نبودند که کاملا در خدمت دستگاه جاسوسی و تبلیغاتی رژیم پهلوی در آمدند؟
امضا کنندگان بیانیههای یاد شده، کدامشان - کدامشان - یک روز به جبهه رفتند و یک گلوله به سمت متجاوزان بعثی شلیک کردند؟
بهرام بیضایی، هوشنگ گلشیری، چنگیز پهلوان، یدالله رویایی، جواد مجابی، باقر پرهام، فرج سرکوهی و... اینها به کدام ارزش از ارزشهای مردم ایران باور داشتند؟
چه فداکاری در حق مردم ایران و استقلال میهن خود کردند؟
در عوض تا جایی که در توان داشتند از شکیبایی انقلابی مردم ایران سوءاستفاده کردند، دروغ گفتند، دروغ نوشتند و دشمن را برای تهاجم تبلیغاتی به نظام دینی تحریک و یاری کردند.
گفتند سانسور است.اما به مردم ایران نگفتند چه کتابی و چه بخشهای تهوعآوری از تراوشات ذهنی شان هدف سانسور یا بهتر بگوییم ممیزی قرار گرفته است!
ادعا کردند نمیتوانیم کتاب چاپ کنیم اما نگفتند اگر «نمی توانند» و «نمیگذارند» پس کتابهایشان کجا و چگونه در داخل کشور چاپ و منتشر میشود؟
اینان در هر دانشگاهی تدریس کردند، هر گاه که اراده کردند از مملکت رفتند و دوباره داخل شدند. در هر نشریهای قلم زدند و غر زدند. به هر مسئولی و به هر نهادی اهانت کردند .با هر رسانه ضد ایرانی دربرابر ارزشهای ایرانی و اسلامی مصاحبه کردند. دفاع مقدس را به جنگ طلبی تعبیر نمودند و با کلمهای، متجاوز و حامیان غربیاش را ننواختند. با این حال همچنان از نبود آزادی و سرکوب با درفش ممیزی سخن گفتند.
به گفته بزرگی، «اگر آزادی نیست پس شما چگونه میگویید آزادی نیست و به این شکل خود مکذب خود میشوید!»
بله!
برخی از همین اصحاب قلم دستگیر هم شدند و ممنوع القلم هم واقع گردیدند.اما به چه جرمی؟
دقیقا نه به دلیل اعتراض و قلم زدن! که به دلیل و به جرم جاسوسی و فعالیت سیاسی علیه امنیت ملی ما!
مثال!
مدتی پیش یکی از هنرمندان اهل قلم و نمایش درگذشت!
وی در سال 63 به جرم جاسوسی برای «کا.گ.ب» دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی شوروی سابق دستگیر شد. یعنی وی درست در همان شرایط بحرانی کشور برای بیگانه و به نفع بلوک چپ و مقر کمونیسم و الحاد، جاسوسی میکرد.
آیا درست و منصفانه است که برخی چشم به جرم اصلی وی ببندند و او را قربانی نبود آزادی بیان و ممیزی معرفی کنند؟ آیا باید جرم او را قلم زدن توصیف کنند؟ البته که چنین کردند و میکنند!
یکی از هنرمندان در آیین ترحیم وی گفته بود: «...وی مردم دوست بود و برای مردم کار میکرد»!
جالب است که در نظر شبه روشنفکران، جاسوسی برای بیگانه یعنی خدمت به مردم!
گفتیم معترضان به ممیزی هماناناند و مانند و دنباله آناناند که با بیانیههای غلیظ و شداد درنکوهش ممیزی آب به آسیاب دشمن میریختند و میریزند.
این طیف به گواه آثارشان و تعداد شمارگان کتابهایشان،از حیث جذابیت و مستدل بودن اندیشه و قدرت قلم و خلاقیت،توان جذب مخاطب ندارند. یعنی؛ چه در جامعه ایرانی و چه بیرون از مرزهای این مملکت، با ممیزی و بیممیزی - چنان که احمد شاکری تاکید کرد - ناتوان از خلق اثر معتبر وشاهکاراند. بیگمان اینان، اگر به بند ممیزی آویزان میشوند و در بود ممیزی ناله سر میدهند و با ادعای نبود آزادی گریبان میدرند تنها ناظر به چهار هدف است:
نخست: سرپوش گذاشتن بر ناتوانی قلم و انکار نداشتن اندیشه و بیقدری قوه خلاقیت.
دوم: جلب نگاه مردم، مطرح شدن و ارضای شهوت شهرت که یکی از نقاط ضعف شبه روشنفکران به شمار میآید.
سوم:بدست آوردن اهرم حمایت صاحبان قدرت و ثروت از میان سیاسیون سکولار داخلی و خارجی.
چهارم: فعالیت در بستر دین ستیزی و عقده گشایی علیه نظام دینی.
این طیف اگر ممیزی را برتابد باید تعجب کنیم. آنها گاه مینویسند تا قربانی ممیزی واقع شوند.چون نبود ممیزی و قربانی تلقی نشدن در سایه واقعیت ممیزی، یعنی ناکامی آنها در دستیابی به اهداف چهارگانه!
وگرنه کدام خردمندی و کدام انسان ولو بیدین اما کمی عاقل، میتواند ممیزی را در هر شانی از شئون اجتماعی حکم ضرورت نداند؟
در کدام کشور ممیزی اعمال نمیشود؟ در ایالات متحده آمریکا مگر هر کتابی بخت انتشار مییابد؟
در همین کشور مدعی دموکراسی،آیا کتابی علیه صهیونیسم منتشر شده است؟ آیا سامانه ممیزی آمریکا،حقی و مجالی برای اندیشه ضد صهیونیسم قائل است؟...نیست!
تردید نکنیم مسئله مخالفان ممیزی یا به تعبیر جاهلانه و عوامانه خودشان - سانسور تنها نفس ممیزی نیست. آنها مخالف انچه هستند که بیمایگی آنها را ثابت کند.
اما یک نکته!
کاش طیف بیمایه این پرسش را بیپاسخ نگذارند که :
«شما که مخالف سانسور هستید و آن را مخالف باروری خلاقیت و مانع اندیشیدن و اندیشهورزی و سد راه تعالی معنوی انسان توصیف میکنید چرا در رسانهها ی داخلی و خارجی حامی شما و یا متعلق به شما و در آثارتان، «اندیشه مخالف کوچکترینجایی ندارد؟!»
«آیش» نام نشریه ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که در دهه 60 منتشر میشد.
در این نشریه استاد جعفر ابراهیمی (شاهد)در خصوص «شعر» مطالبی آموزشی تالیف میکرد.
در یکی از این مطالب،استاد با بیان اینکه نوپردازان «وزن» را برای خلاقیت و اندیشه شاعر دست و پا گیر معرفی میکنند، میپرسد «معلوم نیست چرا وزن برای شاعران بزرگی مثل حافظ و سعدی دست و پا گیر نبوده است.»!
این مطلب وقتی به یادم آمد که مدتی پیش برهان (!) یکی از نویسندگان شبه روشنفکر سکولار را در رد ممیزی خواندم.
این نویسنده که دبیری بخش ادب و هنر روزنامه زنجیرهای «اعتماد ملی» را در کارنامه خود دارد، در مناظره و تقابلی نظری با با برادر گرامی هنرمندم و نویسنده متعهد احمد شاکری، ممیزی را مانعی بر سر راه خلق آثار وزین و گرانمایه توصیف کرد.
احمد شاکری نیز در پاسخ بر آمده بود؛ «اگر ممیزی مانع است پس چرا همین نویسندگان شبه روشنفکر در بیرون از مرزها که قید ممیزی وجود ندارد آثار قابل توجهی خلق نکرده اند»!
این پاسخی در خور تامل است!
دهه 60 یکی از مقاطع بحرانی برای نظام دینی و جامعه ایرانی بود.
جنگ تحمیلی در جریان بود. گروهکهای ریز و درشت سلاح را به طرف مردم گرفته بودند و دیوانهوار هر مخالفی را از سر راه برمی داشتند. تحرکات تجزیه طلبان در هر گوشهای از میهن همچنان بچشم میآمد. محاصره اقتصادی و تسلیحاتی اعمال شده بدست جهانیان علیه ایران از یک سو و کارشکنیهای نفوذیهای دشمن در قالب منافق و گروهکهایی همچون نهضت آزادی از دیگر سو، در پی شکست قامت نظم وپایداری ایرانیان بود. هنوز دستگاهها و نهادهای انقلابی چنان که باید پا نگرفته بودند و عناصر متعهد، از مهارت اجرایی و پختگی لازم برخوردار نشده بودند.به دلیل نبود دستگاه اطلاعاتی منسجم و کارآزموده، سرویسهای جاسوسی براحتی فعالیت و توطئه چینی را سر و سامان میدادند.ترورها و بمبگذاریها مجال و حس امنیت را از کشور ستانده بود.
در چنین شرایطی طبعا نخبگان و هنرمندان جامعه باید در مسیر گستراندن و یادآوری ارزشها، تحکیم رشته همبستگی ملی و تزریق مایه آرامش و امید به جامعه خود همت کنند.
اما چه اتفاقی افتاد؟
بخشی بزرگ از همین هنرمندان و بطور مشخص فعالان به اصطلاح ادبی به وظیفه یاد شده، آگاهانه و به عمد، اعتنا و عمل نکردند. اگر دشمن اجنبی در مرزها سلاح گرم خود را رو به مدافعان ناموس وطن گرفته بود و برخی از ایادی شیطان دشنه تیز و مسموم تحریم و جاسوسی علیه ایرانیان کشیده بودند، مدعیان منورالفکری دقیقا سلاح قلمشان را به طرف اندیشه و ارزشهای هموطنانشان نشانه گیری کرده بودند.
جماعت مدعی، بدون درک شرایط بحران، بدون اعتنا به ارزشها و مطالبات مردمی، بیانیه مینوشتند و امضا میکردند. هر بیانیه هم تبدیل به مستمسکی علیه مردم ایران در مجامع بینالمللی میشد و بهانهای میگردید تا بزرگترین ناقضان حقوق بشر ادعا کنند نظام دینی ایران حقوق انسانی را پایمال میکند!
محورهای اصلی بیانیهها چه بود؟
- «در ایران آزادی بیان وجود ندارد!»
- «در ایران آزادی قلم وجود ندارد!»
- «در ایران قلمها را میشکنند!»
- «در ایران سزای اعتراض هنرمند زندان است!»
- «در ایران، سانسور (معادل ممیزی) قدرت خلاقیت و اعتراض علیه پلشتیها را ستانده است!»
چه کسانی بیانیهها را امضا میکردند؟
کسانی که در طول زندگی خود یک بار برای مردم ایران قدمی برنداشتند.برخی ازآنها اگر هم علیه بیداد شاهی کلامی گفتند و چیزکی نوشتند نه از روی دینداری و حس وطن خواهی و مردم دوستی و عدالتطلبی که بر پایه القائات حزبی و الحادی بود.
آیا جز این است؟
آیا - مثلا - کانون منحله نویسندگان ایران ماهیتی جز ماهیت دین ستیزانه و اجنبی پرستانه و مردم گریزانه داشت؟
کدام سند ساواک مدعیان روشنفکری را سازشکار و غیرخطرناک ارزیابی نکرد؟
مثلا سیاوش کسرایی - شاعر چپ - نبود که در اسناد ساواک به دلیل زن بارگی،عنصری بیخطر از حیث سیاسی معرفی میشود؟
آیا تعداد زیادی از همین شاعران و نویسندگان مانند احمد شاملو و سیمین بهبهانی و غلامحسین ساعدی و... نبودند که کاملا در خدمت دستگاه جاسوسی و تبلیغاتی رژیم پهلوی در آمدند؟
امضا کنندگان بیانیههای یاد شده، کدامشان - کدامشان - یک روز به جبهه رفتند و یک گلوله به سمت متجاوزان بعثی شلیک کردند؟
بهرام بیضایی، هوشنگ گلشیری، چنگیز پهلوان، یدالله رویایی، جواد مجابی، باقر پرهام، فرج سرکوهی و... اینها به کدام ارزش از ارزشهای مردم ایران باور داشتند؟
چه فداکاری در حق مردم ایران و استقلال میهن خود کردند؟
در عوض تا جایی که در توان داشتند از شکیبایی انقلابی مردم ایران سوءاستفاده کردند، دروغ گفتند، دروغ نوشتند و دشمن را برای تهاجم تبلیغاتی به نظام دینی تحریک و یاری کردند.
گفتند سانسور است.اما به مردم ایران نگفتند چه کتابی و چه بخشهای تهوعآوری از تراوشات ذهنی شان هدف سانسور یا بهتر بگوییم ممیزی قرار گرفته است!
ادعا کردند نمیتوانیم کتاب چاپ کنیم اما نگفتند اگر «نمی توانند» و «نمیگذارند» پس کتابهایشان کجا و چگونه در داخل کشور چاپ و منتشر میشود؟
اینان در هر دانشگاهی تدریس کردند، هر گاه که اراده کردند از مملکت رفتند و دوباره داخل شدند. در هر نشریهای قلم زدند و غر زدند. به هر مسئولی و به هر نهادی اهانت کردند .با هر رسانه ضد ایرانی دربرابر ارزشهای ایرانی و اسلامی مصاحبه کردند. دفاع مقدس را به جنگ طلبی تعبیر نمودند و با کلمهای، متجاوز و حامیان غربیاش را ننواختند. با این حال همچنان از نبود آزادی و سرکوب با درفش ممیزی سخن گفتند.
به گفته بزرگی، «اگر آزادی نیست پس شما چگونه میگویید آزادی نیست و به این شکل خود مکذب خود میشوید!»
بله!
برخی از همین اصحاب قلم دستگیر هم شدند و ممنوع القلم هم واقع گردیدند.اما به چه جرمی؟
دقیقا نه به دلیل اعتراض و قلم زدن! که به دلیل و به جرم جاسوسی و فعالیت سیاسی علیه امنیت ملی ما!
مثال!
مدتی پیش یکی از هنرمندان اهل قلم و نمایش درگذشت!
وی در سال 63 به جرم جاسوسی برای «کا.گ.ب» دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی شوروی سابق دستگیر شد. یعنی وی درست در همان شرایط بحرانی کشور برای بیگانه و به نفع بلوک چپ و مقر کمونیسم و الحاد، جاسوسی میکرد.
آیا درست و منصفانه است که برخی چشم به جرم اصلی وی ببندند و او را قربانی نبود آزادی بیان و ممیزی معرفی کنند؟ آیا باید جرم او را قلم زدن توصیف کنند؟ البته که چنین کردند و میکنند!
یکی از هنرمندان در آیین ترحیم وی گفته بود: «...وی مردم دوست بود و برای مردم کار میکرد»!
جالب است که در نظر شبه روشنفکران، جاسوسی برای بیگانه یعنی خدمت به مردم!
گفتیم معترضان به ممیزی هماناناند و مانند و دنباله آناناند که با بیانیههای غلیظ و شداد درنکوهش ممیزی آب به آسیاب دشمن میریختند و میریزند.
این طیف به گواه آثارشان و تعداد شمارگان کتابهایشان،از حیث جذابیت و مستدل بودن اندیشه و قدرت قلم و خلاقیت،توان جذب مخاطب ندارند. یعنی؛ چه در جامعه ایرانی و چه بیرون از مرزهای این مملکت، با ممیزی و بیممیزی - چنان که احمد شاکری تاکید کرد - ناتوان از خلق اثر معتبر وشاهکاراند. بیگمان اینان، اگر به بند ممیزی آویزان میشوند و در بود ممیزی ناله سر میدهند و با ادعای نبود آزادی گریبان میدرند تنها ناظر به چهار هدف است:
نخست: سرپوش گذاشتن بر ناتوانی قلم و انکار نداشتن اندیشه و بیقدری قوه خلاقیت.
دوم: جلب نگاه مردم، مطرح شدن و ارضای شهوت شهرت که یکی از نقاط ضعف شبه روشنفکران به شمار میآید.
سوم:بدست آوردن اهرم حمایت صاحبان قدرت و ثروت از میان سیاسیون سکولار داخلی و خارجی.
چهارم: فعالیت در بستر دین ستیزی و عقده گشایی علیه نظام دینی.
این طیف اگر ممیزی را برتابد باید تعجب کنیم. آنها گاه مینویسند تا قربانی ممیزی واقع شوند.چون نبود ممیزی و قربانی تلقی نشدن در سایه واقعیت ممیزی، یعنی ناکامی آنها در دستیابی به اهداف چهارگانه!
وگرنه کدام خردمندی و کدام انسان ولو بیدین اما کمی عاقل، میتواند ممیزی را در هر شانی از شئون اجتماعی حکم ضرورت نداند؟
در کدام کشور ممیزی اعمال نمیشود؟ در ایالات متحده آمریکا مگر هر کتابی بخت انتشار مییابد؟
در همین کشور مدعی دموکراسی،آیا کتابی علیه صهیونیسم منتشر شده است؟ آیا سامانه ممیزی آمریکا،حقی و مجالی برای اندیشه ضد صهیونیسم قائل است؟...نیست!
تردید نکنیم مسئله مخالفان ممیزی یا به تعبیر جاهلانه و عوامانه خودشان - سانسور تنها نفس ممیزی نیست. آنها مخالف انچه هستند که بیمایگی آنها را ثابت کند.
اما یک نکته!
کاش طیف بیمایه این پرسش را بیپاسخ نگذارند که :
«شما که مخالف سانسور هستید و آن را مخالف باروری خلاقیت و مانع اندیشیدن و اندیشهورزی و سد راه تعالی معنوی انسان توصیف میکنید چرا در رسانهها ی داخلی و خارجی حامی شما و یا متعلق به شما و در آثارتان، «اندیشه مخالف کوچکترینجایی ندارد؟!»